فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خون کور: پانیشرز

قسمت: 55

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

دست آکامه دردی نداشت اما وحشت بود که او را فلج می‌کرد. کورو دو طرف فک هیولا را گرفت و به زور باز کرد. چنگ‌هایش را در بدن هیولای بی‌صدا فرو کرد و به دو طرف کشید. هیولا با صدای پاپ کوچکی ترکید. آکامه روی زمین به خودش می‌لرزید. کورو نگاهی رقت‌انگیز به ارباب جدیدش انداخت. اگر یک‌دندگی هیناتا نبود، آکامه این همه بدبختی به جان نمی‌خرید. کورو به دخترک لرزان کمک کرد تا آهسته بنشیند.

آکامه هیستریک می‌گریست. تا به حال چنین جانورانی را حتی در کتب درسی قبیله هم ندیده بود. کورو آهسته کمر آکامه را مالید و با آهی عمیق گفت:

- ارباب! اسم اون جونورا ماناایتا هست. باید بهتون بگم که از جک و جونورای دم‌دستی هست که همه جا پیدا می‌شن حتی تو دنیای آدما. چیز زیادی برای ترسیدن نیست چون با یه کم زور می‌ترکن.

( ماناایتا: مانا خورنده )

آکامه سرش را چرخاند و با چشمانی پر از اشک و بهت به خدمتکار اجدادی‌اش نگریست:

- دم‌دستی؟

کورو چشمانش را محکم بست و دستی به ریش نداشته‌اش کشید:

- از اینا بدتر هم هستن. ارباب می‌دونستی که وقتی پیدات کردم شبیه یه توپ ماناایتا بودی؟ این یکی رو از عمد گذاشتم بمونه تا از نزدیک باهاشون آشنا بشی.

بدن آکامه به رعشه افتاده بود. لب‌های رنگ پریده‌اش لرزید:

- اگه... به بدن... یکی بچسبن... چه اتفاقی... می‌افته؟

کورو چشمانش را گشود. کمی اخم کرد:

- اگه یکیشون به یه نفر بچسبه باعث می‌شه که بدشانسی ها و حوادث مثل آهنربا سمت فرد قربانی بیاد.

نگاه سرخش روی آکامه برگشت و ابروهای باریکش را بالا انداخت:

- اینکه هنوز زنده‌ای یه معجزه‌اس چون رسماً یه بمب فاجعه‌ی متحرک بودی!

آکامه در ته دلش خوشحال بود که آن نحسی همیشگی از خودش نبوده و مقصر بیرونی داشته است. اشک‌هایش را زدود و کمرش را راست نمود. نگاهش به آرامی به حالت اولیه‌ی خودش بازگشت. کورو بندی از درون کیمونوی سیاهش درآورد و آستین‌هایش را با مهارت بست:

- یوش! باید برای یه آموزش سخت آماده بشی ارباب! و من هم معلم سخت گیری‌ام!

آکامه آب دهانش را قورت داد. شک نداشت که کورو از همان دسته معلم‌های بی‌رحم است که تا مرز مرگ دانش‌آموزانش را تعلیم و تمرین می‌دهد. لبانش را روی هم فشرد. شعله‌های اراده در چشمانش لهیب می‌کشید. با همان پاهای لرزانش برخاست و از بالا به کورو نگاه کرد:

- لطفاً مراقبم باش!

کورو نیشخندی درنده زد و دندان‌های شانه‌ای سیاهش را به رخ کشید. بعد از همه چیز نوبت آموزش جدیدترین اربابش رسیده بود.

***

کتاب‌های تصادفی