من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 30
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۳۰: عوارض الگوپذیری
فعلا، نیروی جادویی نواه هنوز ناپایدار بود. اون از خودش در برابر تهمتهایی که بازپرس زده بود دفاع کرده و اصرار میکرد در اصل به خاطر فعالیتهای نادرستشه که الان داره اذیتش میکنه و باعث یه تغییر غیر قابل پیشبینی تو نیروی جادوییش شده.
ولی در درون میدونست ترس بیش از حد، تنها دلیل ناپایداری نیروی جادوئیش نیست. بعلاوه، علائمی که الان داشت با اون چیزی که قبلاً اتفاق افتاده بود، تفاوت داشت. اون موقع، نیروی جادویی که توی بدنش بود به قدری کم بود که از حال رفت. حالا، اون نیروی جادویی به نظرش به قدری زیاد بود، که انگار توی بدنش دارن طبل میزنن.
کایل به تندی از نواه پرسید: «هر دوتون کی این کارو انجام دادین؟»
نواه نمیتونست جوابشو بده، به جاش بچه با گرفتن شونههای اربابش جواب داد: «درست قبل از این که بیای انجامش دادیم.»
کایل مچ نواه رو گرفت و بهش نگاه کرد و گفت: «پس باید دلیلش همین باشه. دوباره چک میکنم.» علامتی که روی مچ دستش بود، به قدری نرم بود که انگار برای حک کردنش از شیشه استفاده شده. ولی، از موقعی که اژدها تازه ازش الگو گرفته بود واضح بود که کمی فرق کرده. گوشت و ماهیچهای که دور و بر اون علامت بودن به رنگ قرمز در اومده بودن.
انگشت کایل لئونارد یواش روی اون علامت کشیده شد. جوری که انگار شوک الکتریکی دیده باشه، نواه، یه حس سوزش ازش حس کرد.
«اوه... دردم گرفت.» نواه هاه کرد و صورتش با درد، از شکل افتاد.
با دیدن چشمای اشکآلود نواه، کایل لئونارد با احتیاط بیشتر روی علامت دست کشید. اون بیصدا به مچ دستش زل زد و بعد دستش رو دوباره روی شکم نواه قرار داد. این دفعه، نواه حس خفیفی رو احساس کرد که در درونش جریان پیدا کرد— و اون حس سرد یخ بود.
ولی اون حس، همین که کایل لئونارد دستش رو از روی شکمش برداشت، از بین رفت. چشمای بنفشش به دقت همهی واکنشهای نواه رو بررسی میکرد. در همون حال، سوال پشت سوال به دنبالش اومد.
«تو به این اژدها اسم دادی؟»
نواه سرش رو تکون داد. کایل دست نواه رو ول کرد و به طرف موئل، که به نواه چسبیده بود، خم شد. بچه مضطرب شده بود.
کایل لئونارد با حالت عبوس بهش گفت: «دستتو بده به من. به نظر میاد تو مسبب این اتفاقی.»
پسر بچهی مو فرفری با کمرویی گفت: «من؟»
«اگه اربابت همچین آدم ضعیفی نباشه که تا اسم بازجویی میاد غش کنه، این واضح نیست که تو دلیل غش کردنشی؟ دستت رو بده به من، زود باش.»
مو در حالی که لبهاش رو از ناراحتی غنچه کرده بود، دستش رو به طرف کایل که به شکم نواه گرفته بود، درست همون طوری که قبلاً با نواه انجام داده بود، گرفت. کایل دوباره به نواه نگاه کرد و گفت: «یکم حرکت کن.»
«اوه، کجا باید برم؟»
«نیروی توی بدنت و نیروی جادویی که این خونه رو پر کرده، نیروی جادویی اژدهاس.»
«تو باید بهم بگی چطوری باید انجامش بدم.»
کایل لئونارد با محکم بهش جواب داد: «سعی کن الان بهم حمله کنی.»
نواه که نمیتونست حرفای اون مرد رو بفهمه فقط پلک زد و گفت: «چی؟»
«هر نوع شکل جادویی باشه مشکلی نداره، چه بالشت باشه، یا ضربهی چاقو، یا سوراخ شدن.»
نواه که یه موقعیت طلایی بهش پیشنهاد شده بود، بدون معطلی پرسید: «میتونم به صورتت سیلی بزنم؟»
کایل لئونارد که معلوم بود از حرف به ظاهر شوخی خوشش نیومده، با صورت عبوس گفت: «خانم نواه، منظورم اینه که از جادوتون برای حمله بهم استفاده کنین.» این حرف باعث شد برای یه لحظه نواه ثابت سر جاش بمونه.
اون که وحشت زده شده بود، با لکنت بهش جواب داد: «هاه...» نواه. یه اسم واقعی بود که بعد از مدتها از دهن یه نفر اومده بود بیرون. خیلی حس... عجیب غریبی داشت.
نواه از فکر و خیالش بیرون اومد و با ناراحتی گفت: «من که نمیدونم چطور باید از جادو استفاده کنم. جناب، چند بار دیگه باید اینو بهتون بگم؟»
«...» چشمای کایل لئونارد از شک و تردید باریک شد و در حالی که به زنی که جلوی روش نشسته بود زل زده بود، هزاران هزار تئوری احتمالی به ذهنش حملهور شد.
نواه با بیقراری منتظر انفجار کلمات از دهن کایل لئونارد بود. بعد از اینکه یه عمر گذشت، کایل لئونارد یواش گفت: «فکر کنم هر کدومتون یه مشکلی دارین.»
دهن نواه برای بار هزارم باز موند: «چی؟» بازپرس دستاش رو به سینه زد و شروع به توضیح حرفش کرد.
«اولا، اگه الگوپذیری موفقیتآمیز بود، تو و نیروی جادویی این اژدها باید با هم خوب همگام و سازگار میشدین. ولی انگار یه نفر جلوی نیروی جادویی که از این بچه داره سمتت جریان پیدا میکنه رو گرفته باشه، خیلی برات شدیده. اون یه نیروی اشباع شدهس، ولی داره تیکه تیکه میشه، و آخر سر بدنت رو دچار یه سری مشکل میکنه.»
«آه...»
«و دوماً، اگه الگوپذیری با موفقیت انجام میشد، مهم نیست بدونی یا ندونی چطوری، میتونستی به راحتی قدرت اون اژدها رو کنترل کنی.»
«...»
کایل لئونارد طعنه زد: «حالا که به صورتت نگاه میکنم، میفهمم واقعا میخواستی به صورتم سیلی بزنی، و با اون قدرت شدیدی که الان داری، از جا کندن سر من برات سخت نبود.»
کتابهای تصادفی
