من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 148
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۴۸:
آزمایشگاه طبقهی پایین کاملاً شلوغ پلوغ بود، جوری که انگار یه صاعقه بهش برخورد کرده. نواه تو فکر رفت که چطور آدریان تونست از موئل که به شکل اصلیش در اومده بود، داده جمع کنه.
آفرین، کوچولوی من. نواه به اژدهای گندهای که نصف آزمایشگاه رو اشغال کرده بود، چشمک زد. موئل که چشمکش رو دریافت کرد، دوتا از چشمش رو محکم باز و بسته کرد. به نظر میومد این کار چشمک خاص موئل بود.
«... اونو با خودت ببر.»
آدریان حتماً خیلی خسته شده بود که نواه رو به طرف موئل هل داد. مهم نبود چقدر آدم شروری بود، در برابر یه اژدها یه آدم ریزه میزه بود. بعدش، در یک آن موئل به شکل یه بچهی کوچولو در اومد، و به آدریانی که یه دودو نگه داشته بود، نگاه کرد و برای این که نواه رو بغل کنه به طرفش دوید.
ایدههایی که وقتی در حال زیر و رو کردن کتابخونه بود به ذهنش خطور کرد، به فرضیههای قدرتمندی تبدیل شده بودن. فقط یه جا بود که امکان داشت طرح اولیهی الیونورا اونجا باشه: همون کارخونهای که طبق اون طرح اولیه، توانایی خلق انسان مکانیکی با پروسهی صنعتی سازی رو داره. شاید آدریان روی اون ماشینها رو با جادوی خالص خودش، پوست پوشونده بود.
این قابل قبولترین فرضیهای بود که دلیل واقعی ناپدید شدن لنیا، به علاوه اتفاقای عجیبی که توی اتاق عملیات نیروی جادویی آنجلیک افتاد، رو توضیح میداد. اگه لنیای حقیقی تا حالا مرده نباشه، احتمالاً خودش هم همونجاس.
پس، اون کارخونه کجا قرار داره؟ نواه همین طور که پشت سر آدریان رو نگاه میکرد، چشمش رو باریک کرد.
موئل دستای ریزش رو دور نواه پیچید و با صدای آرومی و در حالی که با چشم تیرهی قرمزش پلک میزد، به طرف نواه زمزمه کرد:« بهتر نیست بکشمش؟ نواه، اجازه دارم کمکت کنم؟»
« آم...» در حالی که نواه داشت رد قطار افکارش رو از سر میگرفت، پسر بچه جوری با رضایت خندید که انگار سکوت نواه رو به معنی بله قبول کرده. لحظهی بعد، رد نیروی جادویی تیرهای زیر پاهاش افتاد و به طرف آدریان به حرکت در اومد.
حتی اگه نواه یه قتل واقعی رو مرتکب بشه، به خاطر وضعیتی که داره، بهترین گزینه رو سر راهش قرار میدن و هیچ کسی توی این امپراتوری اونو به زندان نمیندازه. با کمال صداقت، کاملاً برای نواه وسوسه کننده بود که این مأموریت ملال آور و نامفید رو همین الان تمومش کنه.
ولی، کشتن آدریان ضررات مهلکی هم داشت. اگه همچین کاری کنم، هفده جرم توی سابقهم نوشته میشه...
اگه یه اتهام دیگه به لیست پر و پیمون سوابق جرم و جنایتش اضافه بشه که زیاد تو چشم نیست، ولی حداقل، نواه نمیخواست کایل رو به همراه خودش پایین بکشه.
حتی اگه اعتماد وزیر به کایل به خاطر یه رسوایی خرد شده، اگه نواه متهم به قتل بشه، کایل لئونارد ممکنه اخراج نشه، ولی احتمالش زیاد بود که به کایل اتهام همدست بودن با نواه رو بزنن.
در این صورت، فقط یه راه براش وجود داشت: نواه باید تکتک مدرک جمع میکرد و خودش تو پس ذهنش اونا رو حل میکرد.
همین که نواه افکارش رو سر و سامون داد، اولین مقصدش مشخص شد. نواه دست کوچولوی موئل رو گرفت، و در همون لحظه هم، نیروی جادوییای که نزدیک بود مچ پای آدریان رو بگیره تو هوا ناپدید شد.
نواه به دفتر آدریان برگشت و گفت:« اوه، هفتهی بعد باید به کار داوطلبانه برم. لیست کارام تازه به دستم رسید.»
« کجا داری میری؟»
« میرم کار داوطلبانه انجام بدم. رئیست ۲۰۰ هزار ساعت برام کار زده. اگه از حالا به بعد پرش نکنم، حتی وقتی کمرم از زور پیری خم میشه هم باید عذاب بکشم. به جای این که هشت ساعت در روز رو پر کنم، به جای زمان کلاسا به کار داوطلبانه میرم، به خاطر همینم هفتهی بعد دیگه نمیتونم بیام پیشت. به هر حال، شنیدم که خودت گفتی قراره به یه مسافرت کاری به جنوب بری.»
آدریان که شوکه شده بود، از دهنش یه «چی...» بیرون اومد. ولی، همین که منظور نواه رو فهمید، سرش رو تکون داد و به دادهای که امروز از موئل به دست آورده بود نگاه کرد. «آره، پس بیا کلاس بعدیمون رو دو هفته بعد بذاریم.»
نواه هم یه لبخند مصنوعی به چهرهش گرفت و بدون این که جوابش رو بده از دفتر بیرون رفت. همین طور که فوراً در رو پشت سرش بست، لبش به خط باریکی در اومد. منظورت از کار داوطلبانه چیه؟
نواه دستش رو دور موئل محکم گرفت و زیر لبی زمزمه کرد:«... نویسکوشا.»
اولین مقصدش برای این که مکان کارگاهی که سایهی آدما رو تولید میکردن پیدا کنه، نویسکوشا، که واقع در شمال شرق لاورنته بود. اونجا معدنی بود که مواد خالصی که توی آدمای آهنی ازشون استفاده میشد رو حفاری میکردن، همون منطقهای که کایل نتونست اونجا بره.
کتابهای تصادفی

