فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

برگذیده‌ی خدایان

قسمت: 21

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
 زئوس خودش را آرام کرد و بعد گفت. 


" خب، ما برای شما آزمایشاتی در نظر گرفتیم که اونها رو برای شما شرح می دهم" 


زئوس دیگه چیزی نگفت ، و یکی دیگر از افرادی که روی صندلی ها بود گفت. 


" اولین آزمایش شما رو من طراحی کردم" 


اون مرد ، که یک لباس از ترکیب رنگ های سفید و زرد پوشیده بود مکثی کرد و بعد ادامه داد. 


" اولین آزمایش شما ، آزمایش چابکیه ، شما با استفاده از دروازه های انتقال دهنده ، به مکانی می روید که مدام از جهت های مختلف به سمت شما تیر های شلیک می شود ، و شما نباید اجازه بدید اون تیر ها به شما برخورد کنند ، و البته یک محدودیت نیز دارید و اون ، اینه که شما توی یک دایره به شعاع ۱ متر قرار دارید و نباید از دایره خارج بشید ، وگرنه می میرید ، و همچنین باید به مدت 24 ساعت دوام بیارید" 


بعد از اینکه حرف هاش رو زد چند در که نور زرد رنگی از آنها خارج می شد . 


بعد اون مرد دوباره گفت 


" شما مجبور نیستید که در این آزمایش شرکت کنید ، ولی شما برای اینکه تایید بشید باید حداقل 6 آزمایش رو با موفقیت به اتمام برسونید" 


بعد اون دوباره روی صندلی طلایی رنگش نشست 


به اطرافم نگاه کردم و به نظر می رسید که بعضی ها برای انجام اولین آزمایش تردید داشتند 


خب حق دارند ، تضمینی وجود نداره که اونها زنده از این آزمایش بیرون بیان 


بعد از گذر کمی زمان متوجه شدم که بعضی ها وارد در های زرد رنگ می شوند ، و یکی از اونها توجه من رو به خودش جلب کرد 


کسی که سیستم در موردش به من هشدار داده بود ، یعنی M. 


" خب ، می خوام ببینم که این یارو M چقدر قویه" 


من هم به دنبال او ، وارد همون دری شدم که اون واردش شده بود. 


وقتی از دروازه عبور کردم ، یک بیابان بسیار عظیم رو دیدم ، توی اونجا یک دایره قرمز کشیده شده بود 


اما خبری از M و بقیه نبود ، فکر کنم این دروازه ها هر کسی رو به منطقه متفاوتی می فرستند. 


خب ، به هر حال من فقط باید 24 ساعت دوام بیارم ، به نظر نمیرسه کار سختی باشه. 


بعد به سمت دایره قرمز می روم و دقیقا توی وسطش می ایستم 


چند لحظه بعد حس می کنم چیزی از پشت سر به من نزدیک می شود. 


بعد سریعا روی زمین می نشینم و از اون جاخالی می دهم. 


باید از حالا بیشتر آمار هوش رو تقویت کنم ، اگه بخاطر آمار هوشم نبود ، ادراک به دست نمی آوردم و متوجه نمی شدم که یک تیر از پشت سرم داره میاد 


حس کردم که چند تیر همزمان به سمت من می آیند 


من ابتدا می پرم   بعد کمی به چپ می پیچم و بعد روی زمین می نشینم و اینطوری از هر سه تیر طفره می روم 


راستش رو بخواهید تیر ها سریعتر از اون چیزی بودن که فکر می کردم. 


" این قرار نیست آسون باشه" 


از اونطرف ، ***یان المپ از طریق صفحه هایی شبیه به تلوزیون مشغول تماشای شرکت کنندگان بودند. 


در مجموع 9 شرکت کننده در آزمایش چابکی شرکت کرده اند 


و 11 نفر دیگر را حفاظی شفاف در بر گرفته که مانع از این می شود که بتوانند حرف های ***یان رو بشنوند. 


هرمس ، کسی که این آزمایش رو طراحی کرده بود 

با حس سرگرمی به یکی از شرکت کننده ها نگاه می کرد. 


اون موهای مشکی کمی بلند و چشمانی بنفش رنگ داشت ، اون با مهارت بسیار زیاد از تیر ها طفره می رفت 


این چیزی نبود که فقط با ارتقاء آمار چابکی بتوان به آن رسید، این مهارت خالص بود. 


هرمس صدایش را صاف کرد و گفت 


" پدر ، فکر کنم من یکی از کاندید هایی که قراره به عنوان رهبر پیروانم انتخاب بشه رو پیدا کردم." 


زئوس با اینکه همیشه بداخلاقه ، اما به وفادار ترین فرزندش یعنی هرمس با لبخندی پاسخ می دهد. 


" آفرین فرزندم، امیدوارم که این فرد بتواند تا آخرش دوام بیاورد" 


آرتمیس برای انجام کاری فعلا به پیرون از این مکان رفته بود ، اما هر موقع که زمان آزمایش اون برسد برمی گردد. 


آپولو به فردی نگاه کرد که هرمس به آن اشاره می کرد ، ولی با دیدن اینکه اون فرد چه کسیه ، کمی اخم کرد. 


آپولو ، همیشه با خواهر دوقلویش آرتمیس مشکل دارد و داعماً با یکدیگر بحث می کنند 


اما حالا که او می بیند هرمس قصد دارد فردی که خواهرش به طور مدام از دیروز تا به حال از او تعریف می کرده را به دست بیاورد ، کمی عصبانی می شود 


آپولو با اینکه همیشه با آرتمیس بحث می کند ، اما اون قلب مهربانی برای خواهرش داره ، و در مواقع نیاز همیشه به کمک اون می رود. 


آپولو با صدایی نسبتا بلند به هرمس گفت 


" هرمس ، بهتره روی اون فرد دست نزاری ، چون که اون فرد رو قبلا آرتمیس انتخاب کرده." 


هرمس با بی حوصلگی به فرد توی تصویر نگاه می کنه و با خودش فکر می کنه 


" امکان نداره همچین کسی رو از دست بدم" 


وقتی بقیه در حال بحث بودند ، چشم هادس به فردی می افته که با بی خیاله در وسط دایره نشسته و یک بسته چیپس توی دستشه و در حال چیپس خوردنه 


همچنین یک هاله سیاه رنگ اما شفاف ، به صورت گنبدی شکل حلقه رو در بر گرفته. 


به نظر میرسه یه جور جادوی دفاعی باشه 


در ابتدا هادس فکر کرد که اون داره تقلب می کنه ، اما با فکر کردن و به یاد آوردن حرف های هرمس ، لبخند پر رنگی بر روی لبانش نقش می بنده. 


" هههه، تو خوب توانستی از هوشت استفاده کنی" 


این درسته ، اون فقط از هوشش استفاده کرده بود و هیچ تقلبی در کار نبود. 


چون هرمس هیچ وقت نگفت که باید از تیر ها طفره بروید و حق استفاده از توانایی ها و جادو رو ندارید ، اون فقط گفته بود نگذارید تیر ها با شما برخورد کنند 


اون فردی که متوجه این راه گریز شده بود ، کسی نبود جز  "M"

کتاب‌های تصادفی