تناسخ ایکس فانتزی
قسمت: 18
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پارت ۱۸ درگیری با لوکاس
......
یک سال از شروع آموزش من توسط استاد زیار گذشته بود. در این مدت یک سوم چیزهایی رو که باید یاد میگرفتم یاد گرفتم خیلی چیزها جادوها و مهارتهایی که حتی خود نویسنده هم نگفته بود البته حقم داشت اون فقط روابط عاشقانه هنری و مرگ شخصیت ها رو توضیح می داد و اگه تک تک جادو ها رو توضیح می داد طرفدار نداشت کتاب
الان طبق معمول توی کتابخونه کلیسا بودم و داشتم جلد ۷ كتاب الفبای جادویی رو میخوندم خوب بود که جلد آخر بود اما من باید نه تنها هر روز بلکه کتاب رو به مدت دو سال دیگه بخونم بلکه نتیجه گیری و خلاصه اش رو هم بنویسم که واقعاً دردسر سازه
البته برای آزمون تئوری لازم بود این همه کتاب
استاد زیار دو روز پیش اسقف اعظم دیوار دوم یا مرکزی یا دیوار اقتصادی( نام های دیوار دوم) به کلیسا رفت تا یکسری توضیحات در مورد نحوه آموزش من کارهایی که انجام داده ام و به گفته استاد زیار آینده من چجوری هست آیا ارزش دارم من توسط کلیسا حمایت بشم یا نه
در این مدت من کاملاً مشهور شده بودم حالا نه به اسم چون مشکل برای من ایجاد می کرد اما کلیسا اسم من رو نگفت اما توصیفاتی از من کرد روزنامه تریپل وال
.....گزارش روزنامه تریپل وال
به گزارش روزنامه کلیسا بار دیگر شاهد معجزه ای از سوی الهه بزرگ صداقت بودیم که ***یان نور از کودکی او و اجدادش همگی بریچ بودند و او در کلیسای الهه صداقت زندگی میکرد و الهه جادوی بی سابقه ای که همان باد است را اعطا کرد و کلیسا را نیز برای خشنودی ***یان نور و الهه صداقت و مردمی که از ***یان کلیسا پیروی میکنند حمایت مادی و معنوی خود را از این کودک که معجزه ای از ***یان نور و الهه صداقت است اعلام میکنند و امیدواریم که در آینده ما و نسلهای آینده داستانها و حکایتهای زیادی از این کودک برای گفتن داشته .... باشیم. شجاعت او را به یاد داشته باشید
در واقع با این توصیف هایی که کلیسا کرد به غیر از دیوار سوم که همه منو می شناختن دیوار دوم و اول هم کم و بیش منو شناختن اما همینم برای من دردسر ایجاد کرد
اشراف زاده هایی که با کلیسا مخالف بودند برای تحقیق و تفحص افرادی رو فرستادن تا از رشد من جلوگیری کنند چون نمیخواستند کلیسا با حمایت از من علیه اونها کاری بکنه و از یک طرف دیگر افراد دیوار سوم من رو آینه ای از تجلی ***یان و الهه ها می دونستند اونها من رو میشناختن و بارها برای دیدن من به کلیسا آمده بودند تا یکجورایی تبرک کرده باشن هم من دعا کنم تا الهه بهشون مثل من لطف کنه
چقدر قربانی این چیز ها برای کلیسای ما آوردن
از یک طرف دیگه تموم بریچها به من امید بسته بودن و امیدوار بودند که من علیه کلیسا اشراف و دربار حرکت کنم و همه اونها رو دقیقاً مثل جد بریچها که در( قسمت اول به آن اشاره شد) رهبری کنم همه اینها برای آینده بود اما باز هم حتی فکرش هم خیلی ترسناک بود فکرشو کن که من علیه کلیسا به رهبری پاپ و یکی از آنتاگونیستهای شیطانی داستان ویلیام جردن و پدرش البته پدرخوانده اش جرد جردن و دن هایپر از خانواده هایپر کاری کنم چهار خاندان اشرافی که نماد شاهی هستن و از طرف دیگه سه خاندان اشرافی دیگه به رهبری هنری فلور قوی ترین شخص داستان که ازش من حسابی از قدرتش البته می ترسیدم
همه اینها باعث میشد که من کاملاً از دستورات کلیسا و استاد زیار و یکجورایی سرباز کلیسا بشم چون زدوست نداشتم با کلیسا و دربار اشراف و البته هنری فلور روبرو شوم چون قطعاً میمردم و مرگ دومم رو دوست نداشتم
فارغ از همه این بحثها واقعاً خسته شده بودم و دلم میخواست از کلیسا بیرون برم چون واقعاً امسال بیرون نرفته بودم و کاملاً داخل کلیسا بودم و استاد زیار به من آموزش میداد و حتی فرصت بیرون رفتن هم نداشتم به همین دلیل تصمیم گرفتم از فرصت پیش اومده نهایت استفاده رو ببرم و به بهانه خرید برای آموزش و همچنین یکمی تمرین بیرون برم بنابر این سریع کتاب رو بستم و سریع رفتم به خواهر پاتولینا گفتم که میخواهم بیرون از کلیسا برم
خواهر پاتولینا: چی میخوای بری بیرون؟
٫٫ بله خواهر اگر اجازه بدید برای خرید آموزش و همچنین یکمی تمرین بیرون می رم
خواهر پاتولینا + چی می خوای بخری و چی چیزی رو تمرین کنی ؟
٫٫ خب تمرین استقامت
خواهر پاتولینا : باشه با این وجود حق بیرون رفتن ندارید
٫٫ چرا خواهش می کنم
خواهر پاتولینا+ همین که گفتم نه
خب نمی خواستم اما مجبورم کردی از سلاح مخفی خودم استفاده می کنم
چهره خودم رو به مظلومیت زدم تا پاتولینا رو تحت تاثیر قرار بدم
خواهر پاتولینا هرکار کردم نتونست مقابل چهره مظلوم من مقاومت کنه
خواهر پاتولینا+ می دونم برای من بد میشه اما خب می ری بیرون اما به دو شرط اول باید با ماسک بری بری بیرون کسی تو رو نشناسه دوم تا دو ساعت دیگه هم بر می گردی
خواستم اعتراض کنم اما خب از هیچی بهتر بود
سریع ماسک رو روی صورتم گذاشتم و بیرون رفتم
اگه بخواب حساب کنم خواهر پاتولینا هم زیبا هم مهربون بود و یکجورایی اولین کراش من
حیف که خواهر پاتولینا راهب بود و گرنه با او ازدواج میکردم نه تنها خیلی زیبا هست و همین زیبایی باعث دردسر براش شده اما با اینکه از من بزرگتر بود گذشته از این من زیباتر از خواهر پاتولینا ندیده بودم فقط یک نفر بود اونم مادر آگنس ملودیا یعنی آن ملودیا زیباترین زن شاهی و ملقب به الهه زیبایی( داخل مانهوا یعنی دیده در زندگی قبلیش)
و در طول آموزش وقتی کنار من بود در کنار زیباییش متوجه مهربونیش هم شدم و ازش خوشم اومد
فکرشو بکن من که در زندگی قبلی ام به هیچ دختری دل نبسته بودم حالا به خواهر پاتولینا دل بسته بودم
..... عصر زمان برگشت به کلیسا......
آخیش چقدر خوش گذشت
خیلی وقت بود بیرون نرفته بودم و امروز حسابی خوش گذشت و یه غذای خیلی خوب خوردم اما دیدن دوباره بدترین .... دشمنم، لوکاس روزم رو خراب کرد
یکی از زیر دستان لوکاس: ببین ارباب کی داره میاد
لوکاس: بله حر...ام...زا..ده معروف نام بریچ
سعی کردم زیاد به حرفها و چرندیات لوکاس توجه نکنم که
لوكاس: ببين تام، من میگم که مادرت حتماً با یکی دیگه غیر از پدرت خوابیده و بوده البته اینو من نمی گم همه کل دیوار سوم می گن
دیگه نذاشتم جمله اشو تموم کنه چون سمتش حمله ور شدم
با جادوی باد مشت زدم به صورتش که پر از خون شد چند ضربه دیگه هم زدم که بدتر شد دیگه هیچی نمی فهمیدم که نوچه هاشو منو از پشت گرفتن و نداشتن ادامه بدم
لوكاس+ داری منو میزنی عوضی الان مثل سگ میزنمت و داشت تو صورتم مشت میزد و مدام تحقیر می کرد که یک مرد دیگه داد زد و اومد کمک و اون ها قرار کردند
روی زمین زانو زدم و خواستم گریه کنم اما گریه رو کنار گذاشتم نباید گریه کنم چون هر چه بیشتر گریه کنم دشمن ها مثل لوکاس نقطه ضعفم رو می فهمن و از این نقطه ضعف سوء استفاده می کنن
نه من باید بجنگم من باید بجنگم تا اینکه یادم اومد من تونستم با استفاده از جادوی باد به لوکاس حمله کنم بدون اینکه او حتی واکنشی نشان بده پس باید مهارت دیگری غیر ... از جادوی باد که از استاد زیار یاد می گیرم یاد بگیرم مثل
تیراندازی تیراندازی دقیقاً مثل جادوی باد است تصمیم گرفتم ..... از استاد بزرگ تیراندازی که در کتاب آمده یاد بگیرم و
پایان پارت۱۸
......
یک سال از شروع آموزش من توسط استاد زیار گذشته بود. در این مدت یک سوم چیزهایی رو که باید یاد میگرفتم یاد گرفتم خیلی چیزها جادوها و مهارتهایی که حتی خود نویسنده هم نگفته بود البته حقم داشت اون فقط روابط عاشقانه هنری و مرگ شخصیت ها رو توضیح می داد و اگه تک تک جادو ها رو توضیح می داد طرفدار نداشت کتاب
الان طبق معمول توی کتابخونه کلیسا بودم و داشتم جلد ۷ كتاب الفبای جادویی رو میخوندم خوب بود که جلد آخر بود اما من باید نه تنها هر روز بلکه کتاب رو به مدت دو سال دیگه بخونم بلکه نتیجه گیری و خلاصه اش رو هم بنویسم که واقعاً دردسر سازه
البته برای آزمون تئوری لازم بود این همه کتاب
استاد زیار دو روز پیش اسقف اعظم دیوار دوم یا مرکزی یا دیوار اقتصادی( نام های دیوار دوم) به کلیسا رفت تا یکسری توضیحات در مورد نحوه آموزش من کارهایی که انجام داده ام و به گفته استاد زیار آینده من چجوری هست آیا ارزش دارم من توسط کلیسا حمایت بشم یا نه
در این مدت من کاملاً مشهور شده بودم حالا نه به اسم چون مشکل برای من ایجاد می کرد اما کلیسا اسم من رو نگفت اما توصیفاتی از من کرد روزنامه تریپل وال
.....گزارش روزنامه تریپل وال
به گزارش روزنامه کلیسا بار دیگر شاهد معجزه ای از سوی الهه بزرگ صداقت بودیم که ***یان نور از کودکی او و اجدادش همگی بریچ بودند و او در کلیسای الهه صداقت زندگی میکرد و الهه جادوی بی سابقه ای که همان باد است را اعطا کرد و کلیسا را نیز برای خشنودی ***یان نور و الهه صداقت و مردمی که از ***یان کلیسا پیروی میکنند حمایت مادی و معنوی خود را از این کودک که معجزه ای از ***یان نور و الهه صداقت است اعلام میکنند و امیدواریم که در آینده ما و نسلهای آینده داستانها و حکایتهای زیادی از این کودک برای گفتن داشته .... باشیم. شجاعت او را به یاد داشته باشید
در واقع با این توصیف هایی که کلیسا کرد به غیر از دیوار سوم که همه منو می شناختن دیوار دوم و اول هم کم و بیش منو شناختن اما همینم برای من دردسر ایجاد کرد
اشراف زاده هایی که با کلیسا مخالف بودند برای تحقیق و تفحص افرادی رو فرستادن تا از رشد من جلوگیری کنند چون نمیخواستند کلیسا با حمایت از من علیه اونها کاری بکنه و از یک طرف دیگر افراد دیوار سوم من رو آینه ای از تجلی ***یان و الهه ها می دونستند اونها من رو میشناختن و بارها برای دیدن من به کلیسا آمده بودند تا یکجورایی تبرک کرده باشن هم من دعا کنم تا الهه بهشون مثل من لطف کنه
چقدر قربانی این چیز ها برای کلیسای ما آوردن
از یک طرف دیگه تموم بریچها به من امید بسته بودن و امیدوار بودند که من علیه کلیسا اشراف و دربار حرکت کنم و همه اونها رو دقیقاً مثل جد بریچها که در( قسمت اول به آن اشاره شد) رهبری کنم همه اینها برای آینده بود اما باز هم حتی فکرش هم خیلی ترسناک بود فکرشو کن که من علیه کلیسا به رهبری پاپ و یکی از آنتاگونیستهای شیطانی داستان ویلیام جردن و پدرش البته پدرخوانده اش جرد جردن و دن هایپر از خانواده هایپر کاری کنم چهار خاندان اشرافی که نماد شاهی هستن و از طرف دیگه سه خاندان اشرافی دیگه به رهبری هنری فلور قوی ترین شخص داستان که ازش من حسابی از قدرتش البته می ترسیدم
همه اینها باعث میشد که من کاملاً از دستورات کلیسا و استاد زیار و یکجورایی سرباز کلیسا بشم چون زدوست نداشتم با کلیسا و دربار اشراف و البته هنری فلور روبرو شوم چون قطعاً میمردم و مرگ دومم رو دوست نداشتم
فارغ از همه این بحثها واقعاً خسته شده بودم و دلم میخواست از کلیسا بیرون برم چون واقعاً امسال بیرون نرفته بودم و کاملاً داخل کلیسا بودم و استاد زیار به من آموزش میداد و حتی فرصت بیرون رفتن هم نداشتم به همین دلیل تصمیم گرفتم از فرصت پیش اومده نهایت استفاده رو ببرم و به بهانه خرید برای آموزش و همچنین یکمی تمرین بیرون برم بنابر این سریع کتاب رو بستم و سریع رفتم به خواهر پاتولینا گفتم که میخواهم بیرون از کلیسا برم
خواهر پاتولینا: چی میخوای بری بیرون؟
٫٫ بله خواهر اگر اجازه بدید برای خرید آموزش و همچنین یکمی تمرین بیرون می رم
خواهر پاتولینا + چی می خوای بخری و چی چیزی رو تمرین کنی ؟
٫٫ خب تمرین استقامت
خواهر پاتولینا : باشه با این وجود حق بیرون رفتن ندارید
٫٫ چرا خواهش می کنم
خواهر پاتولینا+ همین که گفتم نه
خب نمی خواستم اما مجبورم کردی از سلاح مخفی خودم استفاده می کنم
چهره خودم رو به مظلومیت زدم تا پاتولینا رو تحت تاثیر قرار بدم
خواهر پاتولینا هرکار کردم نتونست مقابل چهره مظلوم من مقاومت کنه
خواهر پاتولینا+ می دونم برای من بد میشه اما خب می ری بیرون اما به دو شرط اول باید با ماسک بری بری بیرون کسی تو رو نشناسه دوم تا دو ساعت دیگه هم بر می گردی
خواستم اعتراض کنم اما خب از هیچی بهتر بود
سریع ماسک رو روی صورتم گذاشتم و بیرون رفتم
اگه بخواب حساب کنم خواهر پاتولینا هم زیبا هم مهربون بود و یکجورایی اولین کراش من
حیف که خواهر پاتولینا راهب بود و گرنه با او ازدواج میکردم نه تنها خیلی زیبا هست و همین زیبایی باعث دردسر براش شده اما با اینکه از من بزرگتر بود گذشته از این من زیباتر از خواهر پاتولینا ندیده بودم فقط یک نفر بود اونم مادر آگنس ملودیا یعنی آن ملودیا زیباترین زن شاهی و ملقب به الهه زیبایی( داخل مانهوا یعنی دیده در زندگی قبلیش)
و در طول آموزش وقتی کنار من بود در کنار زیباییش متوجه مهربونیش هم شدم و ازش خوشم اومد
فکرشو بکن من که در زندگی قبلی ام به هیچ دختری دل نبسته بودم حالا به خواهر پاتولینا دل بسته بودم
..... عصر زمان برگشت به کلیسا......
آخیش چقدر خوش گذشت
خیلی وقت بود بیرون نرفته بودم و امروز حسابی خوش گذشت و یه غذای خیلی خوب خوردم اما دیدن دوباره بدترین .... دشمنم، لوکاس روزم رو خراب کرد
یکی از زیر دستان لوکاس: ببین ارباب کی داره میاد
لوکاس: بله حر...ام...زا..ده معروف نام بریچ
سعی کردم زیاد به حرفها و چرندیات لوکاس توجه نکنم که
لوكاس: ببين تام، من میگم که مادرت حتماً با یکی دیگه غیر از پدرت خوابیده و بوده البته اینو من نمی گم همه کل دیوار سوم می گن
دیگه نذاشتم جمله اشو تموم کنه چون سمتش حمله ور شدم
با جادوی باد مشت زدم به صورتش که پر از خون شد چند ضربه دیگه هم زدم که بدتر شد دیگه هیچی نمی فهمیدم که نوچه هاشو منو از پشت گرفتن و نداشتن ادامه بدم
لوكاس+ داری منو میزنی عوضی الان مثل سگ میزنمت و داشت تو صورتم مشت میزد و مدام تحقیر می کرد که یک مرد دیگه داد زد و اومد کمک و اون ها قرار کردند
روی زمین زانو زدم و خواستم گریه کنم اما گریه رو کنار گذاشتم نباید گریه کنم چون هر چه بیشتر گریه کنم دشمن ها مثل لوکاس نقطه ضعفم رو می فهمن و از این نقطه ضعف سوء استفاده می کنن
نه من باید بجنگم من باید بجنگم تا اینکه یادم اومد من تونستم با استفاده از جادوی باد به لوکاس حمله کنم بدون اینکه او حتی واکنشی نشان بده پس باید مهارت دیگری غیر ... از جادوی باد که از استاد زیار یاد می گیرم یاد بگیرم مثل
تیراندازی تیراندازی دقیقاً مثل جادوی باد است تصمیم گرفتم ..... از استاد بزرگ تیراندازی که در کتاب آمده یاد بگیرم و
پایان پارت۱۸
کتابهای تصادفی
