فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

برگذیده‌ی خدایان

قسمت: 17

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
کازوتو دستش را روی گوی گذاشت.

هنگامی که دست کازوتو روی گوی قرار گرفت ، احساس کرد که چیزی از درون دست او به سمت گوی مکیده می شود.

کم کم رنگ بنفش درخشان گوی ، تیره تر شد و بعد از گذشت مدتی با سیاهی اطرافش یکی شد ، به طوری که انگار اصلا وجود ندارد

تنها چیزی که باعث می شد کازوتو بداند که گوی هنوز اینجاست ، این است که گوی هنوز در حال مکیدن چیزی از دست او بود.

وقتی گوی کاملا سیاه شد ، صدای متعجب از اعماق تاریکی فریاد زد.

" چطور ممکن است؟!!"

صدا مکث کوتاهی کرد و بعد ادامه داد

" چطور یک نفر می تواند تا این حد با من سازگار باشد."

کازوتو نفس عمیقی کشید و بعد از چند لحظه گفت

" بانو مینو ، در واقع من تو را می شناسم."

صدا باری دیگر گفت.

" تو چطور من رو می شناسی؟ من تا به حال توسط هیچ کس استفاده نشده ام"

کازوتو با اعتماد به نفس پاسخ داد

" این مهم نیست که من تو را چطور می شناسم ، در حال حاظر مسئله مهمتری وجود دارد."

کازوتو با احساس اینکه دیگر مکشی که گوی داشت وجود ندارد دستش را عقب کشید و به گفت و گو ادامه داد

" من از تو می خواهم که به من اجازه استفاده از توانایی اصلی ات را بدهی"

کازوتو بعد از گفتن این حرف مدتی ساکت بود و منتظر پاسخ بود ، اما جوابی دریافت نکرد ، پس این بار با صدایی بلندتر گفت

" اگر توانایی اصلی ات را در اختیار من بگذاری ، من به تو کمک می کنم که از اون ***ی نفرت انگیز عشق انتقام بگیری"

کازوتو ناگهان درد زیاد و غیرقابل تحملی را در ناحیه قلب خود احساس کرد ، طوری که انگار قلبش در حال فروپاشی بود ، او با دست راستش سینه اش را گرفت و سعی کرد که در برابر درد مقاومت کند.

او چند سرفه انجام داد که باعث شد خون از گلوی او بیرون بریزد ، او سعی کرد چیزی بگوید ، ولی خونی که در گلویش جمع شده بود مانع از این بود که او بتواند به خوبی صحبت کند

بعد از تقلا و تلاش زیاد در نهایت توانست که صدایی را از دهانش خارج کند، اما قبل از اینکه بتواند صحبت کند ، در سرتاسر بدنش احساس درد عظیمی کرد که در نتیجه آن می خواست از اعماق وجودش فراید بکشد ، اما خونی که در گلویش بود مانع این شد که بتواند فرایدی بلند دهد ، و در نتیجه فقط توانست صدای کوچکی از خود بیرون بدهد

بعد از چند لحظه درد کشیدن ، بدن کازوتو متلاشی شد و به هزاران تکه تقسیم شد.

بعد از حدود چند ثانی کازوتو حس کرد که دیگر در آن مکان تاریک نیست و وقتی اطرافش را برسی کرد متوجه شد که در محیط قبلی است.

[ شما مردید]

[ چند ثانیه دیگر زنده می شوید]

کازوتو برای یک لحظه ، تصور کرد که اگر توانایی نامیرایی را نداشت چه اتفاقی برای او می افتاد.

[  1..2...3 شما زنده شدید]

[ به دلیل مجازات مرگ شما 1 لول کاهش پیدا خواهید کرد]

[ شما مقاوت درد سطح پایین را دریافت کردید]

[ این توانایی منفعل در صفحه وضعیت نشان داده نخواهد شد]

کازوتو هنوز در حال بررسی پیام های سیستم بود ، که ناگهان یک ضربه محکم به شکمش برخورد می کند و او به طرفی پرتاب می شود.

کازوتو از ضربه دردی دریافت نکرد ، اما به دلیل غافلگیر شدن نمی توانست صدایی از خود بیرون ندهد.

صدای کازوتو توجه هلا که تازه مبارزه اش با گرگ ها تمام شده بود را جلب کرد.

و وقتی که هلا به کازوتو که زخمی در نقطه ای افتاده بود نگاه کرد ، درد خفیفی رو در قلبش احساس کرد.

کازوتو واقعا مشکلی نداشت ، و اینها فقط چند زخم سطحی بودند که باعث کمی خونریزی در سطح بدن او شده بود.

اما هلا در آن لحظه به هیچ چیز توجه نکرد و فقط  دیدن بدن خونی کازوتو ، باعث شد که هلا شهوت خون زیادی را به سمت گرگ انسان نما روانه کند.

گرگ میخواست به سمت کازوتو حرکت بکند تا بتواند او را بکشد ، اما وقتی که می خواست به سمت کازوتو برود ، احساس خفگی ای به او دست داد که توانایی نفس کشیدن را از او می گرفت و همزمان قصد کشت شدیدی را احساس می کرد.

گرگ در حال تقلا برای نفس کشیدن بود که احساس کرد چیزی به کمرش ضربه زد ، و بعد احساس دردی در ناحیه شکم خود کرد و وقتی به شکم خود نگاه کرد

دست کوچک و ظریفی را دید که از شکم او بیرون آمده است و غرق در خون است، چند لحظه طول کشید که گرگ بر افکار خود مسلط شود و موقعیت را بفهمد.

گرگ با عصبانیت پنجه خود را به سمت هلا که پشت سرش ایستاده بود روانه کرد  و باعث شد که هلا دستش را از بدن گرگ بیرون بکشد و چند متر به عقب بپرد.

گرگ با نگاه کردن به چشمان هلا ترسی را احساس کرد که تمام استخوان های بدنش را به لرزه در آورد.

هلا چشمانی به سرخی خون داشت ، که اکنون مانند چشمان شکارچی ای بود که به شکر خود نگاه می کند ، اما نه شکارچی ای که برای نیاز شکار می کند ، بلکه چشمان شکارچی ای که از روی نفرت و برای انتقام شکار می کند.

" تو بهای اینکه به ارباب من آسیب زده ای را پرداخت خواهی کرد."

کازوتو با اینکه اعمال هلا را می دید ، اما قصد نداشت در کار او دخالت کند.

کازوتو با احساس سرگرمی به کار های که هلا انجام می دا  نگاه می کرد.

گرگ غرشی کرد و به طرف هلا پرید ، پشت سر هلا درختی قرار داشت و وقتی هلا به عقب پرید تا از حمله گرگ طفره برود با درخت برخورد کرد، هلا می خواست که به جهت دیگری برود ، اما گرگ به او بسیار نزدیک شده بود و او فرصت این کار را نداشت

گرگ پنجه خو  را بالا برد و آن را به سمت سر هلا فرود آورد

خوش بختانه هلا موفق شد با پایین آوردن سرش از حمله گرگ طفره برود

ولی ضربه گرگ آنقدر قوی بود که بتواند درخت پشت سر هلا را در یک ضربه ببرد

[ شما استفاده از یک توانایی را شناسایی کردید]

[ نام توانایی: پنجه برنده شاه]

اوه ، به نظر میرسه این توانایی قویتر از توانایی پنجه برنده باشه.

[ آیا می خواهید آن را بیاموزید؟]

" بله"

[" هشدار سیستم"]

[ سطح سازگاری شما با توانایی یادگیری سریع ، افزایش یافته است ]

[ اکنون برای یادگیری توانایی ها و جادو ها و سایر چیز های که سطح پاییتر از "S" دارند ، مجازات نمی شوید و فقط باید شرایط یادگیری را تکمیل کنید، اما برای یادگیری توانایی های سطح S و بالاتر باید شرایط یادگیری را تکمیل کنید و همچنین مجازات شوید]

[ شرایط یادگیری " پنجه برنده شاه" : کشتن صاحب توانایی]

کتاب‌های تصادفی