من یه عنکبوتم، خب که چی؟!
قسمت: 19
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۶
«حمله یک ویرمِ زمینی»
درست موقعی که به مدرسه برگشتیم اتفاق افتاد.
راستش رو بخواین، فکر کنم تموم این مدت ما رو تا به مدرسه دنبال میکرده.
-: «ای-این دیگه چیه...»
صدای غرشش مو به تنم سیخ میکنه.
یه ویرم زمینی.
هیولایی فوقالعاده قدرتمند که تا به حال تو این نواحی دیده نشده... ولی اینجاست... تو زمینهای آکادمی داره دندونهاش رو به ما نشون میده.
«ناتسومی! این هم یه قسمت دیگهای از نقشه توئه؟!»
خانم اوکا با خشم به سر ناتسومی داد میزنه.
«ن-نه! اینجوری به من نگاه نکنین! کسی چیزی راجع به این هیولا به من نگفته!»
هوگو واقعا ترسیده. فکر نکنم کار اون باشه.
«آ... م، بچهها... این دیگه چه کوفتیه؟!»
هوگو رو به دارودستهش که تو طناب گرفتارن میکنه: «خب، رئیس... راستش این قرار بود آس نقشه ما باشه!»
«پس یعنی خبر داشتین؟!»
«آ-آره! خب قبل از اینکه اینجا بیایم، با یکی از جادوگرهای احضارکننده هیولا یه صحبتی کردیم... مثل اینکه دیگه این هیولا تحت کنترل اون نیست!»
«داری باهام شوخی میکنی... کدوم یکی از شما ابلهها اون جادوگره؟!»
«آ... م، من...! این هیولا همون اولش هم که سعی کردم تحت سلطه خودم درش بیارم، با سرکشیش حسابی برام دردسر درست میکرد... حالا هم که دیگه قدرتی برای کنترل کردنش برام باقی نمونده!»
اعضای دارودسته هوگو یکی یکی به سوالهاش اون جواب میدن.
به سختی خودم رو کنترل میکنم تا با کف دست توی صورت خودم نکوبم.
آخه کدوم احمقی هیولایی رو احضار میکنه که نمیتونه کنترل کنه؟!
من خودم هم تو یهسری کلاسهای احضار هیولا شرکت کردم، ولی اونها فقط برای این بود که فِی رو بیشتر بشناسم و بتونم به هیولاهای ضعیف دستور بدم.
میدونم که این امکان وجود داره تا با یه هیولای قدی یه قراردادی ببندی و اون رو احضار کنی؛ ولی این کار درصورتی امکانپذیره که بین ارباب و هیولا یه اتفاق نظری وجود داشته باشه...
اگه اینطور نباشه، به احتمال قوی، هیولا از بند اربابش رهایی پیدا میکنه و بر ضد احضارکنندهش میشه... مثل الان!
هیولا با به هم مالوندن ناخونهاش و تکون دادن دم فوقالعاده درازش خودنمایی میکنه.
بلافاصله، همه معلمهای حاضر در صحنه سعی میکنن جلوی پیشروی هیولا رو بگیرن، ولی تفاوت قدرت واضحه...
با یه ارزیابی سریع، میبینم اگه مهارتهای پایهای اون بهطور متوسط حول و حوش ۲۰۰۰ هستن... عددی که برای این چنین هیولایی هم چیز زیادیه!
«خب، دیگه بهتر از این نمیشه...»
صدای فِی رو که برای خوشامدگویی من به بیرون اومده، تو ذهنم میشنوم.
-: «اگه همین الان دست به کار نشیم، هممون میمیریم؛ باید کمک کن...!
«نه صبر کن، این خیلی خطرناکه!»
خانم اوکا سعی میکنه جلوی ما رو بگیره.
ولی من دیگه نمیتونم صحنه زخمی شدن اطرافیانم رو تحمل کنم.
خانم اوکا رو به کنار میزنم.
«خب، مثل اینکه میریم سراغش...»
«برادر، من هم با تو میام!»
«من هم جادوی درمانیم رو آماده میکنم...»
کاتیا، سو و یوری، هر سه پشت سرم به راه میفتن.
همینطور که میدوم، جادوم رو هم آماده میکنم؛ جادوی آبی که تو کلاس یاد گرفتم.
با فعال کردنش، یه گوی بزرگی از آب به طرف ویرم پرتاب میشه.
درست قبل از اینکه گوی به اون برسه، حملهم بیاثر میشه... انگار قبل از اینکه بهش برسه، بخار میشه!
«اون زره امپراطوری داره...!»
زره امپراطوری، نوعی پولکه که ویرمهای سطح بالا اون رو در اختیار دارن.
این زره نه تنها جلوی حملات رو میگیره، بلکه افسونهایی که میخوان به اون آسیب برسونن هم غیر فعال میکنه.
این زره لعنتی هر جور حملهای رو مشکل میکنه...!
«دانشآموزها، سریعا برگردین!»
یکی از معلمها بهطرف ما فریاد میزنه، ولی ما کارمون رو دیگه شروع کردیم...
من جزء افراد قدرتمند این آکادمی هستم؛ نمیتونم فقط به این خاطر که یه دانشآموزم خودم رو عقب بکشم.
کتابهای تصادفی

