من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 109
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۰۹:
فقط توی اتاق پر شده بود از صدای ملایم دستگاههای ضبط نوار. « بفرمایین بشینین.» کایل از کنار میز یه صندلی بیرون کشید. در همون حین، نواه از دیدن یه عالمه لنز شیشهای که به طرفش نشونه رفته بودن، احساس حالت تهوع گرفت.
کایل که محکم سر جاش نشسته بود و داشت کوه مدارک رو ورق میزد، به نواه نگاه کرد. اون بدون این که به نواه هیچ توجهی کنه، دوباره با حالت خشک و بیروح به طرف صندلی اشاره کرد و گفت:« من ازتون خواستم بشینین. میدونی که یکی از چیزهایی که ازشون متنفرم تلف کردن وقته.»
نواه در حالی که لبش رو گاز گرفته بود، به خودکار، جوهر، ماشین تحریر و دستگاههای ضبط صدای کوچولویی که روی میز آهنی بود خیره شد. اون هنوزم نتونسته بود به تغییر ناگهانی رفتار کایل لئونارد عادت کنه. بالاخره، نواه یه نفس عمیق کشید و روی صندلی مقابل کایل نشست. کایل که داشت مدارک رو زیر و رو میکرد، توجهش رو به نواه منحرف کرد.
« قراره امروز در مورد عذری که داشتین ازتون بازجویی کنیم. هر کاری که بکنین، هر کلمهای که بگین، هر نفسی که بکشین، ضبط میشه، پس با دقت جواب بدین.»
«...بله.»
« اول از همه، رابطهتون با لنیا والتالیر چیه؟»
نواه انتظار این سوال رو نداشت. در حالی که هیچی برای گفتن نداشت، مکث کرد و کایل دوباره ازش پرسید:« شما لنیا والتالیر رو داخل کشتی به چی تهدید کردین؟»
« اون کاری که کردم تهدید نبود، این...»
« بنا به اظهاریهی لنیا والتالیر، ما هم صحنهی وقوع تهدید رو وارسی کردیم. ایشون ادعا کردن شما به اتاقی که توش مستقر بودن به زور و به صورت غیر قانونی وارد شدین و حتی سعی کردین به ایشون صدمه بزنین.» کایل چند عکس سیاه و سفید پرینت شده رو به نواه نشون داد. یکیشون عکس دستگیرهی دری بود که کاملاً از هم متلاشی شده بود، و اون یکی عکس زمین اتاق بود که به دو قسمت تقسیم شده بود.
نواه در حالی که انگشتهاش رو مشت کرده بود، به کایل زل زد و گفت:« من هیچوقت همچین کاری نکردم.»
گفتن این که کایل داره از ته قلبش این سوالا رو میپرسه یا فقط داره سعی میکنه ظاهرسازی کنه سخت بود. ولی چرا باید انقدر باهام سرد رفتار کنی؟
کایل بدون توقف به بازجویی ادامه داد. «چرا سعی کردی دوباره با یولم ارتباط برقرار کنی؟»
« من چیکار کردم؟»
« رخداد قطار ادمان مرکزی و انفجار اتاق عملیات نیروی جادویی کشتی، یولم توی این دو اماکن وجود داشت. شما از قبل تراشههای خطر آفرین غیر قانونیای که میتونن خودشون رو منهدم کنن رو بین این سازمان توزیع کردین. اگه اژدها رو بدست بیارین و با اونا دوباره ارتباط برقرار کنین چی بدست میارین؟»
« نه، من این کارو نکردم! در واقع، من...»
... من مو رو ندزدیه بودم! این اتهاما کی بهم زده شدن، اینجا چه خبره!
یه چیزی توی ذهن نواه دوباره شعلهور شد؛ ولی احساساتش به اون اندازهای که با لنیا مقابله کرد شدید نبود. هنوزم، نواه حس کرد دلش میخواد حداقل به شکم مردی که جلوی روش نشسته مشت بزنه.
نیروی جادویی اژدها بازم یه بار دیگه به افکارش واکنش نشون داد. میز آهنیای که به زمین چسبیده بود، به طور خطرناکی شروع به لرزیدن کرد.
لحظهی بعد، یه چیزی پای نواه رو که زیر میز بود لگد کرد، ولی نیازی نبود به پایین میز نگاهی بندازه که بدونه چی بود. نواه که از حالت خلسهی خودش بیرون اومده بود، با حالت بیحسی پلک زد.
« اوه، ببخشید.» کایل حالت نشستنش رو با یه عذرخواهی خشک درست کرد. «پس، مانع قلعهی لاورنت از بین رفت، بعدش دستگاه نیروی جادویی مرکزی از کار افتاد، و شما تونستین وارد قلعه بشین. شما تخم اژدها رو که در شرف شکسته شدن بود، برداشتی و دستگاه نیروی جادویی مرکزی رو به حالت اولیهی خودش برگردوندی، و آخر سر به سورنت برگشتی...»
« وایسا، وایسا.»
در یک آن، عذر جرمی که نواه حتی اونو مرتکب نشده بود، تکمیل شده بود. کایل که هیچ فرصتی به نواهی که گیج شده بود نمیداد، به سراغ سوال بعدی رفت.
« شما همدستی هم داشتین؟»
تق. این دفعه شدت لگد از دفعهی قبل کمتر بود، کایل دوباره به پای نواه زیر میز لگد زد. توی این شرایط، نواه فکر کرد اشتباه شده. نواه در حالی که داشت قلبش رو آروم میکرد، دندونهاش رو به هم فشرد و جواب داد:« هیچ همدستی نداشتم.»
« این جرم شدیدیه. چرا با اژدها الگو پذیری رو انجام دادین؟»
«... چون بانمک بود.»
« ببخشید؟»
« چون دوست داشتنی بود. چون خوشگل بود. میخوام باهاش زندگی کنم. چرا که نه؟»
«... من این حرفتون رو یادداشت میکنم.»
نواه در حالی که دستش رو به سینهش زده بود، به صندلی تکیه داد. با این حال، کایل بدون این که مکثی بکنه ادامه داد:« بعد از این که مخفیانه نیروی جادویی اژدها رو آزمایش کردین، دوباره با یولم تماس گرفتین؟ به خاطر همینم توی راه ادمان مرکزی شما رو دستگیر کردم؟»
«... بله.» نواه اصلاً نمیتونست ذهن کایل رو بخونه. با فکر به این که تعداد جرایمی که به اسمش زده بودن هی بیشتر و بیشتر میشد، نواه برای این که تصویر خودش اون قدر بد به نظر نیاد، شروع به حرف زدن کرد.
« من این کارو فقط برای این که سرگرم بشم انجام میدادم... فقط برای سرگرمی بود. من میخواستم با یه بچهی دوست داشتنی بازی کنم. قسم میخورم نمیدونستم قطار قراره خراب بشه یا کشتی از حرکت بایسته. من فقط میخواستم بقیهی زندگیم رو به آرومی سپری کنم.»
کتابهای تصادفی
