من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 137
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۳۷:
کایل نتونست هیچ بهونهای رو برای جملهای که مافوقش گفته بود به زبون بیاره. هر چیزی که توی ساختمون فرعی ادارهی تحقیقات و امنیت لندیا درموردشون داشت تحقیق میکرد، هنوز به وزیر و معاونش گزارش داده نشده بود.
از اونجایی که برای عموم این مسئله که وزیر دفاع و آدریان راسینل خیلی به هم نزدیک هستن شناخته شده بود، کایل فکر کرد باید با دقت باهاشون سر و کار داشته باشه و این موضوع اجتناب ناپذیره.
وزیر به کایل دستور داد:« بهم نشون بده که اعتمادم به تو کار درستیه. برای مدتی به ادمان مرکزی برو.»
« ولی جناب وزیر، هنوزم پروندههایی که باز هستن...»
« پروندهی نویسکوشا و نیروهای امنیتی لندیا باید به دست کس دیگهای از سر گرفته بشن. من همهی فیلمای ضبط شدهای که درمورد یولم و الیونورا آسیله رو جمعآوری کردم و گزارش دادم.» وزیر با خستگی چشمش رو بست و دستور نهایی خودش رو صادر کرد. «در این حین، به پایتخت برنگرد، جناب لئونارد.»
همین که وزیر از جاش بلند شد، کایل به تندی به پنلوپه گفت:« وقتی بهت گفتم اینا محرمانهس به نظرت منظورم چی بود؟ پنلوپه، تا الان این اطلاعاتی که بهت میدادم رو به کجا میفروختی-»
« قسم میخورم من این کارو نکردم، کاپیتان!» پنلوپه که صورتش به شدت از رنگ و رو افتاده بود، با عجله بهونه آورد. «منم فکر کردم این موضوع عجیبه، ولی میخواستم بعدش از کاپیتان بپرسم...»
«... برو بیارش. اون تراشهای که بهت دادمش رو پسش بده.» کایل چیز زیادی نگفت و به سردی به پنلوپه دستور داد. پنلوپه فوراً به دفترش با عجله رفت، و در عرض چند لحظه با ظاهر رنگ پریدهتری جلوی کایل دوباره ظاهر شد.
« کاپیتان... ظاهراً، من یه کپی از ویدیو ذخیره کرده بودم و فیلم اصلی رو توی گاوصندوق قفل کرده بودم ولی...»
واضح بود؛ نیازی نبود برن بررسیش کنن. تراشه دزدیده شده بود. کایل در حالی که به پنلوپهای که داشت اسم کسانی که توی این چند روز گذشته از دفتر خارج و بهش وارد شدن رو میگفت، گوش میکرد، انگشتاش رو روی پیشونیش که داشت درد میگرفت فشار داد. فقط افراد کمی بودن که به دفتر پنلوپه که بازپرسها با هم ازش استفاده میکردن، وارد شده بودن.
« اوه، اخیراً وزیر جادو هم چند دقیقهای به دفترم اومده بود، و بعدش لولین بیرچ برای این که امضا کنه وارد دفترم شد...»
« دوباره بگو.»
« چی؟ آه، اظهاریه با دست خط خود لولین-»
« نه!» کایل که دلش میخواست یقهی لباس فرم پنلوپه رو به دستش بگیره، با عصبانیت حرف پنلوپه رو قطع کرد. در همون حین، پنلوپه که گیج شده بود و نمیدونست موضوع از چه قراره، بدون حس خاصی پلک زد.
چشمای بنفش مافوقش به طور آشنایی میدرخشیدن. جوری میدرخشید که انگار مدرک مهمی که از چشمشون افتاده بود رو پیدا کرده.
« کی رفته بود اونجا؟»
***
« چیکار داری میکنی؟»
فش فش. تپ. آدریان که داشت با چیزی که به کوچیکی یه ناخن که توی دستش بود بازی میکرد، اونو توی هوا میانداخت و با احساس فراغت به کنارش نگاه کرد.
« اینجایی، الی؟»
«...اوه.»
امروز روز هفتم کلاس جادوی ناخوشایندش با آدریانه. نواه کلاهش رو در آورد و خودش رو بین کوسنهای مبل مدفون کرد. نواه با خودش فکر کرد، تا الان احتمالاً کایل خودش رو برای رفتن به نویسکوشا آماده کرده.
همین دیروز بود که ادارهی فرعی تحقیقات و امنیت، هویت تیکههای فلزی رو تایید کرده و چون که کایل امروز به خونهی الیونورا نرفته بود، به نظر میومد قبل از حرکت کردنش کارای زیادی بود که باید انجام میداد.
آدریان به اطراف نواه نگاه کرد و در حالی که نوچ کرد، پرسید:« اژدها رو کجا تنها گذاشتی؟ من که گفته بودم قراره یه جلسهی تمرین با شما دوتا داشته باشیم که جلوی ادغام ذهنی رو بگیریم.»
« اون میخواست بازی کنه، به خاطر همینم چند وقتی بهش اجازه دادم به باغ سلطنتی بره.»
« هدف امروزتون باغ سلطنتی شده؟ اونجا جاییه که شهبانوی بیوهی نسل قبل آرمیده، پس اگه اژدها اونجا رو خراب کنه، به خودش ضرر میرسه.»
« من خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که نمیتونم از لحظهای که مو بلندترین برج کاخ سلطنتی رو میشکنه، بگذرم.»
«... الی، تو فقط نمیخوای تو کلاسا شرکت کنی، درست میگم؟»
« درسته.»
نواه حتی نتونست این جمله رو انکار کنه. سخت بود بتونه از دید آدریان در بره. البته، چون که اون یه آدمه و موئل یه اژدهاس، این موضوع به معنی اینه که هیچ خراشی رو نمیتونه روی اون بچه ایجاد کنه. ولی هنوزم نواه نمیتونست نگرانیهاش رو متوقف کنه.
وقتی آدریان احتیاط نواه رو دید، شونههاش رو بالا انداخت و گفت:« میدونم حرفمو باور نداری، ولی تا ابد که نمیتونی ازش دوری کنی. اگه نتونی این هفته این درس رو ازم یاد بگیری، باید با یه بمب ساعتی کل هفته رو سیر کنی.»
« چرا. تو هم قراره جایی بری؟»
« دارم به یه مسافرت کاری میرم.»
« اوه...»
« ولی نمیخوام فکر کنی که میتونی خیلی خوش بگذرونی. باید از هفتهی بعد کار داوطلبانهت رو شروع کنی.»
اگه آدریان قرار بود کاخ امپراتوری رو ترک کنه، برای نواه فرصت طلاییای به پیش میومد. وقتی آدریان اینجا نبود، نواه میتونست آزمایشگاه و کتابخونهش رو یواشکی بگرده. به علاوه، این کار که فقط کار داوطلبانهس. میتونم انجامش ندم.
« هر وقت با ایمان کامل این خدمتت رو به مردم انجام دادی باید فیلمش رو ضبط کنی. بهتره به فکر در رفتن از زیرش نیوفتی.»
اگه قراره ضبطش کنم، پس یعنی میتونم فیلمش رو درست کنم.
نواه به نتیجهی سادهای رسید و از جاش بلند شد و گفت:« وایسا. میرم مو رو بیارم.»
« ده دقیقه بهت وقت میدم.»
« بهم دستور نده. اگه دستور بدی ممکنه اصلاً برنگردم.»
البته، حداقل امروز نواه اصلاً دلش نمیخواست برگرده. بعدش، در حالی که پشتش به آدریان بود، از دفتر بیرون رفت. همین طور که داشت از وسط کاخ سلطنتی رد میشد و دنبال موئل میگشت، به یه نفر که به اندازهی آدریان راسینل رو اعصابش راه میرفت، برخورد کرد.
نواه دندون قروچه کرد و به شخصی که جلوی روش بود لبخند شیرینی زد و گفت:«... لنیا.»
کتابهای تصادفی
