فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 204

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۲۰۴:

نواه توی خیابون‌های متروکه در حالی قدم برمیداشت که دور و برش رو برای پیدا کردن علائم حیات جستجو میکرد. تا اونجایی که میتونست تشخیص بده، موئل و خودش تنها افرادی بودن که تا کیلومترهای اون منطقه وجود داشتن. هیاهو و شلوغی شهر تا حد زیادی ازشون فاصله داشت.

ولی نمیتونست خیالش رو به این آسونی راحت کنه، مخصوصاً وقتی که با یه دریاچه‌ای که به سیاهی آسمون شب بود، برخورد کرده باشه. خوشبختانه، یه تابلوی چوبی قدیمی کنار دریاچه بود که با این که خزه روش رو پوشونده بود، ولی هنوزم خوانا بود.

« ناحیه‌ی سیزده تورن: هارل. اوه، خیالم راحت شد. هنوزم توی تورن هستیم. ولی من هیچوقت درمورد منطقه‌ی هارل نشنیده بودم. به نظر میاد یه جور شهرک صنعتی باشه. پس بقیه کجان؟» نواه دوباره یه خیابون‌های خالی نگاه کرد.

هارل نسبت به کلان‌شهری که جزوش بوده خیلی فرق داره. نواه این مسئله رو برای هر شهر بزرگ توسعه یافته‌ای که افراد ثروتمند توش زندگی میکردن فرض میکرد که توی همشون منطقه‌ای وجود داره که از زمین تا آسمون با هم فرقشونه.

حتی اگه شهرک هارل هم پر از جمعیت میبود، به نظر میومد که همه‌ی افرادی که اونجا زندگی میکردن توی فقر و نداری بودن و معاششون رو از راه کار کردن توی کارخونه میگذروندن. ولی این مسئله بیشتر اونو متشنج میکرد و تحت استرس قرارش میداد. حالا که طلسم نامرئی شدنش از بین رفته جلب توجه میکرد، ولی نه فقط به خاطر این که رنگ آبی هنوزم لباس‌هاش رو لکه‌دار کرده بود.

اون این طور فکر میکرد که امنیت توی مکانی مثل نواحی فقیرنشین اون قدرا زیاد نیست. مناطق رها شده مثل هارل مکان‌های اصلی قایم شدن برای کسانی که یا دارن از قانون فرار میکنن هست یا این که نمیخوان شناخته بشن.

« مو، ما باید از اینجا بریم. قبل از این که بقیه سر و کله‌شون پیدا بشه. امیدوارم قبل از این که خیلی طول بکشه کایل رو ببینیم.» نواه موئل رو به دستش گرفت و به اون طرف دریا حرکت کرد. اگه کسی قرار بود یواشکی بهش حمله کنه، نواه ترجیح میداد در حال گشتن برای راه خروج و توی فضای باز باشه.

همین طور که نواه به طرف دریاچه نزدیک‌تر شد، کارخونه‌های بیشتری از پشت جنگل انبوهی که در طرف دیگه روییده بودن، قابل رویت بود. ولی، میتونست تکه‌های علف سبز کلفتی رو ببینه که از سطح دریاچه‌ی سیاه رشد کرده بودن، و یه درخت پیر در حال پژمرده شدن رو هم دید که توی جزیره‌ای که وسط دریاچه بود، ایستاده بود. آب به قدری تیره بود که نمیتونست زیر اون درخت رو ببینه، و اون بوی گندش هم همه رو خفه میکرد.

حتی ده قدم هم برنداشته بود که برای این که جلوی رسیدن اون بو به مشامش رو بگیره، روی بینیش رو با انگشت گرفت. هر چی بهش نزدیک‌تر میشد، بوش هم بدتر میشد. و وقتی به اندازه‌ی کافی نزدیک شد، میتونست بالاخره ببینه که چرا آب دریاچه انقدر تیره‌س. اون آب شیرابه لایه‌ی کلفتی از روغن سیاهی بود که سطح آب رو پوشونده بود. چندین ماهی مرده روی سطح آب شناور مونده بودن. نواه نتیجه‌ی صنعتی شدن یه سرعت شهر رو میدونست، ولی هیچوقت با چشمای خودش و به حجم زیاد نتیجه رو ندیده بود. معمولاً چند رودخونه‌ی محدود آلوده میشن، ولی هیچوقت یه دریاچه‌ی کامل این طوری نمیشه.

نواه به موئلی که داشت تقلا میکرد از بین دست‌های نواه بیرون بیاد، گفت:« این کارخونه‌ها چیکار داشتن میکردن که این همه زباله تولید کردن؟» موئل تونست از بین دست‌هاش بیرون بیاد و در حالی که نواه هم پشت سرش بود، به طرف دریاچه دوید. قبل از این که مو دست‌هاش رو توی آب دریاچه فرو کنه، نواه اونو دوباره گرفت. «هی! موئل! عقب وایسا! ما که نمیدونیم زیر سطح دریاچه چی ممکنه در کمین باشه. یا این که چه چیزی توی این دریاچه ریخته شده.» اون از دریاچه یه قدم به عقب برداشت.

« ولی نواه، من میتونم جادو رو حس کنم. جادوی کمیه، ولی مطمئناً رد جادو توش هست.» موئل به طرف نواه سرش رو کج کرد. « داره از یه جایی که دوروبر اینجا هست میاد.»

« جادو؟» نواه موئل رو روی زمین گذاشت و خم شد. « چرا جادو باید اینجا وجود داشته باشه؟» اون فکر میکرد مسئله مربوط به آلودگی محیطیه، مثل یه جور عوارض صنعتی شدن شهری، ولی موئل گفت که جادو رو از اطرافش حس ‌کرده.

« دو نوع جادو وجود داره: جادوی دستی و اتوماتیک.» موئل دو انگشتش رو براش بالا آورد. « توی جادوی دستی، جادوگر باید به صورت ارادی و فیزیکی جادو رو رها کنه. ولی توی جادوی اتوماتیک، هر طلسم طبیعی‌ای که رخ میده به طور اتوماتیک پردازش میشه. تا الان گرفتی چی گفتم؟»

نواه با این که در اصل اصلاً نفهمید چی داره میگه، ولی سرش رو به حرفاش به نشانه‌ی تأیید تکون داد.

« حالا، این نظریه‌ی منه.» موئل به طرف کارخونه‌هایی که توی اون دوردست‌ها بودن سر تکون داد و گفت:« طلسم‌های اتوماتیک رو میشه به صورت انبوه تولید کرد. که فکر کنم اینجا همچین اتفاقی افتاده باشه. یا این که همین الانشم در حال اتفاق افتادنه. هیچ چیز دیگه‌ای این همه زباله به این مقدار زیاد تولید نمیکنه که برای پر کردن یه دریاچه کافی باشه.»

نواه به حرفای موئل فکر کرد، و این سوال براش پیش اومد که اگه توی دنیا و شهر لاورنت تولید انبوه طلسم اتوماتیک انجام بشه چه بلایی سرشون میاد؟ هر کسی میتونه به جادو دسترسی پیدا کنه، و دنیا رو به هرج و مرج بکشه.

« پس، موئل، ما میتونیم چیکار کنیم؟ ما یه کارخونه‌ی مخفی که توی قعر منطقه‌ی متروکه هست رو پیدا کردیم. از همون اولش هم چرا اینجا باید رها میشد؟ و از کی تا حالا این اتفاق افتاده؟» نواه سر پا شد و ادامه داد:« ما باید کایل رو پیدا کنیم. اون میدونه ما باید چیکار کنیم.»

کتاب‌های تصادفی