خون کور: پانیشرز
قسمت: 9
صدایش هنوز ضعیف و پر از ترس بود. آکاری روی خوش به ناجیاش نشان داد:
- بله آکامه چان؟
آکامه تنها شاگرد محبوب او در کلاس بود. آکامه استراژیستی دوراندیش به شمار میرفت اما اکثراً بد میآورد و به همه چیز گند میزد. میدانست که به صورت انفرادی در آزمون سال بعد هیچ شانسی برای پیروزی ندارد. لبهای سرخ درشتش را روی هم فشرد و از پس پردهی موهای سیاه لختش به استاد آکاری نگریست:
- برای امتحان سال بعد میتونیم گروه تشکیل بدیم؟
آکاری برای لحظهای در فکر فرو رفت:
- بله آکامه چان. شما میتونید برای امتحان سال بعد گروه تشکیل بدید اما امتیازات بین اعضای گروه نصف میشه. یکی که اشتباه کنه، به پای همه نوشته میشه و همینطور برعکسش هم صدق میکنه.
آکاری چند تار سرکش مو را پشت گوشش تاراند:
- نکتهای هم که وجود داره اینه که در دور نهایی گروه ها منحل میشن و هر فرد با امتیازاتی که به دست اورده ممکنه که با همگروهی خودش رو به رو بشه.
آکامه بدون آنکه دوباره کیتو را ببیند درخواست همگروهی با برادر کوچکش را داد. آکاری بدون فوت وقت اسم گروه اول را نوشت. کیتو با ناباوری به خواهر بزرگ بخشندهاش رو به رو شد. گوشهای بزرگ روباهیاش افتادند و دم خشمگین پشمالویش آرام گرفت:
- نه ساما!
باورش نمیشد اما این خواهرش بود که همیشه او را نجات میداد. آکامه لبخند کوچکی از سه رخ زد و حواسش را به کلاس داد. غافل از آنکه شروع کنندهی این رقابت سنگین خودش بود. رقابتی که بهای سنگینی برای او و خانوادهاش داشت.
***
ساعت 11 صبح، حیاط میانی مدرسه
بر خلاف حیاط رو به روی مدرسه، این فضای کوچک میان ساختمان اصلی مدرسه، انباری وسایل تمرین، دوجوی مدیتیشن و آبدارخانه محصور بود. مساحت آن فضای مربعگونه به زور صد متر میشد. آکامه از میان صف سرک کشید تا بهتر بتواند بزرگان قبیله را ببیند. بزرگان در ایوان چوبی مدرسه ایستاده بودند. لباسهای سنتی ابریشمی رنگارنگ به تنشان برق میزد. پدرش، ایچیرو درست در وسط قرار داشت و مابقی به ترتیب یک رئیس پیر سابق از هر قبیله و رئیس فعلی ایستاده بودند.
سایهی داربست چوبی روی سر آکامه افتاده بود. نیم نگاهی به اطراف انداخت. دور تا دور محوطه پر از داربست بامبو بود. کارگران برای ترمیم ساختمانهای اطراف کار خود را برای تمرین بچهها نیمه تمام گذاشته بودند. مصالح ساختمانی مثل سیمان و آجرهای سفالین خاکستری روی تختهها وجود داشت. استاد شینجی(استاد هنر رزم) پشت به بزرگان و رو به دانشجویانش دست به سینه بلند فریاد کشید:
- شروع کنید!
آکامه با دستپاچگی چوب بلند در دستانش را به جلو برد و همگام با بقیه یک قدم به جلو گذاشت و کیای(فریادی که موقع تمرین هنرهای رزمی میزنن) کشید.
کتابهای تصادفی


