خون کور: پانیشرز
قسمت: 100
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
رانمارو چهار متر به عقب پرت شد و روی زمین لیز خورد. امکان نداشت که یک انسان بتواند در حالت آسیب دیده لگد بزند. سریع برخاست. چشمانش از دیدن اعضای رشد کردهی شوتا گشاد شد. پوست بدن شوتا به کبودی میگرایید و رگهای خونی در سراسر بدنش بیرون زده بود. شوتا همانند یک گراز وحشی نعره زد و سمت رانمارو یورش آورد.
رانمارو در آخرین لحظه کنار کشید. شوتای وحشی عصبانی از نرسیدن به رانمارو نعرهای دیگر سر داد. زن بیهوش روی زمین را برداشت و از کمر نصف کرد. اعضای درونی انسان با صدای تهوع آوری روی زمین ریخت و پاشید. رانمارو مبهوت ایستاده بود. تا به حال در چنین موقعیتی قرار نگرفته بود. صدای فریاد هیسوکا در بیسیم باعث شد که رانمارو به صورت ناخودآگاه به کناری پرید و با شمشیر کمر شوتا را درید. جراحت در کمتر از سه ثانیه درمان شد. رانمارو فحشی داد:
- لعنت! فقط چه کوفتیه! قرار بود یه آدم باشه نه یه هاید!
هیسوکا در داخل دهکده مسئولیت کامل عملیات را بر عهده گرفته بود. پشت صندلی نشست و هدفون را روی گوشهایش گذاشت. از طرق دوربین عینک رانمارو همه چیز را میدید:
- بپر راست. سرش رو بزن!
رانمارو با نفس نفس غرید:
- خفه شو بذار خودم عمل کنم!
هیسوکا شانهای بالا انداخت:
- هر جور راحتی! مقاومت کن. دارم نیرو کمکی از چونینها رو میفرستم.
رانمارو دندانقروچهای کرد و با غلتی از زیر پاهای آن هاید کاکل مرغی غلتی زد. در همان حین تاندونهای پاهای شوتا را قطع نمود. همین که سرپا شد، زخمهای شوتا از بین رفتند. رانمارو نفرینی سر داد و از زیر میز در حال پرواز لیز خورد. میز را در هوا گرفت و با چرخشی سمت سر شوتا پرت نمود. تراشههای چوب و پایههای سرگردان در هوا پاشیدند.
شوتا چند قدم تلوتلو خورد. رانمارو از فرصت استفاده کرد و سمت او یورش برد. تیغ نقرهای هوا را با صدای مهیبی شکافت. بدن بیسر شوتا روی زانوانش سقوط کرد. سر شوتا بعد از چرخشی در هوا با صدای بلندی روی زمین افتاد. بقیه بدنش به کنار روی زمین افتاد و سیلابی از خون راه انداخت. رانمارو با نفسهای خشنی ایستاد:
- سگ جون نکبت!
هیسوکا از بیسیم رانمارو را هدایت کرد:
- برو سمت وسایلاش که رو زمین ریخته. همونجایی که بار اول رو زمین بود.
رانمارو سمت وسایل رفت. چشمش به کپسولی سرخ و ژلهای افتاد. کپسول را همراه جعبه برداشت:
- احتمالاً از این کوفت کرده.
صدای لعنت گفتن هیسوکا از پشت بیسیم آمد. رانمارو اخمی کرد و پرسید:
- این چیه؟
هیسوکا دست روی هدفون یک گوشش گذاشت:
- اون V هست. یه داروی قوی که از خون خونآشاما درست میکنن. سریع برگرد دهکده. بقیهاش به عهدهی چونینهاست.
هیسوکا گوشی تلفن روی میز را برداشت تا به ایچیرو این فاجعه را گزارش بدهد. نگاهش به صفحه مانیتور بود. یکدفعه در اتاق باز شد و یک مرد اروپایی در آستانهی درب ظاهر گشت. مرد هیکلی و چهارشانه که موهای بلوند کوتاه تیره داشت. با دیدن رانمارو و داروی دستش لعنتی فرستاد. دو نفر دیگر هم پشت او ظاهر شدند. هر سه مرد اروپایی بودند. مرد اول قدمی پر تهدید به داخل برداشت:
- اون رو بذار زمین و بزن به چاک انسان!
نیشهای مرد بلند شدند. چشمان آبیاش درخشانتر شده بود. هیسوکا بدون تردید دستور داد:
- فرار کن!
رانمارو با جستی سریع به عقب پرید تا از درهای شیشهای بالکن پا به فرار بگذارد اما در کسری از ثانیه در حلقهی خونآشامان محاصره شد.
هاید:
جکیل اند هاید به معنای کسی که بین شخصیت خوب و بد متناوب می شود.
رانمارو در آخرین لحظه کنار کشید. شوتای وحشی عصبانی از نرسیدن به رانمارو نعرهای دیگر سر داد. زن بیهوش روی زمین را برداشت و از کمر نصف کرد. اعضای درونی انسان با صدای تهوع آوری روی زمین ریخت و پاشید. رانمارو مبهوت ایستاده بود. تا به حال در چنین موقعیتی قرار نگرفته بود. صدای فریاد هیسوکا در بیسیم باعث شد که رانمارو به صورت ناخودآگاه به کناری پرید و با شمشیر کمر شوتا را درید. جراحت در کمتر از سه ثانیه درمان شد. رانمارو فحشی داد:
- لعنت! فقط چه کوفتیه! قرار بود یه آدم باشه نه یه هاید!
هیسوکا در داخل دهکده مسئولیت کامل عملیات را بر عهده گرفته بود. پشت صندلی نشست و هدفون را روی گوشهایش گذاشت. از طرق دوربین عینک رانمارو همه چیز را میدید:
- بپر راست. سرش رو بزن!
رانمارو با نفس نفس غرید:
- خفه شو بذار خودم عمل کنم!
هیسوکا شانهای بالا انداخت:
- هر جور راحتی! مقاومت کن. دارم نیرو کمکی از چونینها رو میفرستم.
رانمارو دندانقروچهای کرد و با غلتی از زیر پاهای آن هاید کاکل مرغی غلتی زد. در همان حین تاندونهای پاهای شوتا را قطع نمود. همین که سرپا شد، زخمهای شوتا از بین رفتند. رانمارو نفرینی سر داد و از زیر میز در حال پرواز لیز خورد. میز را در هوا گرفت و با چرخشی سمت سر شوتا پرت نمود. تراشههای چوب و پایههای سرگردان در هوا پاشیدند.
شوتا چند قدم تلوتلو خورد. رانمارو از فرصت استفاده کرد و سمت او یورش برد. تیغ نقرهای هوا را با صدای مهیبی شکافت. بدن بیسر شوتا روی زانوانش سقوط کرد. سر شوتا بعد از چرخشی در هوا با صدای بلندی روی زمین افتاد. بقیه بدنش به کنار روی زمین افتاد و سیلابی از خون راه انداخت. رانمارو با نفسهای خشنی ایستاد:
- سگ جون نکبت!
هیسوکا از بیسیم رانمارو را هدایت کرد:
- برو سمت وسایلاش که رو زمین ریخته. همونجایی که بار اول رو زمین بود.
رانمارو سمت وسایل رفت. چشمش به کپسولی سرخ و ژلهای افتاد. کپسول را همراه جعبه برداشت:
- احتمالاً از این کوفت کرده.
صدای لعنت گفتن هیسوکا از پشت بیسیم آمد. رانمارو اخمی کرد و پرسید:
- این چیه؟
هیسوکا دست روی هدفون یک گوشش گذاشت:
- اون V هست. یه داروی قوی که از خون خونآشاما درست میکنن. سریع برگرد دهکده. بقیهاش به عهدهی چونینهاست.
هیسوکا گوشی تلفن روی میز را برداشت تا به ایچیرو این فاجعه را گزارش بدهد. نگاهش به صفحه مانیتور بود. یکدفعه در اتاق باز شد و یک مرد اروپایی در آستانهی درب ظاهر گشت. مرد هیکلی و چهارشانه که موهای بلوند کوتاه تیره داشت. با دیدن رانمارو و داروی دستش لعنتی فرستاد. دو نفر دیگر هم پشت او ظاهر شدند. هر سه مرد اروپایی بودند. مرد اول قدمی پر تهدید به داخل برداشت:
- اون رو بذار زمین و بزن به چاک انسان!
نیشهای مرد بلند شدند. چشمان آبیاش درخشانتر شده بود. هیسوکا بدون تردید دستور داد:
- فرار کن!
رانمارو با جستی سریع به عقب پرید تا از درهای شیشهای بالکن پا به فرار بگذارد اما در کسری از ثانیه در حلقهی خونآشامان محاصره شد.
هاید:
جکیل اند هاید به معنای کسی که بین شخصیت خوب و بد متناوب می شود.
کتابهای تصادفی

