فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 115

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۱۵:

پنلوپه احترام و تحسین زیادی رو برای کایل قائل بود. اون هیچوقت مردی نبود که جرمی رو مرتکب بشه و همین طور مردی نبود که حاضر باشه به خاطر این که یه عشق ممنوعه رو داره با یه مجرم تجربه میکنه، از کاخ سلطنتی پایین بپره و خودکشی کنه.

هر کاری که توسط این فرد دقیق و سرسخت بزرگ مقام انجام بشه، بنا به دلایل منطقی انجام میشه.

پنلوپه بعد از یه لحظه فکر کردن، دستگاه ضبط رو خاموش کرد. یه بازجو نباید در طول یه بازجویی، بر اساس احساسات شخصی قضاوت کنه، ولی پنلوپه تصمیم گرفت درموردش فعلاً ساکت بمونه.

شاید بعد از محاکمه‌ی الیونورا آسیل دلیل این رفتار کایل رو متوجه بشه. علاوه بر این اگه رسوایی‌ای بین الیونورا آسیل و مدیر ژنرال پیش بیاد، اداره‌ی تحقیقات امنیتی که از قبل داشت با انبوه پرنده‌ها دست و پنجه نرم می‌کرد، ممکنه از هم بپاشه. اگه از هم بپاشه چه منفعتی برای بقیه داره؟

شیفت شب...

پنلوپه در حالی که لبخند مهربونی رو به لب داشت، تصاویر رو به تیم بررسی ارسال کرد و بعدش تراشه‌ای که حاوی همه‌ی فیلم‌های ضبط شده بود رو داخل کشوی میز قفل کرد. در همون لحظه، یه نفر به در دفترش زد. لب‌های پنلوپه به هم فشرده شدن و در حالی که صدا زد:« بله. بفرمایین داخل... وزیر؟» حالت چهره‌ی بی‌تفاوتی رو به خودش گرفت.

یه مرد خنده رو به دفترش هجوم برد. موهاش به رنگ بلوند براقی بود که بلافاصله دفتر بی‌رنگ رو زنده کرد. «خیلی وقته ندیده بودمت، پنلوپه.»

« اوه، چی شما رو به اینجا کشونده؟»

« اوه، هیچی. فقط برای این اومدم چون آخرین حمله‌ی تروریستی قطار که توی ادمان مرکزی اتفاق افتاده، نشون میده که طرف ما هم توش دخیل بوده. من برای این اومدم چون گفته بودی محرمانه‌س، ولی فکر نکنم مدیر ژنرال الان اینجا حضور داشته باشه، درسته؟»

پنلوپه پرسید:« کاپیتان در حال حاضر دارن از کسی بازجویی میکنن. موقع بازجویی بهشون زنگ نزدن یه جور قانون نانوشته‌س. میخواین یکم براشون صبر کنین؟»

« باشه، میشه ببینی چند دقیقه طول می‌کشه؟»

« بله. یه لحظه...» پنلوپه به دیوار سمت راست نزدیک شد، تلفن رو برداشت و به بازجویی که توی اتاق بازجویی بود، زنگ زد.

در همون حینی، اون مرد دفتر رو دور زد و به پنجره نزدیک شد. بعدش، به روی طاقچه‌ی پنجره نشست، و به طور عادی یه کلید رو داخل سوراخ قفلی که مال کشوی رو به روی پنجره بود فرو کرد و اونو به این طرف و اون طرف پیچوندش. دست لاغر و ظریفی تراشه‌ای که به اندازه‌ی یه ناخن بود رو از کشو بیرون آورد.

« بله، پائول. فکر می‌کنی بازجویی کی تموم میشه؟ نه چیز دیگه‌ای نمیخوام، وزیر جادو الان اینجا حضور داره. بله، به خاطر وقایع تروریستی اومده. آه... بله.» پنلوپه تلفن رو سر جاش گذاشت، برگشت و گفت:« ببخشید، وزیر، ولی امروز...»

« اوه، سرتون شلوغه؟»

« همین طوره، ببخشید. مشکلی پیش اومده.»

« قابل درکه. به هر حال طرف مقابلتون الیونوراس. رئیستون همیشه تو دردسر میوفته.» آدریان لبخندی زد و خودش رو از طاقچه‌ی پنجره بالا کشید. «گفتین فردا محاکمه شروع میشه؟ پس من پس فردا برمیگردم.»

« بله. چیز دیگه‌ای هست که بخواین به کاپیتان بگین؟»

« نه، چیزی نیست.» آدریان به سالن پا گذاشت. تراشه از بالای سرش به بالا پرتاب شد و دوباره توی دستش ناپدید شد.

و صبح روز بعد، محاکمه‌ی الیونورا آسیل آغاز شد.

***

نواه حس میکرد که اتفاق‌هایی رو داره تجربه میکنه که هیچوقت توی زندگی گذشته‌ش تجربه‌شون نکرده بود. اون روی صندلی مدعی علیه که وسط دادگاه بود نشست و به همه چی خوب فکر کرد.

چند روز توی اتاق بازجویی بودم، و تازه قاضی هم اون قدرا آدم ترسناکی نیست که نشه نگاهش کنم...

کایل که میترسید نواه دوباره از هم بپاشه و گریه کنه، در حالی که داشت اونو به دادگاه می‌آورد، همین جور هی بهش اطمینان میداد که محاکمه فقط فرمالیته‌س. اون که انگار فکر میکرد زمزمه‌های مشوقش برای نواه کافی نیستن، حتی پیشرفت قابل انتظاری که از محاکمه داشت رو براش نوشته بود.

« با عصبانیت از جادو استفاده نکن. به هیچ چیزی فکر نکن، فقط اون طور که سوالا رو حفظ کردی بهشون جواب بده، باشه؟»

گفته شده بود که محاکمه زیر نظر امپراتور و نخست وزیر که به جای قاضی نشسته، انجام میشه. بازپرسی که به دنبال گرفتن حکمش بود، البته، همون بازجوی اختصاصی خودش، کایل لئونارد بود. در آخر، اون کسی که ازش دفاع میکنه، وکیل استخدام شده‌ای بود که اسمش جِنالْد بود.

البته، همین طور که یه توافق نامه‌ی ضمنی بین سه قاضی‌ای که این حکم رو رهبری میکنن وجود داشت، این محاکمه حداقل سی دقیقه زمان میبرد.

نواه به دور و برش نگاه کرد و امپراتور رو با شنل پر زرق و برقی دید که روی یه صندلی بزرگ نشسته که به کرسی قاضی مشرف بود. نوک موهای قهوه‌ایش به ظرافت فر خورده بود.

خیلی زود، نواه پسری رو دید که با افتخار و در حالی که شنل به تن داشت، روی پاهاش ایستاده بود. موئل به اطرافش نگاه کرد و نواه رو دید که از پایین داره بهش دست تکون میده و فوراً به نرده‌های دادگاه چسبید.

چی، چرا دمت بیرون اومده؟

یه دم نوک تیزی که شبیه فلش بود، از پشت موئل بیرون اومده بود. اون دمش رو با هیجان برای نواه تکون میداد، و دست امپراتوری که داشت سعی میکرد جلوش رو بگیره گاز گرفت.

« او- اوه!»

نواه فکر کرد صدای جیغ لطیفی شنیده ولی بی‌خیالش شد. اون نمیتونست تصمیم بگیره حالا که ترس واضح امپراتور رو از دست زدن به اژدها دیده، باید بهش بخنده یا گریه کنه.امپراتور دست گاز زده شده‌ش رو با اون یکی دستش مالید و با حالت رسمی گفت:« حالا... همگی سر جاتون بشینین.»

وقتی امپراتور نشست بقیه‌ی افرادی که توی اتاق دادگاه بودن هم پشت سرش نشستن. وزیر عدالت قبل از این که شروع محاکمه رو اعلام کنه، به امپراتور تقدیر و تشکر خودش رو اظهار کرد.

« پس، من محاکمه رو شروع میکنم. اول از همه، بازپرس تموم وقت، کایل لئونارد، لطفاً سوالتون رو شروع کنین.»

کتاب‌های تصادفی