من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 62
قسمت ۶۲: ملاقات با معشوق
-خانم نواه؟
« اوه، گرفتم.»
-'اوه، گرفتم'؟ نکنه برای شوخی به ادارهی تحقیقات امنیتی زنگ زدین؟ بهتره کارتون ضروری باشه.
همین که تماس برقرار شد، گوشهای پارک نواه از غرغر کردنهای کایل لئونارد کر شد. پارک نواه حرف کایل لئونارد رو قطع کرد و با یه صدای گرفته بهش گفت:« من مریض شدم.»
-عه؟
یه صدای خنده از گوشی خارج شد. پارک نواه که حیرت زده شده بود، در حالی که تصویر کایل لئونارد که با ترحم بهش نگاه میکرد به ذهنش خطور کرد، به طعنه گفت:« فکر کنم سرما خوردم. ماهیچههام درد میکنه و شونهم کبود شده. فقط اینه که، میدونی که، این دردش از اون جور دردا نیست که با تمرین بدنی تسکین پیدا کنه.»
-اگه یکم مریض بشی بد نیست چون سیستم ایمنی بدنت باید تکامل پیدا کنه. به خاطر این که برای مدت طولانی بدنت رو تکون ندادی، درد ماهیچهای یه نتیجهی طبیعیه.
کایل لئونارد که نسبت به غر و لند تنبلانهی اون بیتفاوت به نظر میومد، محکم این جواب رو بهش داد. و تقریباً بعد از سه ثانیه سکوت، به حرفش اضافه کرد،
-سر درد داری؟ یا گلو درد داری؟ منظورت از این که شونهت کبود شده چیه؟
« از اونجایی که نگرانمی، میشه لطفاً غرغر کردنت رو بس کنی؟»
-انقدر بیتربیت نباش. پس، حالا الان کجای راهی؟ قطارت داره سوخت میگیره؟ اگه این طور باشه، به سزانهی مرکزی رسیدی؟»
« آره رسیدم، برای یه دقیقه از قطار پیاده شدم که صورتم رو بشورم. خیلی زود دوباره سوار قطار میشم، ولی یه باجهی تلفن این جا بود، به خاطر همینم جهت احتیاط همین جوری بهت زنگ زدم. قربان، شما کی میان؟»
-من فعلاً نمیتونم بیام. یادت نره سه وعدهی غذایی رو مرتب بخوری و همیشه در اتاقت رو قفل کنی. بعد از این که مثل یه خرس خوابت برد، همین که توی باتوآنو پیاده شدی به بیمارستان برو.
« چرا نمیتونین الان بیاین؟ قطار بعدی چهار ساعت دیگه باید این جا باشه.»
-شبکهی راه آهن لونازل و ادمان گوش به زنگ هستن. گفتن که همهی قطارها تا وقتی که جادو از راه آهن پاک بشه، موقتاً منحل میشن.
« چی؟ آه... اون وقت کی این مشکل حل میشه؟»
یه دفعه، پارک نواه یه مرد مو بلوندی که با چشمای باریک به باجه تلفن سر و گوش آب میداد، رو دید.
یعنی میخوای بهم بگی که تا وقتی کایل میاد پیشم باید وجود این مرد رو تحمل کنم؟
-نمیدونم. حملهی دیروز بهمون نشون داد که لاورنت هم توش دخیل بوده، و ما فعلاً نباید هیچ کار عجولانهای رو برای مشارکت دپارتمان جادو انجام بدیم.
قبل از این که پارک نواه جوابش رو بده، در باجه رو باز کرد و برای مرد بیقراری که این طرف و اون طرف پرسه میزد لب و لوچه گرفت.
« من وسط یه تلفن مهم هستم، میشه از اینجا بری بیرون؟»
« تو که گفتی هیچی یادت نمیاد، پس هدفت از بیرون کردن من چیه؟»
« خب که چی هیچی یادم نمیاد؟ به هر حال، وقتی مو تو رو داخل قطار زندونی کرده بود، چطور تونستی بیای اینجا؟»
-... وزیر جادو همین الان از این جا رفت. خانم نواه؟ میتونین صدام رو بشنوین؟
کایل لئونارد با صدای تیز از اون طرف گیرنده از پارک نواه پرسید. بعدش پارک نواه با عجله گوشی تلفن رو روی گوشش گذاشت و بهش جواب داد:« آره، دارم میشنوم.»
-الان دیگه دارین با کی حرف میزنین؟ اون جا اوضاع خوبه؟
« فقط یه رهگذر بود. پس، همین الان نمیتونین بیاین؟»
-درسته. پس همین که خودتون به باتوآنو رسیدین، اول باید به بیمارستان برین. آخه توی این روز گرم بهاری چه جور سرما خوردگی غیر عادیای گرفتین؟ مجبورم مکمل تقویتی براتون بگیرم.
پارک نواه که اون رخداد ناگواری که به مریضیش منجر شد، رو به یاد آورد، از ناراحتی قیافه گرفت، و با خودش تصمیم گرفت که بهتره اونو از کایل لئونارد مخفی کنه که بیبروبرگشت بهش انگ یه زن رقت انگیز بودن رو نزنه.
-اگه بعد از این که به باتوآنو رسیدین هیچ اتفاقی نیوفتاد، لطفاً اول شما به پایتخت برین. نگران نباشین، لنیا والتالیر توسط دپارتمان امنیتی زیر نظر گرفته شده.
« باشه، قربان. من خوشحال میشم ببینمتون، پس زود اینجا بیاین.»
-بله... چی؟
« آه، وقت تماس داره تموم میشه. من الان دیگه گوشی رو قطع میکنم.»
تلفن دقیقاً بعد از این که حرف زدنش تموم شد، بوق خورد. پارک نواه دستهی تلفن رو سر جاش گذاشت و از باجهی تلفن بیرون رفت. اون مرد مو بلوندی که داشت چند دقیقه پیش رو به روی باجه وقتش رو تلف میکرد، ناپدید شده بود.
بعدش، یه جیغ بلند از متصدی قطار از اون دور دورا شنیده شد که حرکت قطار رو اعلام میکرد. پارک نواه قدمهاش رو سریعتر کرد و سوار قطار شد. وقتی به اتاقش رسید، با یه مرد مو بلوندی که روی صندلی نشسته بود دیدار کرد.
« ازت یه جواب صادقانه میخوام. تو منو تعقیب کردی، مگه نه؟ من بهت بیست بار گفتم که از اینجا بری بیرون. اصلاً هیچ دلیلی نداره که بخوای همین جوری پیشم بمونی.»
کشمکش بین اون دو نفر با تسلیم شدن پارک نواه تموم شد. اگه بخوام دقیقتر بگم، پارک نواه دیگه توی شرایط درستی نبود که بتونه جلوی هر نقشهای که اون کشیده رو بگیره.
به خاطر همینم، پارک نواه رک و رو راست با اون مرد برخورد کرد. ولی بازم اون مرد اتهاماتی که پارک نواه بهش میزد رو با یه لبخند ملیحی که به لبهاش داشت، رد میکرد.
« من فکر نکنم که تعقیبتون میکنم، من فقط برای این که نگران معشوقم هستم دارم دنبالتون میام. فقط چون شما یادتون نمیاد، دلیل بر این نمیشه که ما با هم نیستیم.»
« من نمیدونم چرا با کسی قرار میذارم که فقط یه صورت داره که بهش مینازه.»
ولی بر عکس، پارک نواه تو ذهنش فکر میکرد که الیونورا آسیل خیلی باهوش بوده.
اون مرد که به صورت معشوقش خیره شده بود، یه دفعه بهش گفت:« آدریان.»
«... چی؟»
« آدریان. اسمم آدریانه. همش بهم 'تو' میگی.»
آدریان اسمی بود که کاملاً ظاهر آروم و هوشمندش رو تکمیل میکرد. پارک نواه یه بار اسمش رو زیر لبی گفت.
« آریان.»
«...»
« آدریان. اسمت به طرز بیفایدهای قشنگه.»
پارک نواه منتظر یه جواب خود بزرگ بینانه، به همراه یه نیشخند، از طرف آدریان بود، ولی از این که هیچ جوابی نشنید غافلگیر شد.
کتابهای تصادفی


