من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 114
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۱۴:
«...»
وقتی این شکلی میشه چطور میتونم تنهاش بذارم؟ کایل در حالی که به نواه خیره شده بود، تو ذهنش نواه رو به یه گربهی بیحال تشبیه کرد. تو یه روز آفتابی، گربه کنار پنجره روی شکمش دراز میکشه و زیر نور خورشید چرت میزنه. فقط وقتی که میلش بکشه یا به صاحبش نیاز پیدا کنه پیداش میشه و وقتی کارش تموم بشه، به همون جایی که ازش اومده برمیگرده و دوباره چرت میزنه.
کایل آه کشید و زیر لبی گفت:« پس زود انجامش بده...»
همین که کایل بهش جواب مثبت داد، چهرهش روشن شد. هنوزم وقتی دیدش که با اشتیاقی که بر خلاف قبلش وجود داشت، خودکارش رو تکون میداد، براش تحسین برانگیز بود و بالاخره کایل روی صندلی جلوی روش نشست.
خوشبختانه، کایل از این کار منفعت هم میبرد. مهم نیست از اون موقعی که به دنیا اومده چقدر به کارش اعتیاد داشته باشه، کایل به حداقل زمان برای استراحت نیاز داشت.
کایل در حالی که نواه رو که میلرزید و گاه بیگاه مچ دستش رو جوری ماساژ میداد که انگار دستش درد گرفته، تماشا میکرد، این سوال از دهنش پرید:« خانم نواه، رنگ موی طبیعی شما چه طور بود؟»
« رنگ موی من؟» نواه به خاطر این سوال بیربطی که ازش پرسیده شده بود، سرش رو بالا کرد و کایل بلافاصله متوجه سوال مسخرهش شد و با گفتن:« نه، منظ-» سرش رو تکون داد.
نواه که داشت به شرمی که کایل از فراتر رفتن از حد خودش حس کرده بود، بیمحلی میکرد، با حالت معمولی جواب داد:« موهام قهوهای بود.» به غیر از حس عصبانیتی که از این که توی همچین شرایطی بود و داشت زیر کاغذهای خود اندیشی مدفون میشد بهش دست داده بود، هیچ حس دیگهای توی چشماش معلوم نبود.
...یعنی میتونم سوالای بیشتری ازتون بپرسم؟ همین که کایل این فکر رو کرد، سوال بعدی از دهنش بیرون پرید. «چشمهاتون چه رنگی بودن؟»
نواه این دفعه با صدای آروم به کایل جواب داد. «رنگ چشمام درست شبیه رنگ موهام بود. قهوهای روشن. خیلیا بهم میگفتن ظاهرم رنگ و روی زیادی نداره.» یه جورایی به نظر میومد خیلی خوشحاله. «این رنگها ارثی بودن. من خیلی به مامانم شبیه بودم.»
«... که اینطور.»
نواه در حالی که آه میکشید ادامه داد:« صورتم به اندازهی چهرهی الیونورا خوشکل نبود، ولی ارزش دیدن رو داشت. اگه میدونستم قراره توی این دنیا بیام، بدن خودمو میگرفتم. در این صورت، لازم نبود توی این بدن بیام و این جوری عذاب بکشم.»
با جملاتی که بیان کرده بود، وقایع عجیبی که توی زندگیش رخ داده بودن به نظر خیلی ناچیز میومدن. نواه که حاضر بود پیشونیش رو به تپهی کاغذها بکوبونه، داشت با حالت عصبانی خودکارش رو تکون میداد و با صدای کلفتی چند کلمه رو زیر لبی گفت. این یکی از صحنههای نادر نواه برانگیخته شده بود که کایل تا حالا دیده بود.
یه دفعه، یه فکر تصادفاً به ذهن کایل خطور کرد. اون پوستهای که نواه به تن کرده بود، زیاد بهش نمیخورد. نواه با این که به طور مداوم یه جور حالت پری رو داشت، همین طور که همیشه اصرار داشت، یه آدم خیلی معمولی بود. اون اصلاً آدمی نبود که قاتی اسلحه، زندان، جرم و دورهی محاکمه بشه.
اولش، کایل فکر کرد که ظاهرش شبیه الیونورا آسیله، ولی الان به این باور رسیده بود که نواه اصلاً به پوستهای که داخلشه نمیخوره. وقتی به این فکر کرد، شاخههای افکارش کشیده شدن. بدن واقعی پارک نواه و صورت اصلیش.
برای کایل این جور چیزا جالب بودن.
تق. نواه که کلمهی آخرش رو انقدر محکم و باشتاب نوشته بود که نوک خودکار شکست، کایل رو از این که تو فکر رفته بود، بیرون آورد. «من کارم تمومه! میتونم الان برم بالا؟»
«... بله، کارتون خوب بود.» کایل دیگه فکری نکرد و با به دست گرفتن آخرین نامهی عذرخواهی نواه، از روی صندلیش بلند شد.
فردا محاکمه تازه شروع میشه.
***
پنلوپه کل بعد از ظهر توی دفترش باقی موند. صفحهی نیمه شفافی که جلوی میزش شناور بود، داشت یه فیلم ضبط شدهای که رئیسش بهش داده بود رو پلی میکرد.
از اونجایی که کایل آدمی بود که پنج شیش کار رو با هم همزمان انجام میداد، غیر معمول بود که چیزی رو جا بندازه. اگه به خاطر این نبود که زخمی شده، اون تراشهای که حاوی اطلاعات بود رو به پنلوپه نمیداد.
« اوخِی... چه خبر شده؟»
زمان فیلم ضبط شده تقریباً پونزده ساعت دقیقاً دو روز پیش طول کشیده، از ساعت ۱بعد از ظهر تا ۵صبح روز بعد. هر اتفاقی که توی اتاق عملیات نیروی جادویی افتاده بود، به خودی خود شوکه کننده بود، ولی یه چیزی هم وجود داشت که بیشتر از بقیه پنلوپه رو غافلگیر کرد.
اون فیلم ضبط شدهی ساعت سه صبحه.
« من یکم نگران شده بودم که میتونم بالا بیام یا نه، ولی خوشبختانه تو اومدی پایین.»
صفحه تاریک بود ولی بر اساس حالت ضدنور سختی که به وجود اومده بود، پنلوپه میتونست اون وضعیت رو تشخیص بده.
« خوبه. اگه خانم نواه پایین نمیومد، اوضاع برام خیلی سخت میشد.»
به طور تقریبی دقیقا همون موقعی که کایل لئونارد صحبت میکرد، صفحه به رنگ نارنجی لطیفی میدرخشید. پنلوپه تونست یه چشمه مویی که به رنگ زردآلویی بود رو ببینه. فقط یه زن بود که رنگ موی به این غیرعادیای رو داشت. الیونورا آسیل.
« شام خوردین؟»
«...توی این موقعیت داری ازم میپرسی شام خوردم؟»
« ضدمه دیدی؟ من نگرانت شدم؟»
پنلوپه فکر کرد که این گفتگو بین کایل و الیونورا نبوده. اون با خودش فکر کرد، اصلاً امکان نداره این گفتگو بین اون دو نفر صورت گرفته باشه. الیونورا آسیل پونزده فقره جرم قبلی داره. بعد از این که آخرین پرونده رو هم به جرایمش اضافه کردن، اون به مجرم بیرحمی که شونزده جرم مرتکب شده تبدیل شده. تازه، کایل لئونارد بازجوی اختصاصی اونه.
باورم نمیشه اونا یه رابطهی این شکلی با هم دارن...
ولی از بین بردن شک و شبهههاش سخت بود. اصلاً چرا وقتی الیونورا داره یه نامهی عذرخواهی مینویسه، کایل باید کنارش بشینه؟ برای روزهای زیادی، فقط دو نفرشون توی یه اتاق بازجویی قرار داشتن.
وقتی پنلوپه سعی کرد بهش زنگ بزنه، صدای رئیسش پشت تلفن به سردی همیشه بود، ولی...
پنلوپه اخم کرد و به دستگاه ضبط ور رفت. کایل خبر نداشت ولی پنلوپه یه دستگاه ضبط کوچولو رو زیر میزی که الیونورا داشت بازجویی میشد قرار داده بود. البته، اگه دستگیرش کنن جونش رو از دست میده، ولی یه چیز مشکوکی بین گفتگوشون صورت گرفته بود که پنلوپه رو مجبور به تحمل این خطر کرده بود.
« خانم نواه، رنگ اصلی موتون چی بود؟»
« قهوهای بود.»
صورت پنلوپه از شک و بیشتر از روی خجالت تیره و تار شد. « خانم نواه، رنگ موی طبیعی شما چه طور بود؟»
کتابهای تصادفی


