من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 85
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۸۵: ماجرای پشت ناپدید شدن کایل
«خانم، حالتون خوبه؟»
نواه کمرش رو صاف کرد و دست مردی که داشت تلاش میکرد بهش کمک کنه رو پس زد. نمیتونست از ناراحتی چیزی بگه چون ممکن بود بقیه بشناسنش. نواه به طرف موئل که بین یه زوج مسنی گیر افتاده بود، قدم برداشت.
پیرزن در حالی که به آرومی سر بچه رو نوازش کرد، باهاش خداحافظی کرد:«اوه، مامانش اینجاس. خدانگهدار، فرشتهی چشم قرمزی!»
اگه وضعیتشون اون قدرا جدی نبود، نواه به اون اسم مستعار عجیب غریب میخندید. نواه که پشتش رو به زوج مسنی که داشتن با دستشون به اون دو نفر بایبای میکردن کرد، از موئل پرسید:«دنبالش گشتی؟ واقعاً هیچ جا نبود؟»
«نه نبود، من همه جای طبقهی دوم رو گشتم.» موئل که سرش رو تکون میداد، لب و لوچه گرفت.
نواه ایش کرد و گفت:«این دیوونگیه... این مرد کجا میتونه رفته باشه؟» اگه ناپدید شدن کایل کار لنیا نباشه، مظنونهای این ماجرا کمتر میشن. مجرمی که مسئول مرگ الیونورا آسیله، از سورنت دنبالمون کرده. اون کایل رو گرفته، و بیخیال من شده؟
«... نه.»
مسخرهس که اون قاتل بخواد دنبال کایل باشه، حتی اگه این طور هم باشه، کایل بدون ایجاد آشوب دستگیر نمیشه. این احتمالش بیشتره که کایل اول اونو شناخته و دنبالش رفته.
تازه، لنیا میدونه کایل غیبش زده. وقتی نواه یه چشمه اونو دید، اونا مضطرب شدن و ترسیده بودن. این واضحه که کسی که دنبال لنیاس توی همین کشتیه. نکنه این همون فردیه که کایل دنبالش کرده؟
نواه ذهنش رو برای جور کردن تیکههای پازل کنار هم زیر و رو کرد، و خیلی زود به یه نتیجه رسید: قاتل الیونورا آسیل داره لنیا والتالیر رو هم هدف قرار میده.
ولی نواه نمیتونست دلیلش رو بفهمه. کایل هم این موضوع رو فهمیده؟ نواه موئل رو توی دستش نگه داشت و قدمهاش رو تندتر کرد. اونا به داخل کشتی برگشتن و جلوی آسانسور وایسادن. نواه نقشه داشت که تا شب توی اتاقشون بمونن، و وقتی که همهی مسافرا به اتاقشون رفتن شروع به کار کنه.
دینگ. زنگ آسانسور برای اعلام رسیدنش به مقصد آسانسور به صدا در اومد. نواه به سرعت در آهنی رو باز کرد و وارد آسانسور شد. و وقتی انگشتش برای فشار دادن دکمه به جلو رفت، نواه سر جاش خشکش زد.
توی آسانسور چهارتا دکمه وجود داشت.
چشمای نواه از تعجب باز شدن؛ اون حتی انقدر زیاد غافلگیر شده بود که نمیتونست نفس بکشه. سرما به بدنش نفوذ کرد و موهای تنش روی پوستش سیخ شدن.
وقتی نواه اولین باری که سوار آسانسور شده بود رو به خاطر آورد، به این فکر کرد که این دکمهها آیا واقعاً طلای خالص هستن یا نه، اون موقع فقط سه تا دکمه بود- یکی برای طبقهی پنجم، یکی دیگه برای طبقهی چهارم، و اون یکی برای طبقهی سوم. حالا، زیر اون دکمههای طلایی یه دکمهی نقرهای هم بود.
اون دکمه برای طبقهی اوله... که به طرف اتاق بخش اجرایی یا عملیاتی نیروی جادویی میره.
بعدش نواه حرفی که ملازم آسانسور گفته بود رو به خاطر آورد.
«این آسانسور مرکزی به اتاق عملیات نیروی جادویی متصل نیست. برای دلایل امنیتی، ما فقط از طبقهی سوم تا پنجم رو مدیریت میکنیم.»
ذهن نواه پاک شد، ولی چند ثانیه بعد، صدای لرزون لنیا توی ذهنش پخش شد.
«به خاطر داشته باشین. یه راه برای پایین رفتن وجود داره، ولی از اون راه نمیتونین برگردین بالا.»
نواه با گفتن:«این کار دیوونگیه...» زیر لبی فحش داد. خیلی زود، متوجه شد داخل آسانسور هیچ ملازمی نیست. نواه دستش که میلرزید رو مشت کرد و دکمهای که به طبقهی چهارم میرفت رو فشار داد. دکمهی طلایی به داخل فرو رفت.
نواه که داشت بحران درونیای رو پشت سر میگذاشت، چند ثانیه مکث کرد، ولی آخر سر اون دکمهی نقرهای رو فشار داد. اون دکمهی نقرهای هم به داخل فرو میرفت.
داره کار میکنه.
آسانسور با صدای غژغژکنان آرومی شروع به حرکت کرد. نواه میتونست مزهی خون رو روی لبهاش حس کنه، ولی نمیتونست خودش رو آروم نگه داره. همین که آسانسور روی طبقهی چهارم ایستاد، نواه در رو باز کرد و بیرون دوید.
«ها...»
تا همین دیروز، این آسانسور یه آسانسوری بود که تموم طبقهها رو نمیتونست تا پایین اتاق عملیات نیروی جادویی بره. چطور شد که یهو تغییر کرده؟ نواه سناریوهای احتمالیای که وقتی خواب بوده رخ داده رو تصور کرد.
ممکن بود کایل اول به دفتر کاپیتان رفته باشه تا به شعبهی باتوآنو اطلاع بده. بعدش، یه مرد عجیبی رو دیده، که احتمالاً همون کسیه که دنبال لنیا والتالیره.
بعدش، همون حسی که توی قطار ادمان مرکزی داشت براش تداعی شده، و به همون نتیجهای که نواه گرفته رسیده: همون تروریستایی که توی قطار هم بودن، قاتل الیونورا آسیل، و افرادش هستن و اونا داشتن لنیا والتالیر رو هدف میگرفتن.
اون موقع حتماً به کشتی مشکوک شده. احتمالاً ممکنه که متوجه شده باشه که یه نفر آسانسور رو جادو کرده، و خودش آسانسور رو بررسی کرده، یا ممکنه یه نفر رو تعقیب کرده باشه، و یا تا اتاق عملیات نیروی جادویی دنبالشون کرده باشه.
و هنوزم نتونسته راه برگشت به بالا رو پیدا کنه.
«فقط یه راه برای بالا اومدن هست، اون همون راهیه که خدمه برای خروج اضطراری ازش استفاده میکنن.»
شاید پیداش کرده، ولی نتونسته برگرده بالا.
نواه جیب کوچولویی که بالای کمرش بود رو گرفت. اون جیب حاوی یه کیف کوچولو بود که داخلش در صورت بروز یه موقعیت اورژانسی تموم چیزایی که به نظرش ممکن بود مفید باشن وجود داشت. نواه کلید جادویی همه شکلی رو محکم گرفت و از اون کیف بیرونش آورد.
بالاخره، با خودش نتیجه گرفت. فقط یه دلیل بود که به احتمال زیاد همون دلیلیه که چرا کایل نتونسته از پلهها برگرده. راه پلهها بسته شده. اگه کسی که بتونه از اون راهی که سد شده فراتر بره، بهش نمیرسه، و کایل برنمیگرده.
کتابهای تصادفی


