من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 73
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۷۳: گویهای بنفش
«... الیونورا؟»
افسر که با ابروهاش اخم کرده بود، با کنجکاوی اسمش رو بلند خوند. ولی لحظهی بعد، وحشت توی چشمش پدیدار شد و رنگ از رخش پرید.
« الیونورا آسیل!»
«...»
افسری که هویتش رو شناخته بود، در حیرت از جاش پرید. اتهاماتی که علیه الیونورا آسیل زده شده بود برای سرپرست امنیت باتوآنو زیادی سنگین بود.
« خدایا، جی، به مدیر شعبه اطلاع بده...!»
سرپرست برای پیدا کردن تلفنش میزش رو زیر و رو کرد، ولی از اژدها کوچولو که در حینی که به جستجوی هویت پارک نواه میگشت، پشت سرش دزدکی رفته بود، یه پله عقبتر بود چون اون تلفنش رو قاپید.
« اوه، اوه؟ بچه!»
وقتی سرپرست متوجه شد که تلفنش گم شده، پارک نواه داشت شماره میگرفت و همین که مستقیم روی هشدار پیام صوتی برای کل ادارهی تحقیقات امنیتی لاورنت رفت، یه زنجیری از کلمات از دهنش خارج شدن.
« جناب لئونارد، قربان. عسلم، عزیزم؟ گوش میدی؟ زیردستت میخواد منو حبس کنه. اگه به حرفم گوش میدی، لطفاً به بخش امنیتی عمومی اول باتوآنو زنگ بزن و ازشون بخواه که جرم منو پاک کنن. دوباره دارم مظنونشون میشم!»
« اوه، خدای بزرگ.» آدریان که کنارش نشسته بود، وقتی کلمات پر از نیاز اون رو شنید، به آرومی شکایت کرد.
پارک نواه دستهاش رو تو آسمون بالا و پایین میکرد و داد میزد:« هنوز از سرماخوردگی خلاص نشدم، منو تعقیب کردن، و حالا قراره برنج و لوبیا به خوردم بدن!»
« هنوزم سرما خوردگیت ادامه داره؟»
« اون مرد مو بلوندی که تعقیبم میکرد، منو از ریخت انداخته چون کل شب به خاطرش نتونستم چشم رو هم بذارم. کل خدمات رسانی قطار معلق شده، و منو سر در گم کرده. چرا انقدر طولش میدی؟ چی؟»
پارک نواه گوشی رو بیشتر به گوشش نزدیک کرد و با اون یکی دستش روش رو پوشوند. بعدش، دوباره یواش حرف زد.
« ببخشید، خدمتکار؟»
« خدمتکار دیگه کیه؟»
پشت سر پارک نواه صدای قدم شنیده شد. یه دفعه، گوشی از دست پارک نواه کش رفته شد. و اون پیام صوتیای که داشت ضبط میشد با یه صدای بیب پاک شد.
« داری به ادارهی تحقیقات امنیتی زنگ میزنی. میخوای کاری کنی که من وجههی خودمو از دست بدم؟»
من مطمئنم این صدا... پارک نواه سرش رو به این طرف و اون طرف چرخوند. وقتی بالا رو نگاه کرد، چشماش خالی از احساس پلک میزدن. گویهای بنفش بالای صورتش بودن و درست بهش خیره شده بودن. با وجود ترس از غرغر کردنش، اون کسی بود که پارک نواه بیشتر از بقیه دلش براش تنگ شده بود.
« ژن... ژنرال مدیر!» سرپرست نود درجه جلوی روش خم شد جوری که انگار از کایل لئونارد، که خسته به نظر میومد میترسه. اون بازپرس به صفحهای که سرپرست پلیس نصبش کرده بود، نگاه کرد و بعدش دکمهی خاموشش رو زد و اون رو خاموش کرد.
« داری با نیروهای امنیتی چیکار میکنی؟ امیدوار بودم که توجه کسی رو جلب نکنی، ولی اصلاً کار درستی رو انجام نمیدی. اگه موئل ازش سوال جواب میشد، متوجه میشدن که هنوزم هویتش ثبت نشده.»
پارک نواه که هنوزم از پدیدار شدن ناگهانی کایل لئونارد جا خورده بود، ازش پرسید:« من به اونجاها دیگه فکر نکردم، ولی کی به اینجا رسیدی؟» کایل لئونارد در حالی که دندون قروچه کرد، بهش جواب داد:« من همین الان اینجا رسیدم. یه نفر یه جایی سر بزنگاه چندباری بهم تلفن زده.»
کایل لئونارد کلیدی که به دستش گرفته بود رو پرتاب کرد و یکی از افسرها که دنبالش با عجله راه افتاده بود، کلید رو به زور تونست بگیره.
« خوب، حالت چطوره؟ منظورت از این که یه نفر داشت تعقیبت میکرد چیه؟ و...» کایل لئونارد دستش رو به پیشونی پارک نواه زد و به اطرافش نگاه کرد.
« وزیر، شما چرا اینجایین؟»
پارک نواه رو به سمتی که کایل لئونارد داشت نگاه میکرد، کرد. بعدش کمر آدریان رو دید که یواشکی داشت پشت یه ستون قایم میشد. پارک نواه در حالی که اخم کرده بود، زیر لبی پرسید:« وزیر؟»
کایل لئونارد که انگار میخواست کلمات محتاطانهی پارک نواه رو تایید کنه، تکرار کرد:« وزیر. من ازتون پرسیدم که چرا شما دیگه اینجایین. کسی که حتی یه بار هم به تماسهای اضطراری ما جواب نداده.»
«...»
« تو فکر بودم که برای سفر کاری طولانی به کجا رفتین، نگو به باتوآنو رفته بودین؟»
آدریان که داشت کمرش رو صاف میکرد، غرغر کنان گفت:«... من نمیخواستم پامو توی ادارهی تحقیقات امنیتی بذارم چون میترسیدم اون اتفاق بیوفته.»
چشمای اون دو مرد با شدت به هم نگاه کردن. در همون حال، پارک نواه و موئل به ترتیب به هر دو طرفشون با یه صورت خالی از احساس نگاه میکردن.
« آه...»
« پس الی، تو و ژنرال مدیر با هم سر و سر دارین؟»
« خانم نواه، شما وزیر جادو رو میشناسین؟»
کتابهای تصادفی

