فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 35

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۳۵: مرگ مشکوک ساحره

کایل لئونارد در حالی که داشت ظاهر بچه رو بررسی می‌کرد، اونو به طرف خودش کشید و گفت: «چرا اژدها انگار کوچیک شده؟»

نواه در حالی که سوپش رو فورت می‌کشید، توضیح داد: «مو گفت اگه بزرگتر بشه، من خسته‌تر می‌شم، به خاطر همینم تصمیم گرفت ظاهر خودش رو برگردونه. به خاطرش من امروز می‌تونم زنده بمونم.»

«خوشحالم از این که اینو می‌شنوم. تو باید یه زندگی معمولی داشته باشی. به موقع بیدار بشی، به موقع غذا بخوری و به موقع بخوابی. این 3 چیز اون قدرا هم سخت نیستن...»

«جناب، شما می‌دونین بدترین چیز برای یه بیمار چیه؟»

کایل لئونارد که منتظر جوابش بود، اخم کرد. نواه قاشقش رو به سمت اون گرفت و با چشمایی که از شک باریک شده بود نگاه کرد و گفت: «غر و لند کردن برای بیمار بدترین چیزه.»

«...»

نواه این جمله رو هم اضافه کرد: «مخصوصاً موقع غذا خوردن.»

بازپرس فقط پشتش رو اون طرف کرد، کاملاً بی‌محلی کرد انگار نواه ارزش توجه رو نداره. نواه بازپرسی رو که به طرف اتاق نشیمن ناپدید شد و زیرلب یه چیزایی می‌گفت، تماشا کرد.

کایل لئونارد مکث کرد و به دور و اطراف اتاق نگاه کرد. بعد از یه لحظه سکوت، شروع به جمع و جور کردن وسایلی که روی زمین پخش بودن کرد.

نواه از آشپزخونه داد زد: «پرده‌ها رو کامل بکشید، قربان. اوه، لطفاً پنجره‌ها رو هم ببندین. نمی‌تونیم بذاریم دزد بیاد تو خونه.»

«من خدمتکارت نیستم. بهم نگو چیکار کنم.» ولی، با وجود غرغرهایی که می‌کرد، پنجره‌ها رو محکم بست و پرده‌ها رو پایین کشید. بین حرفایی که می‌زد و کاری که انجام می‌داد، تضاد و تناقض زیادی وجود داشت.

نواه یواشکی نگاهی به بازپرس انداخت و با خودش فکر کرد، 'شاید برای این داره هر کاری بهش بگم انجام می‌ده، چون اشکمو درآورد... باید بیشتر براش آبغوره بگیرم.' و بعد یه لبخند موذیانه زد.

نواه در حالی که تک تک قلوپ‌هایی که از سوپ می‌خورد رو توی ذهنش حک می‌کرد، کامل کاسه‌ی خودشو پاک کرد. اون از فکر غذاهای دیگه‌ای کایل لئونارد قرار بود براش آماده کنه، خوشحال شد.

ولی، به نظر می‌یومد عیاشی‌هاش دیگه امروز تموم می‌شه.

«من به پایتخت برمی‌گردم.»

نواه دست از نوشیدن چایی که کایل لئونارد براش دم کرده بود، برداشت و سرش رو بالا آورد. به بازپرسی که جلوی روش یه پاش رو روی اون یکی انداخته و نشسته بود و چشماش به مقاله‌ای که توی دستش گرفته بود، خیره شده بود، نگاه کرد.

«از اونجایی که شما از لیست مظنونین پاک شدین، قراره به پرونده‌ی مظنونین دیگه نگاه بندازیم. اگه اون مجرم رو بگیریم، می‌فهمیم کی اول الگوی اژدها شده. وقتی اون شخص رو پیدا کردم بهتون خبر می‌دم. در این مدت...» کایل لئونارد نگاهش کرد.

«همین جا بمونین.»

«بمونم همین جا؟»

کایل لئونارد در حالی که چشماش به سردی یخ بود، پرسید: «اینو می‌دونی اگه ناپدید بشی، اون زن لعنتی برمی‌گرده یا نه؟» به نظر می‌یومد از مرگ الیونورا آسیل اصلاً ناراحتی نداره. به هر حال، وقتی 5 سال دنبال یه مجرم باشی باعث می‌شه ازش متنفر بشی. نواه بیخیال این فکر شد، چون به نظرش این چیزا ربطی بهش نداشتن.

اون در حالی که چونه‌ش رو روی کف دستش گذاشته بود، به فکر عمیقی فرو رفت. حالا که بهش فکر می‌کرد، دلیل مهمی برای این افکار بود. وقتی داستان از برنامه‌ی واقعیش منحرف شد، آشوب و غوغا همه چیز رو گرفت، و همه چی از مرگ مشکوک الیونورا آسیل شروع شد.

و چرا باید ساحره‌ی معروف، الیونورا آسیل، می‌مرد؟

کایل لئونارد در حالی که کتابش رو می‌بست، گفت: «اگه مرگ الیونورا آسیل خودکشی نبوده، یعنی قتل بوده. ما برمی‌گردیم و جدا جدا درموردشون تحقیق می‌کنیم. کی و برای چی اون رو کشت؟»

«هوم...»

«بهتره که تا اونجایی که می‌شه از جادو استفاده نکنی. اینو بهت توصیه می‌کنم.»

نواه به چشمای بنفشش زل زد و گفت: «مگه من نباید دنبالت بیام؟»

کایل لئونارد در جواب پرسید: «با این بدن کجا می‌خوای بری؟» حتماً توی ذهنش نواه یه مهره‌ی سوخته‌ بود.

نواه در حالی که سرش رو تکون می‌داد، با لطافت و آروم گفت: «پس به پایتخت برمی‌گردی.»

«بله.»

نواه که انگشتش رو به لبه ظرف خالی می‌کشید، با ناراحتی آه کشید. یه دفعه، یه ایده‌ای به ذهنش خطور کرد. با لبخند گفت: «قربان، من امروز می‌خوام به حومه‌ی شهر برم، پس بیاین امروز با هم بریم.»

«چرا باید این کارو بکنم؟»

نواه با طعنه و مثل یه آدم دیوونه بلند قاه قاه خندید و همین طور که از هوش بازپرس جلوتر زده بود، گفت: «این یه بخشی از تحقیقاتمونه.» ولی بین خنده‌هاش، حتی یکم از اون لرزه‌ای رو که به چشم کایل لئونارد افتاد، از دست نداد.

نواه چیزای زیادی درباره بازپرسی که ازش مراقبت می‌کرد متوجه شده بود: فرد معتاد به کار عبوسی که با وجود اطمینان‌های بی‌شمار کم نمیاره، مگه این که بهش دلایل منطقی رو نشون بدن. به عبارت دیگه، اگه شخصی می‌گه چیزی به تحقیقات ربط داره، کایل لئونارد زود تسلیم می‌شه.

این طوری کایل تسلیم شد، ولی نگاه ناراحت توی چهر‌ه‌ش آشکار بود. «پس آماده شو و بیا بیرون.»

«وای، چه بازپرس مهربونی.»

کایل لئونارد کاملاً خشمگین شده بود: «به خاطر مهربونی همراهیت نمی‌کنم. همین الان برو طبقه‌ی بالا. نکنه می‌خوای یه ماه طول بدی تا آماده بشی؟»

نواه در حالی که پوزخند می‌زد، از جاش بلند شد. همین طور که مو توی دستش بود، موقع رفتن به اتاق خواب برای پوشیدن لباس، راحت گفت: «بهم بگو نواه.»

بازپرس که داشت رومیزی چروکیده رو صاف می‌کرد، مکث کرد: «ببخشید؟» نواه تظاهر به بی‌تفاوتی کرد.

نواه که داشت خونسردی خودشو از دست می‌داد، گفت: «دیروز منو به اسم صدا کردی، تو فکرم چرا امروز ازت این کلمه رو نشنیدم. بهم بگو نواه. نواه یه اسم خودمونی برای الیونورا هم هست... نورا، نواه، چه فرقی داره؟ خب، به هر حال، اسمم نواه‌س.» و برای اینکه خجالتش رو بپوشونه سرفه کرد.

یه دفعه، کایل لئونارد از جاش بلند شد و مو رو بغل کرد.

اون پسر، خیلی عجیب غریبه.

«من می‌رم آماده بشم و توی 5 دقیقه کارو تموم می‌کنم.» نواه با عجله به سمت اتاق خوابش رفت. وسط پله‌ها، برگشت کایل لئونارد رو دید که داره فنجونی که ازش چای خورده رو تمیز می‌کنه. بعد چیزی شنید که لبخند ملیحی به لباش آورد.

«خانم نواه، اتاق رو به هم نریزین. اگه دوباره مثل خونه‌ی گابلین‌ها در بیارینش، تمیزش نمی‌کنم.»

اوه خدا، چرا بلافاصله جوابمو ندادی؟

نواه زیر لبی گفت: «فکر کردی من همه چی رو کثیف می‌کنم...» بازم، خیلی دلنشین بود که دو نفر اسم واقعیش رو بگن. یکیشون ممکنه آدم نباشه، ولی مگه اژدها بودن چه مشکلی داره؟

زود، با رضایت کامل وارد اتاقش شد.

کتاب‌های تصادفی