برگذیدهی خدایان
قسمت: 22
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
حالا ، حدود 10 ساعته که دارم از این تیر های رو اعصاب طفره می رم ، دیگه واقعا خسته شدم.
اما یه خبر خوب هم هست ، و اون اینه که چون بی وقفه از این تیر ها جاخالی می دادم آمار استقامت و چابکی ام افزایش یافته.
چابکی ام 3 واحد و استقامتم 1 واحد زیاد تر شده.
اما هنوز هم خیلی سخت و خسته کنندست.
[ شما به دلیل استفاده زیاد از ذهن خود برای پیش بینی جهت تیر ها ، 1 واحد افزایش هوش دارید]
خب اینم از هوشم که زیادتر شد ، با این حساب شرکت کردن توی این آزمون ها خیلی مفیده.
پس سعی می کنم توی همشون شرکت کنم
البته در همان لحظه ای که از تیر ها طفره می روم ، در مورد این چیز ها فکر می کنم ، زیرا حتی اگر یک لحظه از حرکت بایسستم ، اونقدر سوراخ می شم که مثل یک آبگیره بشم.
(POV "M")
"حوصله ام سر رفته "
اصلا چرا اون چیزایی که از اونها تیر میاد رو نابود نکنم؟
" چون بچه جون ، اگه این کار رو انجام بدی احتمالا اون یارو هرمس عصبانی بشه"
و مثل همیشه ، M به صدای توی سرش بی توجهی کرد
" اَه چیپسم تموم شد ، حالا دیگه واقعا حوصله ندارم"
اون از جاش بلند شد و یک گلوله آتش سیاه رنگ رو توی دستاش به وجود آورد و به سمت یکی از مکان هایی که تیر ها از اونجا می اومد هدف گرفت
در اون لحظه یک هاله سبز رنگ اطراف گلوله آتش را فرا گرفت و شعله به آرامی از بین رفت
این دفعه M یکم عصبانی شد و گفت
" چرا انقدر رو اعصاب منی؟"
صدای توی سرش با آرامش پاسخ داد
" چه بخواهی و چه نخواهی ، الان من و تو یک نفریم، با اهداف جداگانه ، ولی اهدافی که برای انجام شدنش به همدیگه نیاز داریم "
با اینکه M عصبانی بود ، اما می دونست که این چیزای کوچیک ارزشش رو نداره که رابطشون رو خراب کنه
" خب ، پس یکم دیگه منتظر می مونم"
(POV ???)
در یک قصر عظیم سرخ رنگ که با نوار های طلایی رنگ تزئین شده بود ، یک نفر بر روی تخت شاهی نشسته بود ، او در سمت راست پیشانی اش یک شاخ داشت ، و در سمت دیگر پیشانی اش یک شاخ نیمه بود.
او به طور مداوم صفحه های معلقی که رو به رویش بود را به اطراف می چرخواند و با دقت به آنها نگاه می کند
انگار که به دنبال چیزی بود
ناگهان از روی بی شمار صفحه ، چشمانش روی یکی ایستاد
این صفحه افرادی که در بارگاه المپیوس بودند را نشان می داد ، و او فقط به یک نفر خیره شده بود
" بلاخره پیدات کردم"
لبخندی بر روی لبش آمد و گفت
" بلاخره می توانم لذت انتقام رو تجربه کنم ، برادر عزیزم ، منتظرم باش"
(POV کازوتو )
اونجا به نظر می رسید که دیگه هیچ تیری قرار نیست بیاد ، و یک صدا توی سر کازوتو پیچید که می گفت
" این آزمون به پایان رسید ، به عنوان پاداش ، چابکی همه ۳ واحد افزایش می یابد"
دیگه بهتر از این نمیشه
یک دروازه در جایی که قبلا از آن آمده بودم ظاهر شد ، و من هم که دیگه نمی خوام توی این جهنم ک..چیز منظورم اینه که نمی خوام توی این جهنم تیر ها بمونم ، با اشتیاق از دروازه خارج می شوم
وقتی از دروازه خارج می شوم ، بعد از چند لحظه بقیه هم بیرون میان ، البته چند نفری هم قبل از من خارج شده بودند
توی اونجا متوجه چیزی شدم ، قبلا توی این مکان
20 نفر حظور داشتند ، اما حالا فقط 17 نفرند ، پس میشه نتیجه گرفت که سه نفر در هنگام انجام آزمون مرده اند
خب این طبیعیه ، همون اول هم اون مرد گفته بود که امکان دارد بمیرید.
ولی ، به نظر میرسه این آزمون در حدی نبوده که بهاون فردی که سیستم در موردش با من هشدار داده بوده بمیره.
بعد از گذشت چند لحظه کوتاه که همه سکوت کرده بودند ، اون مردی که آزمون رو به ما داده بود از جای خود بلند شد و گفت
" به همه کسانی که اولین آزمون را تکمیل کرده اند ، تبریک می گویم ، من به بهترین شرکت کننده این آزمون ، پاداش اضافه می دهم"
بعد ، اون مرد به من اشاره کرد و گفت
" تبریک می گویم، تو بهترین شرکت کننده این دور بودی ، به عنوان پاداش 5 امتیاز چابکی اضافه به تو تعلق می گیرد"
[ هرمس ، به شما 5 امتیاز چابکی اهدا کرد]
وقتی اون مرد کخ تازه فهمیدم ، هرمس ***ی چابکی ، مسافران و دزدان است این پاداش را به من داد ، از اون طرف ، مردی که ردایی از ترکیب رنگ های سفید و طلایی پوشیده بود و کمانی طلایی رنگ که به زیبایی خورشید بود ، به تخت سلطنتی اش تکیه داده شده بود و همچنین تاجی مانند شاخه های زیتون که طلایی رنگ بود بر سر داشت و مانند شاهان یونان باستان شده بود ، دندان هایش رو به هم فشرد و گفت
" هرمس ، بهتره انجام این کار ها رو تموم کنی"
هرمس ، لبخند کجی زد و با صدایی که انگار هر لحظه قرار بود از خنده منفجر شود گفت
" آپولو ، منظورت رو متوجه نمی شوم ، منظورت کدام کار هاست؟"
در این لحظه اون مرد که عصبانی شده بود و من تازه فهمیده بودم که ***ی خورشید و هنرمندان آپولو است ، از جای خود به سرعت بلند شد و به نظر می رسید که قصد حمله به هرمس را دارد
با صدایی زنانه که گفت " بشین آپولو" آرام گرفت ، و وقتی به صاحب صدا نگاه کردم ، در ابتدا فکر کردم صاحب این صدا ، هرا ایزد بانوی المپ و همسر زئوس است ، اما بعد از اینکه آپولو گفت
" آرتمیس ، این به تو ربطی نداره"
آرتمیس لبخندی زد و رفت و سر جای خودش نشست و گفت
" داداش کوچولو ، نمی خواد اینقدر عصبانی بشی"
در همان لحظاتی که آرتمیس و آپولو در حال بحث کردن بودند ، زئوس با صدای بلندی گفت
" دیگه کافیه ، آتنا ، آزمون بعدی مال توعه"
آتنا از جایش بلند می شود و به زئوس تعظیم می کند و با لحنی سرشار از احترام گفت
" بله پدر"
اما یه خبر خوب هم هست ، و اون اینه که چون بی وقفه از این تیر ها جاخالی می دادم آمار استقامت و چابکی ام افزایش یافته.
چابکی ام 3 واحد و استقامتم 1 واحد زیاد تر شده.
اما هنوز هم خیلی سخت و خسته کنندست.
[ شما به دلیل استفاده زیاد از ذهن خود برای پیش بینی جهت تیر ها ، 1 واحد افزایش هوش دارید]
خب اینم از هوشم که زیادتر شد ، با این حساب شرکت کردن توی این آزمون ها خیلی مفیده.
پس سعی می کنم توی همشون شرکت کنم
البته در همان لحظه ای که از تیر ها طفره می روم ، در مورد این چیز ها فکر می کنم ، زیرا حتی اگر یک لحظه از حرکت بایسستم ، اونقدر سوراخ می شم که مثل یک آبگیره بشم.
(POV "M")
"حوصله ام سر رفته "
اصلا چرا اون چیزایی که از اونها تیر میاد رو نابود نکنم؟
" چون بچه جون ، اگه این کار رو انجام بدی احتمالا اون یارو هرمس عصبانی بشه"
و مثل همیشه ، M به صدای توی سرش بی توجهی کرد
" اَه چیپسم تموم شد ، حالا دیگه واقعا حوصله ندارم"
اون از جاش بلند شد و یک گلوله آتش سیاه رنگ رو توی دستاش به وجود آورد و به سمت یکی از مکان هایی که تیر ها از اونجا می اومد هدف گرفت
در اون لحظه یک هاله سبز رنگ اطراف گلوله آتش را فرا گرفت و شعله به آرامی از بین رفت
این دفعه M یکم عصبانی شد و گفت
" چرا انقدر رو اعصاب منی؟"
صدای توی سرش با آرامش پاسخ داد
" چه بخواهی و چه نخواهی ، الان من و تو یک نفریم، با اهداف جداگانه ، ولی اهدافی که برای انجام شدنش به همدیگه نیاز داریم "
با اینکه M عصبانی بود ، اما می دونست که این چیزای کوچیک ارزشش رو نداره که رابطشون رو خراب کنه
" خب ، پس یکم دیگه منتظر می مونم"
(POV ???)
در یک قصر عظیم سرخ رنگ که با نوار های طلایی رنگ تزئین شده بود ، یک نفر بر روی تخت شاهی نشسته بود ، او در سمت راست پیشانی اش یک شاخ داشت ، و در سمت دیگر پیشانی اش یک شاخ نیمه بود.
او به طور مداوم صفحه های معلقی که رو به رویش بود را به اطراف می چرخواند و با دقت به آنها نگاه می کند
انگار که به دنبال چیزی بود
ناگهان از روی بی شمار صفحه ، چشمانش روی یکی ایستاد
این صفحه افرادی که در بارگاه المپیوس بودند را نشان می داد ، و او فقط به یک نفر خیره شده بود
" بلاخره پیدات کردم"
لبخندی بر روی لبش آمد و گفت
" بلاخره می توانم لذت انتقام رو تجربه کنم ، برادر عزیزم ، منتظرم باش"
(POV کازوتو )
اونجا به نظر می رسید که دیگه هیچ تیری قرار نیست بیاد ، و یک صدا توی سر کازوتو پیچید که می گفت
" این آزمون به پایان رسید ، به عنوان پاداش ، چابکی همه ۳ واحد افزایش می یابد"
دیگه بهتر از این نمیشه
یک دروازه در جایی که قبلا از آن آمده بودم ظاهر شد ، و من هم که دیگه نمی خوام توی این جهنم ک..چیز منظورم اینه که نمی خوام توی این جهنم تیر ها بمونم ، با اشتیاق از دروازه خارج می شوم
وقتی از دروازه خارج می شوم ، بعد از چند لحظه بقیه هم بیرون میان ، البته چند نفری هم قبل از من خارج شده بودند
توی اونجا متوجه چیزی شدم ، قبلا توی این مکان
20 نفر حظور داشتند ، اما حالا فقط 17 نفرند ، پس میشه نتیجه گرفت که سه نفر در هنگام انجام آزمون مرده اند
خب این طبیعیه ، همون اول هم اون مرد گفته بود که امکان دارد بمیرید.
ولی ، به نظر میرسه این آزمون در حدی نبوده که بهاون فردی که سیستم در موردش با من هشدار داده بوده بمیره.
بعد از گذشت چند لحظه کوتاه که همه سکوت کرده بودند ، اون مردی که آزمون رو به ما داده بود از جای خود بلند شد و گفت
" به همه کسانی که اولین آزمون را تکمیل کرده اند ، تبریک می گویم ، من به بهترین شرکت کننده این آزمون ، پاداش اضافه می دهم"
بعد ، اون مرد به من اشاره کرد و گفت
" تبریک می گویم، تو بهترین شرکت کننده این دور بودی ، به عنوان پاداش 5 امتیاز چابکی اضافه به تو تعلق می گیرد"
[ هرمس ، به شما 5 امتیاز چابکی اهدا کرد]
وقتی اون مرد کخ تازه فهمیدم ، هرمس ***ی چابکی ، مسافران و دزدان است این پاداش را به من داد ، از اون طرف ، مردی که ردایی از ترکیب رنگ های سفید و طلایی پوشیده بود و کمانی طلایی رنگ که به زیبایی خورشید بود ، به تخت سلطنتی اش تکیه داده شده بود و همچنین تاجی مانند شاخه های زیتون که طلایی رنگ بود بر سر داشت و مانند شاهان یونان باستان شده بود ، دندان هایش رو به هم فشرد و گفت
" هرمس ، بهتره انجام این کار ها رو تموم کنی"
هرمس ، لبخند کجی زد و با صدایی که انگار هر لحظه قرار بود از خنده منفجر شود گفت
" آپولو ، منظورت رو متوجه نمی شوم ، منظورت کدام کار هاست؟"
در این لحظه اون مرد که عصبانی شده بود و من تازه فهمیده بودم که ***ی خورشید و هنرمندان آپولو است ، از جای خود به سرعت بلند شد و به نظر می رسید که قصد حمله به هرمس را دارد
با صدایی زنانه که گفت " بشین آپولو" آرام گرفت ، و وقتی به صاحب صدا نگاه کردم ، در ابتدا فکر کردم صاحب این صدا ، هرا ایزد بانوی المپ و همسر زئوس است ، اما بعد از اینکه آپولو گفت
" آرتمیس ، این به تو ربطی نداره"
آرتمیس لبخندی زد و رفت و سر جای خودش نشست و گفت
" داداش کوچولو ، نمی خواد اینقدر عصبانی بشی"
در همان لحظاتی که آرتمیس و آپولو در حال بحث کردن بودند ، زئوس با صدای بلندی گفت
" دیگه کافیه ، آتنا ، آزمون بعدی مال توعه"
آتنا از جایش بلند می شود و به زئوس تعظیم می کند و با لحنی سرشار از احترام گفت
" بله پدر"
کتابهای تصادفی

