من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 100
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۰۰: افکار آشفته
وقتی نواه تو ذهنش فکر میکرد چی میخواد داشته باشه، همون موقع نیروی جادویی بنا به میلش به افکارش پاسخ میداد. برای مثال، اگه میخواست پنجره رو ببنده...
بنگ! پنجره با نیروی مهیبی محکم بسته شد. همین طور که نواه به پنجره خیره شده بود، همراه کایل نمیتونست حرفایی که میخوان بزنن رو بیان کنن.
یه سکوت لحظهای همه جا رو فرا گرفت، و خیلی زود کایل زیرلبی گفت:«... باید مراقب باشی درمورد این که با کسی میخوای چه طور رفتار کنی فکر نکنی.»
« فکر نکنم روانم برای سد کردن افکارم به اندازهی کافی قوی باشه...»
اگه افکارش برای خودشون جولان میدادن، نواه چیکار میتونست بکنه؟ یه دفعه، افکارش توی ذهنش اوج گرفتن. این دیگه خیلی زیاده. زیادیه!
« اول از همه، بیشتر چیزایی که دوست داری رو بخور و فقط به چیزایی فکر کن که در واقع امکانش هست که اتفاق نیوفتن. تا اونجایی که میتونی از تخیلت استفاده کن.»
« اوه، پس به کارای تخیلی فکر کنم.»
به طور طعنه آمیزی، پیشنهاد کایل یه جورایی واقع گرایانه بود. نواه تلاش کرد دستوری که بهش داده شده رو عملی کنه، و یه دفعه، کایل که یه فنجون شکلات داغ به دست گرفته بود، پدیدار شد. نواه که کلاً به افکارش بیاعتنا بود، مشتاقانه پلک زد.
«...؟»
یه جایی رایجهی دارو پخش شده بود. نواه که گیح شده بود، بو کشید، و کایل چند قدمی ازش فاصله گرفت.
« لنیا والتالیر و پدرش، کنت والتالیر، به طور موقت توی کابینشون زندونی شدن. همین که به لنگرگاه تزبا برسیم، به ادارهی تحقیقات امنیتی میبرنمون، و کشتی رو فوراً میگردن.»
بوی ضدعفونی کنندهی تندی بین رایحهی شیرین شکلاتی که از فنجون گرم بلند میشد، مدفون شد. نواه اخم کرد و کایل رو صدا زد و گفت:« قربان، میشه به لحظه بیاین اینجا.»
کایل به جای این که به نواه نزدیک بشه، یه جورایی با عجله گفت:« نمیدونم خوش شانسیه یا بد شانسی، ولی از اونجایی که وضعیت حاضر شما مثل یه بمب ساعتی به شدت ناپایداره، شخص اعلیحضرت یا وزرا نمیتونن شما رو توی سیاهچاله بندازن.»
از عمد داری این کار رو میکنی یا این که داری بهم بیمحلی میکنی؟
کایل بدون مکث ادامه داد:« ولی وقتی برسین اونجا، بهتره همون جور که با وزیر آدریان راسینل رفتار کردین، تظاهر کنین الیونورا آسیل هستین. لازم نیست نقش بازی کنین، فقط کافیه مثل همیشه یه چهرهی تنبل و بیعار به خودتون بگیرین.»
نواه که داشت بیصبر میشد، حرفش رو قطع کرد و گفت:« خیله خب، قول میدم، پس حالا بیا اینجا.»
کایل مکث کرد و بعد جواب داد:«... من نمیخوام نزدیکتون بشم و بعدش یهو بمیرم.»
نواه دستش رو به سینهش زد و تهدیدش کرد:« اوه، ببخشید اینو میشنوم. زود بیا اینجا وگرنه تو رو توی اقیانوس دفنت میکنم. اگه نیای، من میام سراغت.»
« پس من میرم به عرشه سر بزنم.»
طبق معمول تهدیدهای نواه هیچ تأثیری روی کایل لئونارد نداشت. کایل برگشت و به طرف در قدم برداشت.
نواه که با دستش فنجون لب نزدهی شیر شکلات رو نگه داشته بود، ایستاد، در همون زمان، در محکم بسته شد و قفلش به شدت پیچونده شد.
«... حالا هر چی.»
کایل سر جاش وایساد و سرش رو به طرف نواه چرخوند. همین طور که نواه رو میدید نزدیکش میشه، اخم کرد و غرغرکنان بهش گفت:« تو هیچوقت به حرفام گوش نمیکنی.»
نواه که داشت خندهی خودش رو قورت میداد، بهش چشمک زد و گفت:« چرا من باید گوش کنم، وقتی من اربابم و جناب کایل خدمتکاره؟ تو باید به حرفم گوش کنی.»
« میخواستم قبلاً بهت بگم، کلمهی خدمتکار به درد من نمیخوره.»
بالاخره، خنده از بین لبهای نواه خارج شد. به نظر میومد کایل هنوزم وضعیتش رو متوجه نشده. نواه دستش رو گرفت، ولی کایل بلافاصله راه دست نواه رو سد کرد.
کایل برای یه لحظه به نواه خیره شد و گفت:« بهم بگو چیکار میخوای بکنی.» ولی همین که نواه دستش رو به طرفش دراز کرد، آرامشش خرد شد.
« خانم پارک نواه، دارین چیکار...»
انگشتای نواه که دکمههای یقهی لباس فرم کایل رو باز میکرد، به لباسش ور رفتن.
«... میکنین؟»
نواه به جملهای که کایل گفته بود بیاعتنایی کرد که دکمههاش رو باز کنه. بعدش به طرف کراواتش دست دراز کرد که شلترش کنه ولی فوراً توسط کایل لئونارد که جلوش رو گرفت، متوقف شد.
کایل که داشت دکمههای باز شدهی خودش رو درست میکرد، پرسید:« چرا، دیگه به چی نیاز دارین؟ خلع سلاح کردن من کار سختیه.»
« نه، به چیزی نیاز ندارم.» بعدش نواه صورتش رو به طرف کایل برد و بوش کرد.
کایل به احتمال قوی بوی ضدعفونی کننده میداد.
کتابهای تصادفی


