فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 74

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۷۴: یه شرط

 

همین که پارک نواه دهنش رو باز کرد، هر دوشون در یک آن واحد حرف زدن. یکم زمان براش برد که وضعیت فعلی خودشون رو درک کنه، ولی اولش، به آدریان با انگشتش اشاره کرد و گفت:« وزیر جادو؟»

« یعنی بدون این که بدونی باهام همراه شدی؟ من سرپرست فعلی وزارت جادو هستم.»

گفتگویی که صبح، چند دقیقه قبل با کارکن رستوران داشت به ذهنش خطور کرد.

« نمیدونم. میگن که به یه مسافرت طولانی رفته. من شنیدم که اونا ارتباطشون رو باهاش از دست دادن.»

«...»

پس، صدای اون ساعتی که رو اعصابم راه میرفت، مربوط به تماس‌های اورژانسی‌ای بود که به خاطر حمله‌ی راه آهن به وزیر جادو میزدن؟ پارک نواه که جا خورده بود فقط بهش خیره شد. نگاه آدریان با حس گناه به زمین دوخته شد.

پارک نواه با حیرت زیر لبی گفت:« وای... چه قدر از زیر مسئولیتت در میری...»

« من تو سفر بودن. سر وظیفه که نبودم.»

« باورم نمیشه اون کسی که منو تعقیب میکرد، وزیر جادوی کل امپراتوری باشه...»

پارک نواه میدونست که آدریان یه شخصیت منحصر به فرده، ولی هیچوقت حتی فکرشو نمیکرد که آدریان یه کارمند دولت اونم با بالاترین مقام موجود تو کل امپراتوری باشه. لاورنت، حالتون خوبه؟

بعدش پارک نواه فوراً دست کایل لئونارد رو گرفت که شروع کنه درمورد کارای اشتباه و نادرست اون مرد مو بلوند باهاش حرف بزنه.

« قربان، اون منو تعقیب میکنه. اون از قطار باتوآنو دنبالم راه افتاده، و به کوپه‌ی من به زور وارد شد، سعی کرد بهم حمله کنه، وقتی رسیدیم اینجا هر جا رفتم دنبالم اومده، و دیشب وقتی من خواب بودم قفل در اتاقم رو باز کرده!»

موئل که کنارش وایساده بود، به تندی گفت:« تو شیری که نواه برام درست کرده بود رو هم با خودت بردی!»

وقتی با چشمای پر از تنفر به هم دیگه نگاه کردن، کایل لئونارد از روی خستگی سرش رو تکون داد و گفت:« بله، بله. که اینطور. اون یکم... وایسا. گفتی قفل در کجا رو دیشب باز کرده؟»

هشدار به سرعت روی صورت بازپرس دیده شد. اون یکی از شونه‌های پارک نواه رو گرفت و اونو چرخوند. پارک نواه یه بار چرخید و بعدش که کاملاً سرگیجه گرفت دوباره ایستاد. همون موقع بود که متوجه شد کایل لئونارد داره انداز براندازش می‌کنه و زود گفت:« هیچ اتفاقی نیوفتاد.»

حالت صورتش که خشن شده بود یکم آروم شد. کایل لئونارد لباسش رو یکم تکون داد و با لحن آروم پرسید:« درمورد هویتت به افسرها چی گفتی؟ مطمئنم پارک نواه...»

« گفتم فراموشی گرفتم. به نظر میومد حرفمو باور کردن.»

کایل لئونارد دستش رو از پارک نواه جدا کرد و آه کشید.

« من میخواستم اون زالو رو بگیرم و به نیروهای امنیتی تحویلش بدم و بهت زنگ بزنم، ولی یه دفعه سرپرست نیروهای امنیتی منو دستگیر کرد. من که از عمد نرفتم هویتم رو لو بدم.»

کایل لئونارد زیر لبی گفت:« به نظر میاد مشکلات زیادی درست کردی.» و یه جورایی به نظر میومد که راضی شده. پارک نواه که دیدن همچین چیزی یکم براش عجیب بود به صورت کایل لئونارد خیره شد و باعث از بین رفتن آشفتگی آدریان شد.

« از کی تا حالا شما دو نفر انقدر به هم نزدیک شدین؟ تا اون جایی که من یادمه، شماها میخواستین سر به تن اون یکی نباشه.»

« ما که به هم نزدیک نیستیم.»

کایل لئونارد فوراً جواب داد در حالی که پارک نواه فقط سرش رو پشت سر هم تکون میداد. خیلی زود، پارک نواه متوجه اشتباهش شد. وقتی داشت قبلاً پیام صوتی برای کایل لئونارد میفرستاد، به بازپرس 'عزیزم' گفته بود. آدریان شونه‌هاش رو بالا انداخت.

« یه معشوق دیگه به دنیات وارد شد، اون همون مرده؟ دشمن‌های دیروز عاشقان امروز میشن؟ خیلی شگفت انگیزه.» این حرف طعنه‌ی خالص بود.

وقتی پارک نواه به آدریان نگاه کرد، خیلی بهش برخورد چون چشمای پر از احساسات تلخ آدریان رو دیده بود. نکنه این... نکنه این احساسات کثیف باقی مونده‌ی دوست پسر قدیمیه وقتی که دوست دختر سابقش رو میبینه که با یکی دیگه رفته؟

ولی این اصلاً به پارک نواه مربوط نبود. پارک نواه به طور معصومانه‌ای به آدریان لبخند زد و گفت:« آقایی که منو تعقیب میکنی، تو کسی هستی که از زیر مسئولیتت در میری. اگه بهت بگم، میری الان به کارت برسی؟»

« الی، من اینجا باید چیکار کنم؟»

« چرا داری از من همچین چیزی رو میپرسی؟»

چشمای سبز آدریان به بچه‌ی مو فرفری برگشت. اوه، درسته. پارک نواه چیزی که فراموش کرده بود رو به یاد آورد: که اون یکی از دلایلی بود که آدریان تعقیبش کرده بود. اون میدونست مو یه اژدهاس. اگه به شهر شاهنشاهی بره و به امپراتور درموردش حرفی بزنه...

پارک نواه به سرعت بچه رو به کایل لئونارد داد و به طرف آدریان قدم برداشت. پارک نواه آدریان رو از یقه گرفت، و صورتش رو به خودش نزدیک کرد.

« آقایی که منو تعقیب میکنی، اگه گندی بزنی به مو میگم که تو رو روی زمین خاکستر کنه.»

« تهدید کردنت خیلی با نمکه. ولی، تو نمیتونی.»

« از دفعه‌ی قبل همش همینو میگی، چرا انقدر به خودت مطمئنی؟»

« الیونورای ما، تو از وقتی خاطراتت رو از دست دادی، آدم آرومی شدی. اگه مثل قبلا بودی همون دیشب که نزدیکت شدم ترتیب منو داده بودی.»

خلق و خوی گانگستری پارک نواه به اوجش رسیده بود. اون داشت از سرش دود در میومد. معلوم نبود آدریان حالت چهره‌ی اون رو که به حالت ترسناکی تبدیل شده بود تشخیص داده بود یا نه، ولی با این حال آدریان با عجله با لحن آروم بهش گفت:« فقط یه قول بهم بده و من دهنم رو میبندم. قول میدم.»

«... چه قولی؟»

« وقتی به تزبا اومدی، باهام دیدارت رو داشته باش.»

کتاب‌های تصادفی