من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 136
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۳۶:
بعد از این که این چند روز نواه جوری از کایل دوری میکرد که انگار میخواست صبرش رو آزمایش کنه، امروز نواه به طرز غافلگیر کنندهای وراج شده بود. نواه زن خیلی پیچیدهای بود، ولی یه جورایی زیر این بیثبات بودنش هم جذابیت وجود داشت.
مردم دقیقاً غیر قابل پیشبینی هستن. تا همین دو ماه پیش، کایل اصلاً فکرش رو نمیکرد زنی که چهرهی الیونورا آسیل رو داره، تو دیدش عزیز و دوست داشتنی بشه.
حتی با این که فقط داشت از کایل درمورد سلیقهش میپرسید یا به روابطش با زنهای دیگه توجه میکرد، یه جورایی این حس بهش دست میداد که به هر حال مراقبت از اون زن براش ارزشش رو داشت. اون حتی به سلیقهش هم نمیخورد.
کایل فکر کرد داره دیوونه میشه، ولی فقط خندید و سرش رو برای نواه خم کرد و گفت:« بیخیالش. سلیقهم که به این چندتا مورد ختم نمیشه. سختکوشی و تمیزی مطمئناً نکتهی مثبتی هستن، ولی سلیقهی من خیلی منعطفه. این جور بوده و خواهد بود.»
نواه بعد از این که این کلمات رو شنید، چند بار پلک زد و سرش رو با خجالت چرخوند و زیر لبی بهش غرغر کرد.
کایل که داشت شونههای نواه رو فشار میداد، برای خودش زیر لبی گفت:«... اگه کارایی که من انتظار دارم رو بکنین، هیچ چیز دیگهای نمیخوام.» تو دید کایل، بدنی که به شدت سست و شکننده بود روی تخت افتاد. بعدش، کایل بدن نواه رو همین طور که داشت با خودش دست و پنجه نرم میکرد که از جاش بلند بشه، با یه پتو پوشوند.
« وقتش رسیده برگردین بخوابین. تا وقتی من برمیگردم ترتیب کلاساتون رو بدین. انقدر هم ساختمون دپارتمان جادو رو خراب نکنین.»
نواه که از زیر پتو بهش یواشکی نگاه میکرد، یه چیزی رو پچ پچ کنان گفت. به نظر میومد یه جواب غریزی بهش داده باشه، ولی خیلی زود پلک زد و صورتش رو کامل زیر پتو مدفون کرد.
من نگرانم. وقتی کایل دست نواه رو دید که بیرون از پتو بهش بایبای میکنه، حس ناخوشایندی بهش دست داد.
کایل با خودش فکر کرد، تنها گذاشتنش اشکالی نداره؟ قبل از این که از اتاق بیرون بزنه، به اژدها یه درخواستی کرد. «...مو، چهار چشمی مراقب اربابت باش.»
« باشه!»
حضور موئل نگرانیهای کایل رو از بین میبرد. تا زمانی که همراه نواه بود، هیچ مشکلی پیش نمیاد.
***
نگرانیهای کایل با شکل دیگهای که انتظارش رو نداشت جلوی روش پدیدار شدن. درست همون موقعی این اتفاق افتاد که عمارت الیونورا آسیل رو ترک کرد و به ادارهی تحقیقات و امنیت برگشت. پنلوپه و پائول تنها کسایی که منتظرش مونده بودن، نبودن.
« ببخشید؟» کایل که داشت خجالتی رو تجربه میکرد که براش به ندرت پیش میومد، به کاغذهایی که به سمتش داده شد نگاه کرد. وزیر امنیت تحقیقات در حالی که روی مبلی که توی دفترش بود، نشسته بود بهش با قاطعیت گفت:« اینا ارسالی شعبهی ادمان مرکزیه، جناب لئونارد.»
« چرا یه دفعهای...»
« دلیلیش داخل این مدارکه، پس بخونینش. اگه بهونهای دارین، من میشنومش.»
اون مدارک شامل دستور ارسالی موقت به ادارهی تحقیقات و امنیت منطقهی ادمان مرکزیه. به طور مختصر، ارسالی موقت به معنی تنزل رتبهی موقته. وقتی کایل چند برگهی دیگه رو زیر و رو کرد، متوجه شد چرا این ارسالی یه دفعه دستور داده شده.
اون چیزی که وسط مدارک قرار داده شده بود، یه عنوان مجله با عکس بود.
مدیر ژنرال ادارهی تحقیقات و امنیت و جادوگر لاورنت با ۱۶ فقره جرم قبلی. آیا عشق سالهای تعقیب رو به پایان میرسونه؟
« فردا، قراره این تو روزنامه چاپ بشه. منبعش گفته که یه خبرچین بینام و نشونه.»
همین طور که عنوان روزنامه رو میخوند، به تدریج چهرهی کایل سخت شد. وزیر به تندی ازش پرسید:« اون دو نفری که توی این عکس هستن، تو و الیونورا آسیل هستین، درست میگم؟»
«...»
کایل نمیتونست انکارش کنه. اون عکس از انباریای که با نور نارنجی ملیحی روشن شده بود، گرفته شده بود. موهای زردآلویی الیونورا آویزون بود و نشانی که سرپرستی ادارهی تحقیقات و امنیت رو نشون میداد، اون زیر داشت برق میزد. این عکس، عکسی نبود که یه نفر یه جای دیگه گرفته باشش.
همین که کایل اون عکس رو دید همه چی رو فهمید. اون منظره وسط فیلمای ضبط شدهی وقایع آنجلیک بود، که با دستای خودش اونا رو به پنلوپه داده بود. این همون قسمت ضبط شدهای بود که نواه به اتاق عملیات نیروی جادویی اومده بود که بتونه کایل رو پیدا کنه...
اون کاملاً یادش رفته بود که نواه توی اون ویدیوی پونزده ساعتی هم وجود داشت. اون طور که به نظر میومد، فیلم ضبط شده به پنلوپه داده شده بود، و از اونجایی که اون مسئول ادیت کردن همهی ویدیوها بود، پنلوپه تنها شخصی بود که میتونست اون عکس رو به نویسندهها داده باشه.
همین طور که کایل به پنلوپهای که کنارش منتظر مونده بود، جوری چشم غره میرفت که انگار داره حکم اعدامش رو اجرا میکنه، پنلوپه سرش رو با شدت تکون داد و گفت:« من نبودم، کاپیتان!»
پس کی بوده؟ مشت کایل همین طور که کاغذها رو به چنگ گرفته بود، سختتر شد.
« من به خاطر اطلاعیهای که زودتر برام اومد، تونستم جلوی انتشار اینو توی روزنامهی فردا بگیرم. قربان، میدونین که اگه این توی دایرهی خصوصی پخش بشه، ادارهی تحقیقات و امنیت وجههی خودش رو از دست میده. اگه بدشانس باشین هم خیلی زود شغلتون رو از دست میدین.»
کایل ساکت موند.
« ولی من به شما باور دارم. حتی اگه یه زن باشه که توی این دنیا بهش نگاه نکنین، اون زن الیونورا آسیله.»
کایل این جملهی وزیر رو نه باهاش مخالفت کرد نه موافقت، ولی چارهی دیگهای جز این که مبهم باقی بمونه نداشت. وزیر با نگاه مشکوکی بهش زیر لبی گفت:« ولی طبق سوابق ضبط شدهی فعلیتون، من متوجه تفاوت مشخصی شدم... چیزی هست که بهم گزارش نکرده باشین؟»
کتابهای تصادفی

