نفرین زنجیرها
قسمت: 3
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
به نظر میرسید که با مرگ پادشاه، نبرد به پایان خواهد رسید. همه گمان میکردند پس از سقوط او، صلحی پایدار بر جهان سایه خواهد افکند. اما این تصوری بود که به تلخی اشتباه از آب درآمد. صلح؟ هرگز! تنها چیزی که در افق انتظار میرفت، موجی بیپایان از جنگ و خونریزی بود.
با مرگ پادشاه، شکافی عمیق در تار و پود این سرزمین ایجاد شد. هر گوشه از قلمرو گرفتار آتش جنگ شد، آتشی که از طمع و جاهطلبی مشتعل میشد. هرکس که ذرهای قدرت یا ثروت داشت، خود را لایق تاجوتخت میدانست. بعضیها حکومت بر روستایی کوچک را غنیمت میدانستند، در حالی که دیگران برای فرمانروایی بر شهرها و دشتها میجنگیدند.
اما این فقط انسانها نبودند که عرصه را بر خود تنگ کرده بودند. بازماندگان نیمهالفها، همانهایی که زمانی با سختی زنده مانده بودند، چون گرگهایی رهاشده بر مردم بیپناه هجوم میآوردند و هر نشانهای از نظم و آرامش را به نابودی میکشیدند.
برای سالها، جنگهای بیپایان تمام پنج قاره را در چنگال خود گرفتار کرد. مرزها در آتش میسوختند و مردمان از ترس و وحشت به دامان کوهها و جنگلها میگریختند.
آلورین، قاره شرقی که با جنگلهای انبوهش شناخته میشود، به خانهی الفها تبدیل شد. درختان کهنسال و سایهدار آن، پناهگاه آنان بود و افسانههای بسیاری از این سرزمین به گوش میرسید.
در جنوب، کارادون، سرزمین دوارفها با کوههای پرابهت و معادن غنیاش، به قلعهای مستحکم بدل شد. هر صخره و درهی این سرزمین نشان از استواری مردمانش داشت.
لومیرا، قاره غربی، زادگاه الههی اعظم، به سرزمینی مقدس و آرام تبدیل شد. اینجا خانهی کسانی بود که ایمانشان را به الهه فریاد میزدند و روحشان را در برابر او خاضع میکردند.
در شمال، اسکالدرین، قارهای عجیب و متفاوت، چون گودالی عظیم در دل کوهها بود. در دل این بیابان بیحیات، زندگی تنها در حاشیهها و سواحل جریان داشت؛ جایی که اتحادیهای از دولتشهرهای تجاری به بقای خود ادامه میدادند.
اما مرکز جهان، روئینیاس، داستانی کاملاً متفاوت داشت. این قاره، نفرینشده و از همگسیخته، در هر گوشهاش شاهد جنگهای کوچک و بزرگ بود. هر روز، دهکدهای میسوخت و شهری به تصرف درمیآمد. هیولاها، راهزنان و ویرانههای باستانی، هر گامی در این سرزمین را به چالشی مرگبار تبدیل میکرد.
این جهان اما، تنها به این قارهها ختم نمیشود. زالمیناریس، فراتر از هر تصور و خیال، جهانی است که افسانهها در آن زاده میشوند. اینجا سرزمینی است که در رگهایش نور و تاریکی در هم تنیده شدهاند. هر گوشهی آن آکنده از شگفتیهایی است که نمیتوان از آن چشم برداشت.
زالمیناریس، جایی است که افسانهها و حقیقت در کنار هم میزیند. جنگلهایی که در آنها زمزمههای جادویی در باد میپیچد؛ کوههایی که در دلشان آتش جاودان شعله میکشد؛ و درههایی که سایههای ناشناخته در اعماقشان پرسه میزنند.
اینجا دنیایی است که الههها، هیولاها، شیاطین و قهرمانان در آن همزیستی میکنند. هرکس که وارد این سرزمین میشود، نهتنها با دیگران، بلکه با سرنوشت خود نیز روبهرو خواهد شد. برخی در اینجا به قهرمانانی تبدیل میشوند که نامشان تا ابد در ستارگان نوشته میشود. برخی دیگر، به تاریکی میپیوندند و تنها ردپایی از ویرانی از خود به جا میگذارند.
آیا تو آمادهای قدم به این سرزمین بگذاری؟ اینجا زالمیناریس است، جایی که افسانهها از دل خاک و خون برمیخیزند. سرزمینی که نور و تاریکی را همچون شعری حماسی در خود جای داده است. اینجا سرزمینی است که اگر جرأت داشته باشی، میتوانی سرنوشت خود را رقم بزنی.
زالمیناریس تو را فرا میخواند. آیا پاسخ خواهی داد؟
کتابهای تصادفی


