فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 110

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۱۰:

کایل خزعبلاتی که نواه میگفت رو بدون این که یه کلمه‌ش رو جا بندازه تایپ میکرد. چشماش هنوز بی‌حس و تیز بود. اگه نواه میتونست با خیره شدن گلوی اون فرد رو ببره، پنج باری گلوی کایل رو تا حالا بریده بود.

« دوباره برگردیم به چرا لنیا والتالیر رو تهدید کردین؟»

« نمیخواستم تهدیدش کنم.»

یه برآمدگی‌ای توی گلوی نواه گیر کرده بود؛ نواه فکر میکرد که به خاطر بی‌عدالتیه. چرا منو به چیزایی متهم میکنی که حتی انجامشون ندادم. تو بهم قول دادی منو از همه‌ی این اتهاما پاک کنی، چرا مجبورم میکنی این حرفا رو بزنم؟

نواه در حالی که مزه‌ی خون رو روی لبش حس میکرد، گفت:« فقط یه اشتباه بود. از اونجایی که اون یه اژدهاس، بعضی وقتا پیش میاد که نتونم کنترلش کنم. متاسفم اگه شبیه تهدید به مرگ بود.»

« این حرفتون حقیقت داره؟»

نواه به کایل لئونارد چشم غره رفت و گفت:« به نظرتون اگه واقعاً میخواستم بکشمش، لنیا والتالیر برای گفتن اظهاریه‌ی خودش امروز زنده می‌بود؟»

بعد از این جمله، کایل برای اولین بار مکث کرد. برای مدت کوتاهی به چهره‌ی نواه نگاه کرد، و دوباره رو به ماشین تحریر کرد.

تق تق. برای مدتی، فقط صدای تایپ کردن اتاق بازجویی رو پر کرد. نواه در حالی که تموم سعیش رو میکرد که ذهنش رو از فکر به این که میخواد میز آهنی رو متلاشی کنه پرت کنه، چشمش رو پایین آورد.

بالاخره، کایل دکمه‌ی انتقال رو زد. با کشیدن آه سبکی، روی میز رو جمع و جور کرد و گفت:« وزیر، بازجویی تموم شد. من همه‌ی یادداشت‌هایی که برداشتم رو بهتون منتقل کردم.»

-کارتون خوب بود، جناب لئونارد.

نواه که از صدایی که از روی دیوار بیرون اومده بود جاخورده بود، به اطرافش نگاه کرد. اون صدا جوری به نظر میومد که انگار از طریق یه دستگاه مکانیکی فرستاده شده.

-ما دوباره با نخست وزیر گفتگو میکنیم. اول از همه، به بانو آسیل در مورد زمان بندی محاکمه توضیح بدین.

کایل که متوجه شد گفتگوی بینشون تموم شد، جواب داد:« بله.»

حالا هم که قراره محاکمه بشم. این موضوع اصلاً غافلگیرم نکرد.

در حالی که نواه دهنش رو مثل صدف محکم بسته بود، کایل که داشت کاغذهایی که روی میز پر و پخش بودن رو جمع و جور میکرد، از جاش بلند شد و بدون گفته یه کلمه، چرخید و به طرف ورودی اتاق بازجویی حرکت کرد.

اون جلوی در ایستاد و یکی از چفت‌های دیوار رو بلند کرد و شروع به فشار دادن یه چیزی کرد.

چیکار داری میکنی؟

کنجکاوی نواه خیلی زود بر طرف شد. نور دستگاه ضبطی که مقابل میز بود و داشت از صورتش عکس می‌گرفت، خاموش شد. بعدش، دستگاه ضبطی که از نیمرخ صورتش فیلم برداری میکرد هم خاموش شد، و آخر سر، دستگاه ضبطی که پایین بود، هم متوقف شد.

وقتی کایل آخرین دکمه رو فشار داد، هر دستگاه ضبطی که توی اتاق بازجویی بود، چند صدا رو از خودشون درآوردن و خیلی زود از کار افتادن.

جو هوای داخل اتاقی که همه‌ی دستگاه‌های ضبط نوار توش خاموش شده بودن، راکد شد. کایل دوباره دستگاه‌ها رو چک کرد که ببینه همه‌شون متوقف شدن یا نه، و بعدش به نواه نزدیک شد و گفت:« کارتون خوب بود، خانم نواه.»

اون مرد لعنتی بالاخره اسمم رو صدا زد.

لحن صدای کایل به حالت اولیه‌ی خودش برگشت. برای یه لحظه، نواه حس کرد خیالش از دم راحت شده. در حالی که نواه بدون حس خاصی پلک میزد، کایل ژاکت لباس فرمش رو در آورد و روی میز گذاشتش و جلوی روی نواه نشست.

کایل در حالی که داشت دکمه‌های پیراهن مشکی خودش رو که به طرز خفه کننده‌ای تنگ بود باز میکرد، پرسید:« غافلگیر شدی؟»

نواه که صداش میلرزید، زیر لبی گفت:« تو هیچی از غافلگیری نمیدونی.»

« رنگت مثل گچ شده.»

« نه خیر نشده.»

نواه الان میفهمید که چرا رفتار کایل لئونارد از اون موقعی که اولین بار همدیگه رو دیدن، سردتر شده بود. کل دوره‌ی بازجویی ضبط شده بود و در حال حاضر فیلمش داشت به بقیه فرستاده میشد.

نواه با احتیاط پرسید:« الان هیچ کی صدامون رو نمیشنوه؟»

« الان هیچ کسی صدامون رو نمیشنوه. من همه‌ی دستگاه‌های فرستنده رو خاموش کردم. ما...» کایل به ساعت مچی خودش که داشت زمان رو بهش نشون میداد، نگاه کرد و گفت:« نیم ساعت وقت داریم. آره، نیم ساعت خوبه. من غافلگیر شدم که شما رو این جا آوردن- خانم نواه؟»

نواه که حس آزادی، عصبانیت، بی‌عدالتی، و ناراحتی گیر کردن توی همچین جای عجیب غریبی رو به شدت حس میکرد، چشماش پر از اشک شد. نواه لبش رو گاز گرفت و به کایل چشم غره رفت و گفت:« تو، خیلی رو مخی.»

« نه، یه لحظه وایسا.»

همین طور که اشک از لپ‌های نواه جاری میشد، کایل که غافلگیر شده بود از روی میز پرید. «چرا داری گریه میکنی؟»

« خیلی، خیلی، خیلی رو مخی. مگه من چیکار کردم؟ چرا من باید توی اتاق بازجویی نگه داشته بشم؟»

« خانم نواه.»

« و من هیچ کس دیگه‌ای رو نمیشناسم. تو حق نداری باهام همچین کاری کنی. تو میدونی من این کارا رو نکردم!»

این منصفانه نیست. اصلاً منصفانه نیست. این بی‌عدالتیه! توی سال‌های عمرم هیچ کار اشتباهی نکردم. چرا من باید توی همچین مکان تنگی نگه داشته بشم؟ چرا من باید این جوری این جا حبس بشم؟

برای نواه که یه آدم عادی بود، هر چیزی که توی این مکان وجود داشت وحشتناک بود. نواه از جاش بلند شد و گفت:« من دارم میرم.»

میل قوی فرار از این مکانش هوای داخل اتاق بازجویی رو به شدت لرزوند. همین که در اتاق که داشت باز میشد، زمین به لرزه در اومد، شونه‌های نواه به عقب کشیده شدن و بدنش به عقب حرکت کرد.

« خانم، نواه، یه لحظه صبر کنین.»

نواه توی دست‌های کایل که میخواست مانعش بشه، دست و پا زد. بالاخره، کایل پشت سر نواه رو به دست‌های خودش فشار داد.

« الان هنوز نمیتونی بیرون بری. اگه یه دفعه بری بیرون، نمیتونم برای این کارت دلیل منطقی بیارم.»

کتاب‌های تصادفی