باز: تکامل آنلاین
قسمت: 458
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۴۵۸ – بعداً بهت اجازه میدم کتکم بزنی!
شنیو با انزجار و عصبانیت به مرد مقابلش نگاه کرد، ولی جرات نمیکرد این حریفها را دستکم بگیرد.
خنجرهایش را محکم گرفت و به حریفی که قصد داشت هدف قرار دهد، خیره شد.
اگر میتوانست آن چاقالو را فریب دهد و همراه با میمی به آن زن حمله کند، میتوانستند بهراحتی او را شکست دهند و به درک در مقابله با برسرکر دیگر کمک کنند.
سریع محاسبات ذهنیاش را انجام داد و همزمان با مهارت {فریب} به میمی علامت داد.
همزمان، بَرت هم با هالهای سبز جلو رفت و قدرتش را متمرکز کرد. به نظر میرسید او هم قصد دارد با فشار مستقیم روی ضعیفترین فرد، میمی را از بین ببرد.
اما درک راهش را سد کرد و دو تانک در نهایت شاخبهشاخ شدند. شنیو این صحنه را دید و با عجله طلسمش را اجرا کرد. طلسم اولش جواب نداد.
مدن خندید و تفنگ درخشانش را بیرون آورد. «آروم باش، آروم! خانم خوشگله، طلسمت روی من کار نمیکنه.»
بنگ! بدون لحظهای تعلل، اسلحه را بیرون کشید و ماشه را فشرد.
اما شنیو هم خیلی کند نبود؛ لحظهای که فهمید طلسم کار نمیکند، بلافاصله به حرکت بعدیاش فکر کرد.
هم شکارچی و هم شفادهنده باید در نبرد نزدیک ضعف داشته باشند، پس هر کدام از آنها میتوانستند هدف خوبی باشند.
با این حال، قبل از اینکه تصمیم بگیرد، شرایط خودش او را مجبور به انتخاب کرد.
بدنش را پیچاند و روی زمین غلتید تا از گلوله جاخالی دهد، بلافاصله بلند شد و به سمت مرد چاق دوید.
«ها ها ها ها! این بهترین مبارزهی تاریخه! اوه خدای من! چطور ممکنه یه نفر اینقدر جذاب باشه؟ اما ببخشید خانم، به دست آوردن من یه کم سخته. اول باید با حیوونای خونگیم بازی کنی!»
مدن بهراحتی از خنجرهای شنیو جا خالی داد و یکییکی حیوانات خانگیاش را احضار کرد.
شنیو دندانهایش را به هم فشرد و سریع از جانوران عظیمی که در مقابلش ظاهر شدند فاصله گرفت؛ هر کدام از آنها با دهانی باز به سمت او حملهور شدند.
لیام درست میگفت، این بازیکنان حریفهای عادی نبودند.
شنیو با خشم و استقامت با سگ شکاری، خرس و دو موجود عجیب دیگر که ترکیبی از حیوانات مختلف به نظر میرسیدند، مبارزه میکرد.
در همان حین، میمی و آنیا در حال طلسمکردن یکدیگر بودند. میمی طلسمهای تهاجمی بیشتری داشت و آنیا طلسمهای دفاعی، و در نتیجه در بنبست قرار گرفته بودند.
همچنین، بَرت و درک هم تقریباً بهطور مساوی درگیر شده بودند. نگاه شنیو برای لحظهای به سمت آنها چرخید و سپس دوباره به جانورانی که او را محاصره کرده بودند برگشت.
با این حال، در همان لحظه، چیزی از گوشه چشمش دید: دو تا دِرِک آنجا بودند...
شنیو کاملاً شوکه شد. البته این تکنیک را میشناخت. اما آیا درک فقط با یک روز تمرین در کنار لیام آن را یاد گرفته بود؟
اصلاً لیام چقدر طول کشیده بود که همین تکنیک را یاد بگیرد؟
اینها چه موجوداتی بودند؟ هیولا؟
با این سرعت، هرگز نمیتوانست به آنها برسد و در کنارشان بجنگد. شنیو با مشتی گرهکرده بدنش را سریعتر چرخاند.<...