خون کور: پانیشرز
قسمت: 54
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
آکامه با چشمانی درشت مبهوت مانده بود. متوجه شد که پیراهنش خیس شده است. آهسته سر روحخوار را نوازش کرد. لبخندی معذب زد:
- آمـم... فکر کنم ولم کنی بهتر باشه!
کورو با دستپاچگی اربابش را رها کرد و مفش را با پشت آستین گرفت:
- ببخشید. یهویی احساساتی شدم.
آکامه ابروهایش را بالا انداخت:
- خب باید برگردیم دهکده؟
کورو سرش را محکم تکان داد:
- نه. مهروموم شیرو داره از بین میره. هر چی دورتر باشی بهتره.
آکامه به یاد منطقهی متروکهی آکیاما افتاد. اگر دست شیرو به آکامه نمیرسید حتماً به قبیلهاش آسیب میرسید. چه بسا کل قبیلهاش منقرض میشد. آکامه اخمی کرد و سرش را بالا آورد:
- من نمیتونم تا ابد ازش فرار کنم. باید کار اولین جد رو به پایان برسونم. شیرو یه بار برای همیشه باید بمیره.
کورو که عزم اربابش را دید امیدوار سرش را بالا آورد:
- پس ارباب... با قدرت خودت باید از پسش بربیای.
آکامه یکدفعه خشک شد. لبخندی مصنوعی و روباتیک زد:
- مگه قرار نیست که تو باهاش درگیر بشی؟
کورو هم نیشخندی مصنوعی تحویل آکامه داد:
- اگه من حریفش بودم که این همه سال بدبختی نمیکشیدم!
رنگ آکامه پرید:
- تنهایی باید برم جلو؟
کورو سری به تایید نشان داد:
- بله. اما من هم تو کشتنش همکاری دارم. نگران نباش. فقط کافیه با قدرتت بری جلو!
آکامه پوزخندی کم جان و از سر بدبختی زد:
- من که قدرتی ندارم.
چشمان سرخ کورو درخشیدند:
- میدونی چرا نمیتونی از قدرتات استفاده کنی؟
آکامه سرش را تکان داد:
- برای اینکه چاکرام مشکل داره؟
کورو با دستان باریک و سردش دو طرف صورت آکامه را گرفت:
- چاکرای تو مشکل نداره ارباب. با چشمای من ببین.
رنگ سرخ در چشمان سیاه آکامه چرخید و تمامش را رنگ کرد. رنگها جان خود را تا حد زیادی از دست دادند و درخشش به چنگ آوردند. کورو صورت آکامه را رها کرد:
- حالا خودت رو ببین.
آکامه دستانش را بالا آورد. انگشتانش با رنگ سفیدی میدرخشیدند اما چیزی به رنگ سیاه به دستش چسبیده بود و با حدقههایی توخالی به او مینگریست. بیشتر چیزی شبیه جنین انسان و سوسمار بود. آکامه با وحشت دستش را تکان داد و جیغی بنفش کشید. آن هیولا با دستش تکان میخورد و او را رها نمیکرد. دخترک به پهنای صورت اشک میریخت:
- ازم جداش کن! خواهش میکنم!
کتابهای تصادفی

