برگذیدهی خدایان
قسمت: 16
کازوتو در راهی که به سمت اژدها می آمد ، یک دسته گرگ خاکستری را دیده بود ، البته آن گرگ های خاکستری ای که قبل از تغیر دنیا وجود داشتند نه
بلکه گرگ های خاکستری ای که روی دو پا مانند انسان ایستاده بودند ، اما کمر آنها کمی خمیده بود و دستان بلندی داشتند و قد آنها به حدود ۲ متر می رسید.
و کازوتو قصد داشت که توانایی منحصر به فر آنها که 《پنجه برنده》نام داشت را با استفاده از توانایی منحصر به فرد رده بالای خودش یاد بگیرد.
این توانایی ، به انگشتان دست ، قابلیت نفوذ به اجسام محکم تر مانند آهن را می دادند ، و باعث می شد که حتی یک بچه با دستان بسیار ضعیف بتواند با دستانش به یک سنگ نفوذ کند.
بعد از کمی راه رفتن ، از حدود ۲۰ متری ، گرگ های خاکستری را دیدند.
کازوتو رو به هلا که پشت سر او راه می آمد و کمی عصبانی به نظر می رسید کرد و گفت.
" هلا ، آنها را نکش ، فقط زخمی کن تا من بتوانم ضربه آخر را بزنم و بیشتر امتیازات EXP را بگیرم"
هلا با اینکه هنوز از اتفاق چند لحظه پیش عصبانی بود ، اما هنوز هم می خواست که به کازوتو کمک کند .
" باشه ، فقط دست و پا هایشان را جدا می کنم ، اما نمی گذارم سریع بمیرند."
کازوتو سر هلا را نوازش می کند و می گوید.
" آفرین ، دختر کوچولو "
و بعد کازوتو کمی خم می شود و به هلا می گوید
" می خواهم یه چیزی به تو یاد بدهم ، هر وقت که خواستی کسی را بکشی ، او را سریعا نکش ، بلکه باید اون رو غذاب بدی تا مرگ راحتی نداشته باشه."
کازوتو مکثی کرد و نفس عمیقی کشید و ادامه داد.
" البته ، اگر آن فرد حتی وقتی که زخمی است ، خطرناک باشد ، باید سریعا او را بکشی تا نتواند به تو آسیبی برساند."
بعد کازوتو پیشانی هلا را بوسید و هلا از این کار او کمی خجالت کشید .
" تو دارایی ارزشمند من هستی ، پس نمی خواهم کسی به تو آسیب بزند"
هلا در این لحظه نتوانست که بقیه ی جمله های او را بشنود ، و هلا جمله " تو دارایی ارزشمند من هستی " را درون ذهن خود تکرار می کرد.
کازوتو بعد از چند نصیحت کوچک از او جدا می شود و می گوید
" هلا ، حالا کارمون رو شروع می کنیم"
و با علامت کازوتو هلا به سمت گرگ ها حمله ور شد و کازوتو به سمت گرگی رفت که از بقیه بزرگتر بود ، و حدود ۳ متر قد داشت ، و قلاده ای سفید رنگ به دور گردنش بود.
کازوتو خنجر های آشوب را احضار کرد و با یک پرش بلند به او نزدیک شد و ضربه ای به پشت او زد.
با اینکه گرگ بزرگ از این حمله او غافلگیر شده بود ، اما سریعا واکنش نشان داد و پنجه هایش را در یک لحظه با یک حرکت سریع و قدرتمند به سمت کازوتو روانه کرد.
کازوتو سعی کرد که از ضربه او طفره برود ، اما برای کازوتو که هنوز سطح پایینی داشت این حرکت بسیار سریع بود .
اما کازوتو هنوز قادر به واکنش های دیگری بود ، پس او خنجر هایش را به صورت X در جلو خود گرفت و با اینکه بخاطر برخورد پنجه گرگ با او و پرت شدن به سمت دیوار آسیب دید
اما گرگ هم به دلیل ضربه زدن به خنجر ها ، پنجه اش آسیب دیده بود.
کازوتو با اینکه در استخوان دست چپش احساس درد می کرد ، اما نتوانست میل خود را به عذاب دادن اون گرگ را کنترل کند.
" فکر کنم این اولین باریه که می خواهم از این آیتم در زندگی دیگرم استفاده کنم"
[ زنجیر های عذاب از فضای سیستم بیرون آورده شد]
کازوتو زنجیر های بنفش رنگی که حاله ای سیاه اطراف آن را فرا گرفته بود در دست گرفت و روی هر بخش این زنجیر اشکال متفاوت و زیادی بود
که با لمس این اشکال می توانستی صدای ناله ها و فریاد های میلیارد ها روحی که در آن در حال زجر کشیدن بودند را بشنوی.
کازوتو زنجیر را در دست گرفت ، اما ناگهان او خود را در مکانی خالی از همه چیز دید ، مکانی که فقط سیاهی بود.
پس دوباره به اینجا آمدم، کازوتو اولین بار نبود که به اینجا می آمد ، شاید فکر کنید که این دومین بارش است
چون قبل از اینکه دوباره زنده شود در یک فضای خالی سیاه بود ، اما این تفکر اشتباه است
زیرا فضای خالی ای که قبل از زندگی دوباره در ان بود کاملا خالی بود و هیچ چیز در آن نبود.
اما اینجا ، می توانی با کمی دقت ، صدای فریاد های از روی درد که از اعماق سیاهی می آید را بشنوی.
کازوتو در زندگی قبلی خود بارها به اینجا آمده بود.
به مکانی که در واقع فضای درونی زنجیر های عذاب بود کهدر آن زنجیر عذاب با میزبان خود صحبت می کند.
بعد چند لحظه ، یک گوی بنفش رنگ در مقابل او ظاهر شد که در میان تمام این تاریکی ها می درخشید.
گوی با صدایی که گوش را آزار می داد گفت
" ای موجودی که می خواهی از من استفاده کنی، دستت را روی این گوی بگذار تا صلاحیتت تائید شود"
کازوتو لبخند کجی زد و گفت.
" با کمال میل ، بانو مینو"
{ EXP : امتیاز تجربه ای که برای افزایش لول لازم است }
بلکه گرگ های خاکستری ای که روی دو پا مانند انسان ایستاده بودند ، اما کمر آنها کمی خمیده بود و دستان بلندی داشتند و قد آنها به حدود ۲ متر می رسید.
و کازوتو قصد داشت که توانایی منحصر به فر آنها که 《پنجه برنده》نام داشت را با استفاده از توانایی منحصر به فرد رده بالای خودش یاد بگیرد.
این توانایی ، به انگشتان دست ، قابلیت نفوذ به اجسام محکم تر مانند آهن را می دادند ، و باعث می شد که حتی یک بچه با دستان بسیار ضعیف بتواند با دستانش به یک سنگ نفوذ کند.
بعد از کمی راه رفتن ، از حدود ۲۰ متری ، گرگ های خاکستری را دیدند.
کازوتو رو به هلا که پشت سر او راه می آمد و کمی عصبانی به نظر می رسید کرد و گفت.
" هلا ، آنها را نکش ، فقط زخمی کن تا من بتوانم ضربه آخر را بزنم و بیشتر امتیازات EXP را بگیرم"
هلا با اینکه هنوز از اتفاق چند لحظه پیش عصبانی بود ، اما هنوز هم می خواست که به کازوتو کمک کند .
" باشه ، فقط دست و پا هایشان را جدا می کنم ، اما نمی گذارم سریع بمیرند."
کازوتو سر هلا را نوازش می کند و می گوید.
" آفرین ، دختر کوچولو "
و بعد کازوتو کمی خم می شود و به هلا می گوید
" می خواهم یه چیزی به تو یاد بدهم ، هر وقت که خواستی کسی را بکشی ، او را سریعا نکش ، بلکه باید اون رو غذاب بدی تا مرگ راحتی نداشته باشه."
کازوتو مکثی کرد و نفس عمیقی کشید و ادامه داد.
" البته ، اگر آن فرد حتی وقتی که زخمی است ، خطرناک باشد ، باید سریعا او را بکشی تا نتواند به تو آسیبی برساند."
بعد کازوتو پیشانی هلا را بوسید و هلا از این کار او کمی خجالت کشید .
" تو دارایی ارزشمند من هستی ، پس نمی خواهم کسی به تو آسیب بزند"
هلا در این لحظه نتوانست که بقیه ی جمله های او را بشنود ، و هلا جمله " تو دارایی ارزشمند من هستی " را درون ذهن خود تکرار می کرد.
کازوتو بعد از چند نصیحت کوچک از او جدا می شود و می گوید
" هلا ، حالا کارمون رو شروع می کنیم"
و با علامت کازوتو هلا به سمت گرگ ها حمله ور شد و کازوتو به سمت گرگی رفت که از بقیه بزرگتر بود ، و حدود ۳ متر قد داشت ، و قلاده ای سفید رنگ به دور گردنش بود.
کازوتو خنجر های آشوب را احضار کرد و با یک پرش بلند به او نزدیک شد و ضربه ای به پشت او زد.
با اینکه گرگ بزرگ از این حمله او غافلگیر شده بود ، اما سریعا واکنش نشان داد و پنجه هایش را در یک لحظه با یک حرکت سریع و قدرتمند به سمت کازوتو روانه کرد.
کازوتو سعی کرد که از ضربه او طفره برود ، اما برای کازوتو که هنوز سطح پایینی داشت این حرکت بسیار سریع بود .
اما کازوتو هنوز قادر به واکنش های دیگری بود ، پس او خنجر هایش را به صورت X در جلو خود گرفت و با اینکه بخاطر برخورد پنجه گرگ با او و پرت شدن به سمت دیوار آسیب دید
اما گرگ هم به دلیل ضربه زدن به خنجر ها ، پنجه اش آسیب دیده بود.
کازوتو با اینکه در استخوان دست چپش احساس درد می کرد ، اما نتوانست میل خود را به عذاب دادن اون گرگ را کنترل کند.
" فکر کنم این اولین باریه که می خواهم از این آیتم در زندگی دیگرم استفاده کنم"
[ زنجیر های عذاب از فضای سیستم بیرون آورده شد]
کازوتو زنجیر های بنفش رنگی که حاله ای سیاه اطراف آن را فرا گرفته بود در دست گرفت و روی هر بخش این زنجیر اشکال متفاوت و زیادی بود
که با لمس این اشکال می توانستی صدای ناله ها و فریاد های میلیارد ها روحی که در آن در حال زجر کشیدن بودند را بشنوی.
کازوتو زنجیر را در دست گرفت ، اما ناگهان او خود را در مکانی خالی از همه چیز دید ، مکانی که فقط سیاهی بود.
پس دوباره به اینجا آمدم، کازوتو اولین بار نبود که به اینجا می آمد ، شاید فکر کنید که این دومین بارش است
چون قبل از اینکه دوباره زنده شود در یک فضای خالی سیاه بود ، اما این تفکر اشتباه است
زیرا فضای خالی ای که قبل از زندگی دوباره در ان بود کاملا خالی بود و هیچ چیز در آن نبود.
اما اینجا ، می توانی با کمی دقت ، صدای فریاد های از روی درد که از اعماق سیاهی می آید را بشنوی.
کازوتو در زندگی قبلی خود بارها به اینجا آمده بود.
به مکانی که در واقع فضای درونی زنجیر های عذاب بود کهدر آن زنجیر عذاب با میزبان خود صحبت می کند.
بعد چند لحظه ، یک گوی بنفش رنگ در مقابل او ظاهر شد که در میان تمام این تاریکی ها می درخشید.
گوی با صدایی که گوش را آزار می داد گفت
" ای موجودی که می خواهی از من استفاده کنی، دستت را روی این گوی بگذار تا صلاحیتت تائید شود"
کازوتو لبخند کجی زد و گفت.
" با کمال میل ، بانو مینو"
{ EXP : امتیاز تجربه ای که برای افزایش لول لازم است }
کتابهای تصادفی


