فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

برگذیده‌ی خدایان

قسمت: 7

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
کمی از بیمارستان دور می شوم . 

و به سمت حومه شهر میرم و در آنجا تعدادی Goblin را می بینم. 

" خب ، کوچولو ها ، شما باید تبدیل به امتیازات EXP من بشید." 

با شنیدن صدای کازوتو ، گوبلین ها صورتشون رو به سمت اون می چرخانند و صدا هایی از خود در می آورند. 

" غررر ، غرررر" 

یکی از گوبلین ها به طرف من حمله ور می شود و با خنجر سنگی کوچکی که در دست دارد ، سعی می کند به من آسیب بزند. 

اما من از ضربه او طفره می روم و با دست چپم محکم به سر او می کوبمم و باعث آسیب به سر او می شوم. 

گوبلین ابتدا کمی حرکت می کند ، اما بعد روی زمین می افتد و می میرد. 

[شما یک گوبلین را کشتید] 

نزدیک او می روم و خنجر سنگی او را بر می دارم و بعد به گوبلین های دیگه نگاه می کنم که به نظر می رسد از مرگ دوستشان خشمگینند. 

" چه مسخره ، شما موجودات کوچک سبز رنگ از مرگ هم نوع خود ناراحت می شوید؟" 

کمی می خندم ، ولی خنده من زیاد طول نمی کشد ، چون ، درد شدیدی را در ناحیه کمر حس می کنم و روی هوا بلند می شوم و به سمتی پرتاب می شوم. 

سعی می کنم از جایم بلند شوم ، با اینکه موفق می شوم از جایم بلند شوم اما درد زیادی را در کمر و دست راستم حس می کنم. 

به طرفی که ضربه به من وارد شد نگاه می کنم و یک موجود سبز رنگ زشت را می بینم که یک گوبلین است ، اما از گوبلین های عادی بزرگتر است. 

فکر کنم هوبوگوبلین باشد. 

" گوبلین پست ، جرعت می کنی به من آسیب بزنی؟" 

وحشیانه به سمت او حمله می کنم ، هوبوگوبلین به نظر می رسد ، یک لحظه از دیدن من ترسید ، اما بعد به خودش مسلط شد و مشت بزرگش را به سمت من که در شعاع یک متری او قرار داشتم پرتاب کرد. 

اما من به سمت بالا پریدم و از بالای سر او به پشت سرش رفتم ، و خنجر سنگی را محکم درون گردنش فرو کردم. 

سرم را نزدیک گوش او بردم و گفتم. 

" حتی اگه یه موجود تکامل یافته باشی ، هنوز هم یه گوبلینی" 

و خنجر را از گلویش بیرون آوردم و دوباره و دوباره به گلوی ا  ضربه زدم ، او سعی می کرد از دست من فرار کند اما موفق نمی شد. 

در لحظات آخر چند قطره اشک رو توی چشمای اون دیدم و او با صدایی لرزان که به زور قادر به شنیده شدن بود گفت. 

" غرررر، غررر" 

انتظار داشتید یه گوبلین که فقط یک بار تکامل یافته بتواند حرف بزند؟ 

گوباین ها حداقل باید دو بار تکامل پیدا کنند که بتوانند حرف بزنند. 

[ شما یک هوبوگوبلین را کشتید] 

خون روی خنجر را با دستم تمیز می کنم و به گوبلین های وحشت زده نگاه می کنم . 

" خب کوچولو ها ، دیگه نوبت شماست." 

×××

[ شما یک گوبلین را کشتید ] 

[ شما یک گوبلین را کشتید ] 

[ شما یک گوبلین را کشتید ] 

[ شما یک گوبلین را کشتید ] 

[ شما یک گوبلین را کشتید ] 

خب ، این کار هم انجام شد ، فک کنم حدود یک ساعته که مشغول شکار اینها هستم. 

حالا بهتره وضعیتم رو بررسی کنم. 

" وضعیت" 

=====وضعیت===== 

نام: کازوتو 

گونه: انسان 

کلاس: ندارد 

رنک: E 

سطح: 10 

ارزش زندگی: 415 

آمار قابل ارتقاء [قدرت : 10    سرعت:10    چابکی:5   هوش: 4    مانا: 5 استقامت:7  سرزندگی:6   شانس: 4] 

آمار غیر قابل ارتقاء[ جذابیت: 9    وحشت: 35] 

امتیازات آمار استفاده نشده: 25 

عنوان : اولین قتل 

اسپانسر : ندارد 

توانایی های منفعل: یادگیری سریع《X》__ نامیرایی《A》__ ریاکاری 《B》 

توانایی های فعال:  قرارداد《؟؟》مانا: 1 

======================== 

به نظر میرسه آمار جذابیت و وحشتم کمی بیشتر شده. 

خب جالا بهتره امتیاز ها رو پخش کنم. 

راستش طفره رفتن از حرکات هوبوگوبلین کمی سخت بود ، پس فکر کنم بیشتر آمارم رو روی چابکی بزارم. 

===== وضعیت===== 

نام: کازوتو 

گونه: انسان 

کلاس: ندارد 

رنک: E 

سطح: 10 

ارزش زندگی: 415 

آمار قابل ارتقاء [قدرت : 15    سرعت:12    چابکی:20   هوش: 4    مانا: 5 استقامت:10  سرزندگی:6   شانس: 4] 

آمار غیر قابل ارتقاء[ جذابیت: 9    وحشت: 35]

امتیازات آمار استفاده نشده: 0 

عنوان : اولین قتل 

اسپانسر : ندارد 

توانایی های منفعل: یادگیری سریع《X》__ نامیرایی《A》__ ریاکاری 《B》 

توانایی های فعال:  قرارداد《؟؟》مانا: 1 

======================== 

خب ، حالا بهتر شد ، بخشی از آمارم رو هم روی استقامت گذاشتم تا از نبرد های طولانی خسته نشوم. 

همینطور که داشتم آمار وضعیتم رو برسی می کردم 

احساس سوزش در تمام بدنم کردم. 

و چند لحظه بعد ، متوجه شدم که توی آسمونم. 

" اه ، بازم مردم؟" 

آهی کشیدم . 

" خب مهم نیست ، چند دقیقه بعد دوباره زنده می شوم." 

[ توانایی منحصر به فرد شما " نامیرایی" مانع مرگ شما شد ، شما تا چند لحظه دیگر دوباره زنده می شوید] 

همانطور که منتظر زنده شدن بودم به صحنه رو به روم نگاه کردم ، گلوله های آتش داعما از آسمون به زمین می اومدند ، اما یک گلوله آتش از بقیه بزرگتر بود. 

وقتی دقیقته نگاه کردم متوجه شدم که اون یه اژدهای آتشینه. 

" اه ، چطور این رو فراموش کردم؟  خب به هر حال من خیلی دلم می خواد توانایی اون رو کپی کنم." 

وقتی توانایی یادگیری سریع را در لحظه ای که می خواستم به گذشته برگردم انتخاب کردم ، یکی از اهدافی که می خواستم توانایی او را یاد بگیرم این اژدهای سرخ بود.

کتاب‌های تصادفی