من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 213
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۲۱۳:
آدریان در حالی که نیشش تا بناگوش باز شد، لبخند زد. با این که داشت لبخند میزد ولی اون حس لبخند توی چشماش که به سردی سنگ و بیحس بود، وجود نداشت. « همین جور بهم نخند!» نواه پاهاش رو روی زمین کوبید، و درست بعد از این که این کار رو کرد، از کارش پشیمون شد؛ چون مثل یه بچهای به نظر میومد که داره لجبازی میکنه. « تو واقعی هستی یا یه کپی؟»
آدریان در حالی که شونه هاش رو بالا انداخت و موهاش رو عقب کشید که پشت گوشش رو که کاملاً پاک بود به نواه نشون بده، ادعا کرد:« من فقط خودمم.» هیچ نشونهای از حرف 'ر' انگلیسی کوچیک یا بزرگ پشت گوشش وجود نداشت.
همین طور که نواه اخم کرد، پیشونیش چروک افتاد. نواه در حالی که داشت ناامیدانه تلاش میکرد کاری کنه که آدریان بهش یه جواب سرراست بده، گفت:« این حرفت جواب هیچ کدوم از سوالامو نمیده. ممکنه یه رپلیکا باشی که روش خالکوبی نشده!»
« خب... اگه حرفمو باور نمیکنی، میتونم ثابتش کنم. به هر حال، میدونی که چطور یه آدم تقلبی و واقعی رو از هم تشخیص بدی. اون واقعهای که توی آنجلیک اتفاق افتاد، کایل لئونارد چیزی درموردش بهت نگفت؟ همهی اون اتفاقا توی ویدیو ضبط شدن.»
نواه نمیتونست تشخیص بده که اون داره بلوف میزنه یا نه. یه راه بود که بتونه این موضوع رو تشخیص بده، ولی این کار، کار خطرناکیه.
آدریان در حالی که دستش رو برای نواه دراز کرد، گفت:« اشکالی نداره، نواه.» جوری که انگار میخواست با صداش اعصاب نواه رو آروم کنه، صداش حالت تسکین رو داشت.
یه چیزی درمورد این گفتگو درست نبود، ولی نواه روی انتخابش پافشاری میکرد و تصمیمش رو گرفته بود که آدریان رو امتحان کنه.
دیوارهای پلهها با انواع شمشیرهایی که از شمشیر بلند تا خنجر ریز بودن صف بندی شده بود. نواه که روی اون خنجر متمرکز شده بود، دستش رو دراز کرد که طنابهای خیالی رو دور دستهی خنجر بپیچه. اون با نیروی کافی برای این که خنجر رو از دیوار آزاد کنه، طناب رو کشید. همین طور که چاقو روی زمین افتاد، به دست آدریان برخورد کرد.
خون از دست آدریان شروع به ریختن کرد، که باعث شد قلب نواه بریزه. اون کار ثابت کرد آدریان یه آدم واقعیه چون خون توی بدن رپلیکاها جریان نداره. ولی نواه مطمئن بود که این آدریان یه جور رپلیکاس. ولی، اون جلوی روش پر از خون و گوشت بود.
نواه در حالی که به خون آدریان خیره شده بود، گفت:« تو حتی سعی نکردی جاخالی بدی.» آدریان انگشتش رو در امتداد زخمش کشید و خون تیرهی قرمز، انگشتش رو لکهدار کرد.
« پس فکر کنم با این کار حرفمو اثبات کردم. یا شایدم نکردم؟» آدریان انگشتش رو که به خون آغشته بود، روی لپش پاک کرد. دیدن اون در حالی که دستهاش، صورتش و لباسش پر از خون بود، منظرهی عجیبی بود. این که آدریان اصلاً اهمیتی نمیداد که خونآلود شده، و نحوی که اثر انگشت خونینش رو روی همه چی که لمس کرده بود گذاشت، براش عجیب بود. اون به نواه نزدیک شد و جلوی پیرهنش رو گرفت که اونو به جلو بکشه. نواه میخواست فرار کنه، و خودش رو از چنگال آدریان آزاد کنه، ولی کنجکاو بود که آدریان چه حرفی برای گفتن داره.
آدریان برای این که توی گوش نواه زمزمه کنه، به جلو متمایل شد و گفت:« میدونی الیونورا چطور مرده؟»
نواه که از نفس آدریان که گردنش رو قلقلک میداد، لرزه به بدنش افتاد، گفت:« چون تو کشتیش. وقتی داشتین روی پروژهی المثنی تحقیق میکردین، نزدیکای قلعه با الیونورا دعوا کردی. درست بعد از دعواتون اونو کشتی، مگه نه؟»
« این اون چیزیه که تو فکر میکنی. ولی حقیقت با اون چیزی که تو فکرشو میکنی خیلی فرق داره. اون توی جادوی خالص زبردست بود، و شخص کنجکاوی بود. الیونورا واقعاً دلش میخواست یه نسخهی دیگه از خودش رو خلق کنه. نه یه دستگاهی که فقط یه پوستهی انسان رو داره. موجودی که مثل اون فکر میکنه و حرکت میکنه. ولی این امر چطور ممکنه؟ یه آدم مکانیکی پوست داره ولی هیچ روحی نداره، و رپلیکاهای بدون روح فقط طبق دستورالعملشون حرکت میکنن. پس الیونورا به چه فکری افتاد؟» آدریان صداش رو جوری آروم کرد که انگار میخواست عمیقترین و تیرهترین رازش رو بهش بگه، و تو گوش نواه زمزمه کرد:« به این فکر افتاد که اون رپلیکا رو نه تنها بر اساس بدن انسان بلکه براساس روح انسان هم کپی کنه. وقتی داشت این کار رو انجام میداد مرد.»
نواه سرجاش خشکش زد، چون برای این که بتونه حرکت کنه زیادی شوکه شده بود. تمام این مدت، فکر میکرد آدریان الیونورا رو کشته و قبل از این که بدنش رو به شکل اصلیش برگردونه صاحبش شده. ولی اون طور که به نظر میاد، مرگش اتفاقی بوده. آزمایشی که اشتباه شد. همین طور که به دست آدریان که پایین بود و خون داشت ازش روی زمین میریخت نگاه کرد، مو به تنش سیخ شد.
« آدریان، تو موفق شدی؟ منظورت اینه که کسی تونست یه سایهی بینقص از تو رو خلق کنه؟ یا این که هنوز داری منو دست میندازی؟» نواه در حالی که قلبش توی سینهش محکم میتپید، همین طور که آدریان به طرفش قدم برداشت، اون هم یه قدم به عقب برداشت. ولی اگه الیونورا در طول آزمایشش قبل از این که بتونه یه سایه خلق کنه مرده، پس کی کارش رو ادامه داده؟ آدریان تنهایی این کارو کرده؟
کتابهای تصادفی

