من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 82
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۸۲: تظاهر با نیرنگ
فقط یه نفر بود که میدونست الیونورا آسیل مرده و نواه بدنش رو تسخیر کرده. تو دید مردم، اون یه مجرمه و کایل بازپرسیه که داره از اون شخصیت شرور بازجویی میکنه.
اگه این موضوع که ژنرال مدیر، یا بازپرس برتر، سعی کرده جرایمی که یه مظنون مرتکب شده رو لاپوشونی کنه برملا بشه، هیچ رسواییای بزرگتر از اون براش نیست. تازه، 'مهم نیست به کی صدمه بزنی'. باور نکردنیه که این حرف از دهن مردی بیرون اومده که تموم عمرش رو صرف پادشاه و مردمش کرده.
کایل لئونارد با صدایی که یه جورایی خسته به نظر میرسید، گفت:«من که قبلاً هم گفته بودم که خانم نواه نباید نگران همچین چیزی باشن. سه باره که اینو میگم. نکنه باید یه بار دیگه هم تکرارش کنم؟»
«اگه مو رو با خودم ببرم و از قدرتش استفاده کنم چی؟ اگه مثل الیونورا آسیل از قدرت اژدها سوءاستفاده کنم...»
«من میدونم که همچین کاری نمیکنین.»
«چطور میتونی انقدر مطمئن باشی؟»
«چون این کار شرورانه توسط یه فرد کوشا و دقیق انجام شده. کسی که پنج روزه توی باتوآنو به بهانهی دریازدگی دراز کشیده نمیتونه نقشهی همچین چیز بزرگی رو بکشه.»
«این حرفی که زدین... شبیه یه توهین بودا.»
کایل با لحنی که بسیار آروم بود جواب داد:«این تصور منه.»
نواه آماده بود عصبانی بشه، این جور توهینها معنی خاصی نداشتن. ولی به طرز عجیبی، نواه فقط حس بالاآوردن داشت. کایل لئونارد که فکر میکرد نواه میخواد براش حاضر جوابی کنه، دستش رو روی پیشونیش گذاشت و گفت:«هنوزم یکم تب داری. انقدر برای این که مریضی غرغر نکن و یه چرتی بزن.»
«...»
«وقتی بیدار بشی بدون دنگ و فنگ به تزبا رسیدی.»
لحن صداش همین طور که نواه ساکت میموند لطیفتر شد، جوری داشت بهش دلداری میداد که انگار با یه بچهی حساس سر و کار داره.
«بعد از این که رسیدیم اونجا هیچ اتفاق دیگهای نمیوفته. من خودم ترتیبش رو میدم، پس نگران چی هستی؟ من نمیخواستم بترسونمت.»
سکوت.
«خانم نواه؟»
«... جناب، اگه ادارهی تحقیقات شما رو اخراج کنه، من خودم استخدامتون میکنم.»
کایل لئونارد با گفتن:«منو استخدام میکنین که خدمتکارتون باشم؟ نه، ممنون.» پیشنهادش رو با حالت رک و رو راست رد کرد و همین طور که نواه داشت روی تخت میوفتاد گرفتش.
کایل لئونارد نواه رو سرزنش کرد:«خانم نواه، قبل از این که روی تخت دراز بکشین، لباستون رو عوض کنین! صورتتون هم بشورین!»
«چی؟ من صورتم رو صبح شستم دیگه...»
مثل همیشه بهونهای که آورد بیفایده بود. کایل یه مشت لباس بهش داد و نواه رو به طرف دستشویی هل داد.
***
نواه که با خودش فکر میکرد برای عوض کردن لباسهاش زیادی تنبله، برای مدت طولانی توی دستشویی باقی موند. خیلی زود، روی تخت دراز کشید و با اصرار به این که خوابش نمیبره، به بازپرس خیره شد. کایل که باید مستقیم به سمت دفتر کاپیتان کشتی میرفت، مجبور شد تا وقتی که نواه خوابش میبره صبر کنه.
توی سورنت، هر وقت نواه تخت رو لمس میکرد، فوراً میتونست بخوابه، ولی این دفعه، با وجود این که سرش تقریباً هر دقیقه از خواب میوفتاد پایین، یه ساعت داشت با خودش کلنجار میرفت که کاملاً بخوابه.
تقریباً تبش از بین رفته...
نواه، که به پهلو خوابیده بود و موئل رو مثل یه عروسک محکم بغل کرده بود، بعد از یه ساعت دیگه شروع به چرت زدن کرد. ولی هنوزم بعد از این که کاملاً به خواب فرو رفت، کایل چند دقیقه دیگه همون جا موند. منتظر موندنش به خاطر این بود که حرفایی که بچه در مورد این که نواه یه دفعه تب کرده رو در حین تماشای خواب نواه به خاطر آورد.
کایل با خودش فکر کرد، مراقبت ازش زحمت زیادیه. کایل چشمش رو چلوند. از موقعی که یه خواب درست حسابی کرده بود مدت زیادی گذشته. شاید از اون موقعی که موئل زنگ زده و براش گریه کرده، کمتر از نصف روز خوابیده.
کایل تقریباً کل شب رو برای این که به قرارگاههای توی تزبا دستورات در مورد تعلیق شبکهی راه آهن رو بده بیدار مونده بود، ولی بعد از تماسی که موئل باهاش گرفته بود، با یه ماشین با سرعت به باتوآنو حرکت کرد، که در نتیجه یه شب دیگه هم اون موقع نخوابیده.
همین که رسید، منظرهی شگفت انگیز وزیر جادو رو با نواه دید. وقتی به یاد حرفی که آدریان راسینل در حین قدم برداشتن از کنارش بهش زد افتاد، ناراحت شد.
«لطفاً از الیونورای من خوب مراقبت کنین، جناب لئونارد.»
وقتی اون مقدار گفتگویی که بینشون صورت گرفته بود رو شنید، به نظر میومد توی یه دورهی زمانی کوتاه خیلی با هم آشنا شدن. به اندازهای به هم نزدیک شدن که اون مرد به داخل اتاق خوابش بره.
ولی وقتی کایل درموردش فکر کرد، نواه زنی بود که وقتی کایل توی خونهش مونده بود این موضوع براش اهمیت نداشت. کایل خونهی نواه رو زیر و رو کرده بود، نواه رو به طرف دستشویی حمل کرده بود، و حتی اونو به تخت برده بود- و نواه هیچ علائمی از هشدار رو بهش نشون نداده بود.
حتی الان هم که یه مرد درست کنار تختش در حالی که اون خوابیده وایساده بود، نواه بیتفاوت باقی مونده بود. همین اتفاق برای آدریان راسینل افتاده، و فکر به این موضوع اوقات کایل رو تلخ میکرد.
کایل نگران بود که باید چیزی بهش بگه یا نه. ولی، گفتن این که باید با مردا محتاط باشه به نظرش یکم طعنه آمیز به نظر میومد. به علاوه، در اون صورت کایل بزرگترین مشکل بود.
نواه انقدر رو راست بود که کایل فراموش کرده بود، ولی این موضوع که حتی یه نامزد هم بدون داشتن اجازهی معشوقش نمیتونه وارد اتاق خوابش بشه، یه جور آداب و قانون نانوشته بود. بعد از این که یه شب توی مسافرخونهای که نواه توش ساکن شده بود و یه اتاق برای کشتی رزرو کرده بود مستقر شد، متوجه این موضوع شده بود.
این کاملاً مشکل متفاوتیه که تظاهر کنن یه زوج هستن و مثل یه زوج از یه اتاق استفاده کنن.
«... من دیوونهم. من که واقعاً خدمتکارش نیستم.» کایل لئونارد در حالی که چشمای خستهی خودش رو ماساژ میداد، صورتش رو با دستش پوشوند.
در واقع، دیشب نواه گفته بود که سرش موقع سپیده دم درد میگیره، به خاطر همینم بود که کایل خودش رو وادار کرده بود تا صبح مراقبش باشه.
…لعنتی.
کتابهای تصادفی

