فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آخرین افسانه:طلوع سرنوشت

قسمت: 11

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
واو چه جای بزرگیه! »آریان با چشمان از حدقه بیرون زده به اطراف نگاه میکرد و«چقدر آدم گولاخ هست ...من چجوری قراره با اینا مسابقه بدم، نمیدونم؟»آریان برخلاف امتحان کتبی که با اعتماد بنفس پشت سر گذاشته بود الان داشت کمی استرس میگرفت،چرا که اتاق آزمون بیشتر شبیه به مکانی بود که گلادیاتور ها دراون نبرد میکردند جایی که اگر دقت کنی بوی خون در دیوار های آن نفوذ کرده و عضو جدایی ناپذیر آن شده!..«خب خب متقاضیان عزیز از بخش تقویت کننده ها، من آبراهام هستم داور و یکی از اساتید مدرسه کروسالیس»مرد میانسالی که زخم روی صورتش نشان افتخاری بود از نبرد های قبلیش اما چهره آن مرده بود عاری از هر احساسی«راستش رو بخواید به هیچ عنوان خوشحال نیستم که اینجام پس سریع آزمون رو بگیریم. قبل اون باید توضیحاتی بدم از 121شرکت کننده 60نفر در امتحان کتبی رد شدن و الان تنها شما اینجا هستین!»
با گفتن این جمله حضار بیرون از کاخ با تعجب به یکدیگر نگاه میکردند و سوالشان این بود چقدر زیاد؟
آبراهام بعد از نگاه اجمالی به جمع انداخت، انگار میخواست میزان اعتماد به نفس و ترس بقیه رو ببینهسپس دوباره ادامه داد و با صدای قدرتمند و رسا شرایط امتحان را بازگو کرد
«تعجب رو بزارید کنار!اونایی که رد شدن احمقی بیش نبودن حالا همگی گوش بدید آزمون عملی شما از سه آزمون جدا تشکیل شده که هرکدوم شرایط خودش رو داره...»
شرکت کننده ها بعد فهمیدن اینکه این امتحان به هیچ عنوان راحت نخواهد بود استرس بیشتری گرفتند و عرق سردی از پیشونی خیلی ها جاری شد.
«پس چی فکر کردید یه سلام بدید میزاریمتون بیاید مدرسه! اینجا کروسالیسه ها نه شهر هرت!،خب حالا آزمون اول درباره استقامته! شما حق ندارید از مانا استفاده کنید و باید دربرابر گرانش و حرارت ایستادگی کنید! همین دیگه حرفی نیست امتحان شروع میشن!»
با پایان سخنرانی کوبنده آبراهام در کسری از ثانیه گرانش چند برابر شد خیلی از افراد با صورت به کف اتاق برخورد کردند و صدای خورد شدن استخوان بینی یا گونه آنها در فضای اتاق پیچید که کمی برای والدین حاضر در بیرون ناخوشایند بود. اما افرادی هم بودند که حتی ت*** نخوردند و محکم سر جای خود ایستادند اون ها تنها دونفر بودند یکی مرد بلند قد و جوان از دیدگاه انسان ها،لباس تمرینی که پوشیده بود با مدل مویی که داشت به نظر میرسید از نژاد خون آشام باشه و دیگری شخص جوانتر از آن بود اما هیکلش بسیار تنومند تر و معرف نژاد اژدهایی اوست. 
  در گوشه دیگر سالن پسر بچه ای با موه های نقره ای و رگه های سیاه که زیبایی خاصی داشت، همه را مات خود کرده بود، بچه 9ساله بود! کسی که اگر از نژاد های خون آشام یا اژدها بود هنوز به عنوان نوزاد در نظر گرفته میشد اما همین نوزاد از دید آنها از بسیاری بهتر عمل کرده بود! درحالی که همه هنوز مهبوت پسرک بودند و او را تحسین میکردند او در زیر لب با خود اینگونه میگفت:
«اوه پسر حواسم نبود وگرنه منم مثل اون دوتا سر پا بودم واقعا جای تاسف داره،این همه با زینارفیل تمرین کنم و از دوتا غول بچه شکست بخورم ؟؟!...نه نمیشه.،»
به مرور افراد بسیاری به گرانش عادت کردند و الان وقت اون بود که دمای اتاق رو بالا بره ، رفته رفته حرارتی که از دیوار های اتاق به سمت مرکز جاری میشد افزایش پیدا کرد و همه شروع به عرق ریختن کردن بعد گذشت مدت کوتاهی افرادی که آستانه تحمل کمی داشتن از حال رفتن و دیگه قادر به ادامه دادن نبودن اما باز اون دو نفر که آریان به اون ها غول بچه میگفت وضعیت بسیار خوبی داشتند اما خونآشامه کمی سستی نشون میداد چرا که گرما با طبیعت خوناشام ها مخالف بود.
اما آریان این‌بار کاملاً سر حال بود. بهتر از قبل عمل می‌کرد و همین باعث شده بود نگاه‌های بیشتری به سمتش برگرده—چیزی که دقیقاً زینارفیل ازش می‌ترسید.
درهمین لحظه بیرون از اتاق، در جلوی کاخ، جایی که پادشاهان بر جایگاه‌های مخصوص‌شان نشسته و آزمون را تماشا می‌کردند، گفت و گویی شکل گرفته بود که در دل خود جزئیات جالبی داشت 
«خب خب دراکنسیوس تبریک میگم پسر نامشروعت قدرتمنده»آندریاس با نگاه نافذی که داشت خطاب به شاه اژدها گفت.
دراکنسیوس با لحنی سردتر پاسخ داد: «ممنون، ولی هنوز خامه. مونده تا بهش بگیم قدرتمند».
آندریاس شانه‌ای بالا انداخت و گفت: «بابا شما اژدهاها چرا این‌قدر سخت‌گیرین؟ البته راستش، بیشتر از دریکارون، اون بچه‌ی مو نقره‌ای چشم منو گرفته. شما چی فکر می‌کنید؟»
تا این لحظه، الدینور ساکت مانده بود. نگاهی متفکرانه انداخت و آرام گفت:
 «اون بچه... یه‌جوری آشناست. انگار قبلاً یه جایی دیدمش... ولی نمی‌دونم کجا.»
راکسلیوس خندید و گفت: «تو که همه رو می‌شناسی! مگه غیر از تو اتاقت و اون شورای پادشاهی جای دیگه‌م میری؟»
الدینور با لبخند ژ***د خاص خودش جواب داد: «همه که مثل تو فقط این‌ور و اون‌ور نمی‌چرخن رفیق»
در سالن آزمون در حین گفت گوی پادشاهان آزمون مرحله اول به پایان رسید و افراد زیادی به دلیل شرایط سخت آسیب دیدن بعضی ها استخوان صورتشان و بعضی هم سوختگی در پوست به علت حرارت بسیار زیاد.
«خب کار همگی خوب بود اون بی عرضه هایی هم که حذف شدن هم رفتن الان از افرادی که از ابتدای آزمون شرکت کردند تنها 30نفر باقی مونده و بدون اضافه گویی میریم سراغ آزمون دوم در امتحان شما در دو مرحله یک مانای خام خودتون رو وارد کریستالی که الان میارن میکنید و در مرحله بعد با کمک مانا به اون ستون که اونجاست مشت میزنید،همین الان برین یکم استراحت کنین......امم خب متاسفانه باید نفرات برتر رو اعلام کنم تا اونا بیان اول شرکت کنند:رتبه یک تا به انجای کار ،دریکارون دراکنسیوس آرگولین، رتبه دوم ، مارو ، رتبه سوم آریان.»
چهره نفرات برتر هرکدوم داستان خاصی داشت از نگرانی آریان یا خونسردی مارو اما از همه جالبتر نگاه مشتاقی که دریکارون به سمت دوربین مانا قرار داشت  بود
 
حدود دو ساعت از پایان آزمون اول گذشته بود و الان زمان آغاز آزمون دوم رسیده تمام متقاضیان در گوشه اتاق ایستاده بودند  و همگی حالت های متفاوتی از نگرانی را نمایان میکردند 
«خب همگی آماده بشید امتحان دوم رو آغاز میکنیم ، تو این امتحان تنها باید در دو حالت مانای خودتون رو به دو جسم منتقل کنید دیگه توضیح اضافه نمیدم هرکی اول میخواد بره بیاد»
همه به هم دیگه نگاه کردند و خواستند ببینن کدوم یک از آنها این جنم رو داره که اول بره.بعد از چند دقیقه پسری از گوشه اتاق دستش رو بالا آورد و اظهار آمادگی کرد، پسری با مو های معجد قهوه ای رنگ و صورتی صاف و ساده که هنوز بوی صداقت کودکی میداد  به سمت آبراهام حرکت نمود تا امتحان رو انجام بدهد.
«خب بچه بیا اینجا ببینم ، سریع مانای خودت رو درون کریستال منتقل کن تا هم عنصرت و هم سطح هستت معلوم شه!»
شرکت کننده از دستورات آبراهام پیروی کرد و آزمایش رو انجام داد ، مشخص شد که این پسر استعداد عنصر باد رو داره و در سطح اواسط قرمز هسته هست.افراد بسیاری پس از او انجام دادند از بین نفرات برتر تنها آریان مانده بود.دریکارون دو عنصره زمین و آتش رو داشت همراه با سطح انتهایی قرمز و مارو تنها استعداد عنصر آب او هم مانند دریکارون در سطح آخر قرمز بود. و الان نوبت به آریان رسیده بود.
«بابایی آروم باش چرا اینقدر عصبی ، داری اذیتم میکنی!»
«اوه ببخشین شادولف،ولی تو از اونجا میتونی احساسات من رو متوجه بشی؟»
«آره ،فکر کنم چون قویتر شدم برا همینه،یه چیز بگم بابا تا الان زینارفیل رو اینطوری ندیده بودم !»
«پسر بعدا برام تعریف میکنی الان باید برم دارن صدام میکنی»
بعد از پایان گفت و گو میان آریان و شادولف ، او با قدم های آرام به سمت کریستال حرکت کرد، همه مردم حتی پادشاهان منتظر بودند ببینند استعداد نفر سوم چیه. همگی انتظار داشتند که او هم مانند دو نفر اول استعداد دو عنصره داشته باشه اما هیچ کس انتظار فراتر از آن را نداشت
«آروم باش آریان ......تو قبلا هم با کریستال کار کردی الان در نهایت باید همون رو تکرار کنم» 

کتاب‌های تصادفی