فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 61

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۶۱: زنگ زدن به خدمتکار

در نهایت، اصرار پارک نواه برای بیرون نیومدن از قطار پوچ و بیهوده بود. به هر حال، نصف روز وقت میبره که منبع زغال قطار دوباره پر بشه و لوکوموتیوها بررسی بشن. پارک نواه شروع به جمع و جور کردن وسایلش کرد و از اتاقش بیرون اومد.

« سلام؟»

اون همون مرد مو طلایی‌ای که جلوی در خم شده بود رو دید ولی در حالی که شونه‌هاش رو بالا انداخت، بهش محلی نذاشت. همین جور به راه رفتن توی سالن، با تظاهر به این که متوجه وجود اون مرد نشده، ادامه داد.

ولی، اون مو طلایی به طور خستگی ناپذیری، مثل یه سگ گمشده دنبالش به راه افتاد.

« الیونورا، سلام. هی، هی، هی؟ چون تو منو دیشب بیرون انداختی کل شب رو توی سالن خوابیدم.»

پارک نواه میتونست بهش بگه که بره به کار خودش برسه ولی میدونست اصلاً به حرفش گوش نمیکنه. اون مرد پچ پچ کنان پشت سرش به حرکت ادامه داد.

اون مرد با صدایی که انگار نگران به نظر میومد، یهو ازش پرسید:« نکنه سرما خوردی؟ خدایا، اینجا یه شهر پرته، پس یه بیمارستان درست حسابی هم توش نیست.»

بالاخره، پارک نواه چرخید، و کف دستش رو به صورت اون مرد فشار داد و گفت:« اگه خفه بشی، حتی اگرم نرم بیمارستان حالم خوب باقی میمونه.»

اون مرد زود یه قدم عقب رفت، دستش رو سد کرد و خیلی زود واکنش نشون داد:« الی حافظه‌شو از دست داده و حتی بیشتر از قبل سنگ دل شده.»

پارک نواه که داشت جلوی خودش رو از زدن اون مرد میگرفت، یه نفس عمیق کشید. ولی، اون فقط چشماش رو بست و یه لبخند از دهنش بیرون زد.

« از سر راهم برو کنار، عوضی.»

رفتار و طرز حرف زدنش پارک نواه رو میرنجوند، ولی هر وقت پارک نواه به صورت اون مرد نگاه میکرد، یکمی از اون عصبانیت فروکش می‌کرد. اون یه صورتی بود که قدرت مخرب وحشتناکی رو از خودش بروز میداد.

اون مرد در حالی که به جلو خم شد، لبخندی زد و بهش گفت:« میدونم ازم خوشت نمیاد، الیونورا. ولی از اون طرف نباید بری.»

«...»

« میخوای به مهمون خونه بری که دست و صورتت رو بشوری، درست میگم؟ مهمون خونه از اون طرف نیست، این طرفیه.» اون مرد شونه‌هاش رو گرفت و بدن پارک نواه رو به سمت راست چرخوند. بعدش، یه مهمون خونه‌ای که سقف قرمز داشت از دور پدیدار شد.

اون در حالی که از درون حیرت زده شده بود، بهش پچ پچ کنان گفت:« اوه... ممنون.»

« گفتی ممنونی، درسته؟ پس، حالا من...»

« بله. پس، همینجا از همدیگه خداحافظی میکنیم، باشه؟ مو، اونو توی قطار زندانیش کن.»

بدون یه لحظه اعتراض، مه سیاهی کل بدنش رو دوباره فرا گرفت. پارک نواه که حتی یه ثانیه رو هم برای نگاه کردن به اون مرد تلف نکرد، به طرف مهمون خونه یه قدم ورداشت.

***

پارک نواه از تخت نرم و راحتی که توی اتاقی که به مدت نصف روز اجاره کرده بود، وجود داشت، لذت میبرد و خیلی زود خورشید از افق ناپدید شد.

دقیقاً همون طوری که اون مرد مو بلوند گفته بود، هیچ بیمارستانی توی یه روستای پرت وجود نداشت. اون قرص‌هایی که صاحب مهمون خونه براش تهیه کرده بود رو مصرف کرده بود، که کمی موثر بودن. شانس آورد که انرژی جادویی موئل که توی رگ‌های خونیش جریان داشت همون تاثیری که کافئین داره رو روش داشت. به زبون ساده‌تر، اون توی این وضعیت به زور بیدار مونده بود.

پارک نواه که داشت حاضر میشد که از مهمون سرا بیرون بره، یه باجه‌ی تلفن رو توی طبقه‌ی اول مهمون خونه دید.

«... بذار فقط بهش زنگ بزنیم.» پارک نواه بدون این که بیشتر به تصمیم فوری خودش فکر کنه داخل اون باجه پا گذاشت. اون یه سکه توی دستگاه تلفن انداخت و برای یه لحظه فکر کرد، و طبق شماره‌ی تماس آژانس تحقیقات امنیتی صفحه‌ی شماره گیر رو چرخوند.

تلفن بدون حتی یه بوق به زنگ خوردن افتاد.

-بله، شعبه‌ی سِزانِه اداره‌ی تحقیقات امنیتی. چطور میتونم کمکتون کنم؟

« سلام، میتونم با جناب لئونارد، رئیس اداره‌ی تحقیقات امنیتی حرف بزنم؟«

-ببخشید؟ میشه دوباره حرفتون رو تکرار کنین؟

پارک نواه وقتی شک داخل صدای گوینده رو شنید، متوجه اشتباهش شد. مگه این درست مثل زنگ زدن به کاخ سفید رئیس جمهور و درخواست حرف زدن با خود رئیس جمهور نیست؟

« ببخشید. میشه منو به اداره‌ی تحقیقات امنیتی ایالت لونازل وصل کنین؟»

-بله، میشه یه لحظه صبر کنین.

خوشبختانه، این دفعه جواب داد. پارک نواه که دسته رو محکم به گوشش فشار میداد، به آرومی منتظر شد. بعد از یه بوق کوتاه، یه نفر تلفن رو جواب داد.

--شعبه‌ی لونازل اداره تحقیقات امنیتی. چطور میتونم کمکتون کنم؟

« سلام، من همون شخصی هستم که یه حمله‌ی تروریستی رو توی قطار ادمان مرکزی دیروز گزارش دادم. هنوزم جناب کایل لئونارد اونجا هستن؟»

همین که حرف زدنش تموم شد، یه مشت سر و صدای دستپاچگی از اون طرف تلفن شنیده شد. نکنه قبلاً از اونجا رفته؟

پارک نواه فکر کرد که یه روز دیگه هم توی مسافر خونه بمونن خوبه که بعدش یه قطار رو با کایل لئونارد سوار بشه. اون طور که معلومه، به یه خدمتکار شخصی نیاز وحشتناکی داشت چون هم از لحاظ بدنی و هم از لحاظ ذهنی حس ضعف زیادی میکرد.

بعدش، به صدای آشنایی پشت دسته‌ی تلفن حرف زد. به نظر میاد رئیس کلانتری تلفن رو برداشته.

-خانم نواه؟

کتاب‌های تصادفی