تناسخ ایکس فانتزی
قسمت: 19
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پارت ۱۹ به دنبال یادگیری ...
خب بعد از درگیری که بین من و لوکاس اتفاق افتاد تصمیم گرفتم یک مهارت نظامی جدید یاد بگیرم که میتونه برای بقا در این دنیا خیلی مفید باشه
در واقع مهارت تیراندازی برای فاصله طولانی و در کنار تعقیب دشمن خوب بود و به راحتی با جادوی باد ترکیب می شد که خیلی خوب و مثبت بود چون وقتی تیرانداز هستی باید خیلی تیز بین باشی و سریع واکنش نشون بدی
فارغ از این بحثها استادی که می خواستم از اون یاد بگیرم هیروشی مایتو بود
یک سامورایی ژاپنی که در کتاب اسمش اومده بود
در کتاب پس از اینکه قهرمان داستان هنری با یکی از افراد کلیسای سیاه درگیر شد اون فرد از قلعه سیاه هیروشی رو که مهارت استثنایی تیرا اندازی رو داشت احضار کرد که باعث شکست هنری شد و وقتی سلیف به کمک هنری اومد به سختی تونستن هیروشی مایتو شکست بدن
وقتی هیروشی در حال مرگ بود یعنی روحش فلش یکی به گذشته زد و خلاصه ای از زندگی هیروشی مایتو رو نشون داد
در واقع هیروشی حدود ۷۰۰۰ سال قبل از تأسیس دیوارها زندگی میکرد و از یک خانواده بسیار اصیل و مشهور ژاپنی و سامورایی بود که پدرش ارباب فئودال یک منطقه بود
هیروشی خلاف دیگه سامورایی ها بود چون اخلاق بسیار شوخ و آدمی شوخ طب و دلقک گونه بود که بر خلاف عقاید خشک جدی سامورایی بود
و اینکه هیروشی خلاف دیگه سامورایی ها در شمشیرزنی مهارت نداشت و در تیراندازی مهارت داشت که همین دلیل پدرش از هیروشی دلسرد شده و اون تبعید کرد که باعث شد از منطقه زندگی خود به بیابانها گم بشه و یکسری اتفاقاتی برای عزیزترین فرد هیروشی افتاد که اون رو به فردی انتقام جو تبدیل کرد که باعث شد شروع به انتقام از ارباب های فئودال بکنه اما ارباب های فئودال با کمک دیگر سامورایی ها و مردم اون شکست و کشتن
اما روح هیروشی هنوز در این دنیا بود در واقع در جنگ دوم دیوارها او یک بار دیگه توسط مانئول تورژ فلورا یکی از فرماندهان جادوگران سیاه به احضار شد و پس از پایان جنگ اون در این دنیا موندگار شد و نویسنده داستان هرگز دلیلش رو مشخص نکرد فقط مشخص کرد که هیروشی الان کجا زندگی میکنه و من الان به اونجا می رفتم
به سختی یک نقشه از کلیسا پیدا و مخفی کردم و به سختی بیرون اومدم چون با اون زخم ها پیش پزشک می رفتم برای درمان متوجه درگیری بین من و لوکاس می شدن و نمی زاشتن دیگه هیچوقت بیام بیرون
برای همین سر صبح یک نامه نوشتم و روی میز کتابخونه مکانی که سر صبح معمولا اونجا هستم گذاشتم که گفتم برای خرید یکسری وسایل اومدم بیرون و تا عصر بر می گردم
ای وای چرا اینجا چیزی پیدا نمیشع
در واقع من الان در یک منطقه غير قابل سكونت بودم و حتی یک پرنده هم نمیتونست اینجا پرواز کنه چه برسه به یک آدم
دلیل خوبی هم داشت چون
این مکان پر از ضایعات و زباله بود و هوا با ذرات مانای سبز مانای بسیار کشنده ای که جادوگران سیاه از اون استفاده می کردند آلوده شده بود بخاطر همین هیچکس اینجا زندگی نمی کرد.
حتما می پرسید من چجوری اومدم اینجا وقتی مکان خطرناکی هست من از بازار یک ماسک فیلتر دار خریدم که با استفاده از مانا و جادو این مانای سبربی اثر می کرد
اما اینها مهم نبود هرچی می گشتم چیزی پیدا نمی کردم
تصمیم گرفتم کمی بشینم چون از صبح تا الان که ظهر بود دنبال جای هیروشی روی نقشه میگشتم و خسته بودم و برام مهم نبود که زمین چقدر آلوده است
تا چشم کار میکرد فقط زباله و ضایعات بود و هیچ اثری از خانه نبود
چرا پیدا نمیشه چرا ؟
... تا اینکه چشام تلاقی کرد به یک خونه
بله بله همون مکان خانه به سبک ژاپنی است
یافتم پیدا کردم
به سمت خونه حرکت کردم و در رو باز کردم
غيژ
در رو که باز کردم و صدای خیلی بدی داد که نشون از قدیمی بودن اینجا و خراب بودنش می داد
با اینکه هوا تاریک بود با دقت همه جا رو نگاه کردم و چشمم چشم به یک
ای *** این دیگه چیه؟
شمشیرم رو از غلاف بیرون کشیدم و آماده نبرد شدم
این یک خفاش عادی نبود یک خفاش جهش یافته چرا می گم یک خفاش جهش یافته
چون بدنش پر از پشم بود بالهاش مثل بال عقاب بود و البته صورتش مثل میمون بود و گوش نداشت یعنی گوش خفاش
خفاش با دیدن من دستهاش یعنی بالهاش را از روی صورتش برداشت
وای چرا به صدای خفاش که سلاح جنگی اونها بود فکر نکردم که حتی باعث خون دماغ و بی هوشی هم میشد
خب خوشبختانه استاد زیار راهکار مقابله با این تاکتیک جنگی رو به من یاد داد برای سریع دستام رو از روی گوش هام برداشتم و راه مقابله با این جادو را خوندم و به سمت خفاش اجرا کردم......
در واقع این جادو جوری بود که باعث می شد تارهای صوتی خفاش که مثل سلاحش بود کار نکنند
خفاش تا دید کاری از دستش برنمیاد بال هاش رو باز کرد تا پرواز کنه و من سریع شمشیری رو که روی زمین افتاده بود برداشتم و برای مقابله خفاشی گرفتم که پرواز کرد و به سمت راست و جای نامعلومی رفت.... با همون حالت نگهبانی به جایی که خفاش رفت رفتم
تق تق
در شروع به باز و بسته شدن کرد و صدای کشیده شدن چیزی ... روی دیوار آمد که یعنی
کار خود هیروشی بود یعنی تموم این تاکتیک ها کار خودش بود چون در فلش بک جنگ دوم دیوارها وقتی تورژ به اینجا اومد تا هیروشی رو احضار کنه همین کارها وا انجام داد
صداهای دیگری هم بود که تصمیم گرفتم به این مسخره بازی ها پایان بدم
٫٫من که میدونم خودتی پس از این کارهای مسخره نکن
هیروشی : چی داری میگی ؟ من اصلا صدای شما رو ندارم
٫٫ پس از کجا فهمیدی من الان دارم چی میگم
هیروشی: نه الان نمیاد
٫٫ نه دیگه نشد الان من حرف زدم تو فهمیدی جواب دادی
هیروشی ٫٫ نه ببین اون موقع آقا شما دنبال چی می گردی من واقعا تأسف می خورم
٫٫ من به تأسف تو نیازی ندارم فقط میخوام ازت درس یاد بگیرم
هیروشی٫٫ چی؟
یهویی جلوی چشمام و صورتم ظاهر شد
چهره اش دقیقاً شبیه چیزی که کتاب گفته بود یعنی چشم های بادامی
موهای بسته شده با کش و کمی قد بلندتر از من قد هیروشی 168 سانتی متر است
هیروشی+ چی گفتی الان؟
٫٫گفتم دنبال یادگیری تیراندازی از تو هستم
هههههه خنده هیروشی
رو آب بخندی خوشمزه
هیروشی+ ،خب از کجا فهمیدی که من تیراندازی بلدم و آموزش هم می دم
٫٫ خب چیزه من از اونجا یعنی اینجا یعنی چیزه
هیروشی: نمیخواد جواب بدی در عوض باید امتحان من رو قبول بشی
٫٫ چی امتحان!...!
پایان پارت ۱۹
خب بعد از درگیری که بین من و لوکاس اتفاق افتاد تصمیم گرفتم یک مهارت نظامی جدید یاد بگیرم که میتونه برای بقا در این دنیا خیلی مفید باشه
در واقع مهارت تیراندازی برای فاصله طولانی و در کنار تعقیب دشمن خوب بود و به راحتی با جادوی باد ترکیب می شد که خیلی خوب و مثبت بود چون وقتی تیرانداز هستی باید خیلی تیز بین باشی و سریع واکنش نشون بدی
فارغ از این بحثها استادی که می خواستم از اون یاد بگیرم هیروشی مایتو بود
یک سامورایی ژاپنی که در کتاب اسمش اومده بود
در کتاب پس از اینکه قهرمان داستان هنری با یکی از افراد کلیسای سیاه درگیر شد اون فرد از قلعه سیاه هیروشی رو که مهارت استثنایی تیرا اندازی رو داشت احضار کرد که باعث شکست هنری شد و وقتی سلیف به کمک هنری اومد به سختی تونستن هیروشی مایتو شکست بدن
وقتی هیروشی در حال مرگ بود یعنی روحش فلش یکی به گذشته زد و خلاصه ای از زندگی هیروشی مایتو رو نشون داد
در واقع هیروشی حدود ۷۰۰۰ سال قبل از تأسیس دیوارها زندگی میکرد و از یک خانواده بسیار اصیل و مشهور ژاپنی و سامورایی بود که پدرش ارباب فئودال یک منطقه بود
هیروشی خلاف دیگه سامورایی ها بود چون اخلاق بسیار شوخ و آدمی شوخ طب و دلقک گونه بود که بر خلاف عقاید خشک جدی سامورایی بود
و اینکه هیروشی خلاف دیگه سامورایی ها در شمشیرزنی مهارت نداشت و در تیراندازی مهارت داشت که همین دلیل پدرش از هیروشی دلسرد شده و اون تبعید کرد که باعث شد از منطقه زندگی خود به بیابانها گم بشه و یکسری اتفاقاتی برای عزیزترین فرد هیروشی افتاد که اون رو به فردی انتقام جو تبدیل کرد که باعث شد شروع به انتقام از ارباب های فئودال بکنه اما ارباب های فئودال با کمک دیگر سامورایی ها و مردم اون شکست و کشتن
اما روح هیروشی هنوز در این دنیا بود در واقع در جنگ دوم دیوارها او یک بار دیگه توسط مانئول تورژ فلورا یکی از فرماندهان جادوگران سیاه به احضار شد و پس از پایان جنگ اون در این دنیا موندگار شد و نویسنده داستان هرگز دلیلش رو مشخص نکرد فقط مشخص کرد که هیروشی الان کجا زندگی میکنه و من الان به اونجا می رفتم
به سختی یک نقشه از کلیسا پیدا و مخفی کردم و به سختی بیرون اومدم چون با اون زخم ها پیش پزشک می رفتم برای درمان متوجه درگیری بین من و لوکاس می شدن و نمی زاشتن دیگه هیچوقت بیام بیرون
برای همین سر صبح یک نامه نوشتم و روی میز کتابخونه مکانی که سر صبح معمولا اونجا هستم گذاشتم که گفتم برای خرید یکسری وسایل اومدم بیرون و تا عصر بر می گردم
ای وای چرا اینجا چیزی پیدا نمیشع
در واقع من الان در یک منطقه غير قابل سكونت بودم و حتی یک پرنده هم نمیتونست اینجا پرواز کنه چه برسه به یک آدم
دلیل خوبی هم داشت چون
این مکان پر از ضایعات و زباله بود و هوا با ذرات مانای سبز مانای بسیار کشنده ای که جادوگران سیاه از اون استفاده می کردند آلوده شده بود بخاطر همین هیچکس اینجا زندگی نمی کرد.
حتما می پرسید من چجوری اومدم اینجا وقتی مکان خطرناکی هست من از بازار یک ماسک فیلتر دار خریدم که با استفاده از مانا و جادو این مانای سبربی اثر می کرد
اما اینها مهم نبود هرچی می گشتم چیزی پیدا نمی کردم
تصمیم گرفتم کمی بشینم چون از صبح تا الان که ظهر بود دنبال جای هیروشی روی نقشه میگشتم و خسته بودم و برام مهم نبود که زمین چقدر آلوده است
تا چشم کار میکرد فقط زباله و ضایعات بود و هیچ اثری از خانه نبود
چرا پیدا نمیشه چرا ؟
... تا اینکه چشام تلاقی کرد به یک خونه
بله بله همون مکان خانه به سبک ژاپنی است
یافتم پیدا کردم
به سمت خونه حرکت کردم و در رو باز کردم
غيژ
در رو که باز کردم و صدای خیلی بدی داد که نشون از قدیمی بودن اینجا و خراب بودنش می داد
با اینکه هوا تاریک بود با دقت همه جا رو نگاه کردم و چشمم چشم به یک
ای *** این دیگه چیه؟
شمشیرم رو از غلاف بیرون کشیدم و آماده نبرد شدم
این یک خفاش عادی نبود یک خفاش جهش یافته چرا می گم یک خفاش جهش یافته
چون بدنش پر از پشم بود بالهاش مثل بال عقاب بود و البته صورتش مثل میمون بود و گوش نداشت یعنی گوش خفاش
خفاش با دیدن من دستهاش یعنی بالهاش را از روی صورتش برداشت
وای چرا به صدای خفاش که سلاح جنگی اونها بود فکر نکردم که حتی باعث خون دماغ و بی هوشی هم میشد
خب خوشبختانه استاد زیار راهکار مقابله با این تاکتیک جنگی رو به من یاد داد برای سریع دستام رو از روی گوش هام برداشتم و راه مقابله با این جادو را خوندم و به سمت خفاش اجرا کردم......
در واقع این جادو جوری بود که باعث می شد تارهای صوتی خفاش که مثل سلاحش بود کار نکنند
خفاش تا دید کاری از دستش برنمیاد بال هاش رو باز کرد تا پرواز کنه و من سریع شمشیری رو که روی زمین افتاده بود برداشتم و برای مقابله خفاشی گرفتم که پرواز کرد و به سمت راست و جای نامعلومی رفت.... با همون حالت نگهبانی به جایی که خفاش رفت رفتم
تق تق
در شروع به باز و بسته شدن کرد و صدای کشیده شدن چیزی ... روی دیوار آمد که یعنی
کار خود هیروشی بود یعنی تموم این تاکتیک ها کار خودش بود چون در فلش بک جنگ دوم دیوارها وقتی تورژ به اینجا اومد تا هیروشی رو احضار کنه همین کارها وا انجام داد
صداهای دیگری هم بود که تصمیم گرفتم به این مسخره بازی ها پایان بدم
٫٫من که میدونم خودتی پس از این کارهای مسخره نکن
هیروشی : چی داری میگی ؟ من اصلا صدای شما رو ندارم
٫٫ پس از کجا فهمیدی من الان دارم چی میگم
هیروشی: نه الان نمیاد
٫٫ نه دیگه نشد الان من حرف زدم تو فهمیدی جواب دادی
هیروشی ٫٫ نه ببین اون موقع آقا شما دنبال چی می گردی من واقعا تأسف می خورم
٫٫ من به تأسف تو نیازی ندارم فقط میخوام ازت درس یاد بگیرم
هیروشی٫٫ چی؟
یهویی جلوی چشمام و صورتم ظاهر شد
چهره اش دقیقاً شبیه چیزی که کتاب گفته بود یعنی چشم های بادامی
موهای بسته شده با کش و کمی قد بلندتر از من قد هیروشی 168 سانتی متر است
هیروشی+ چی گفتی الان؟
٫٫گفتم دنبال یادگیری تیراندازی از تو هستم
هههههه خنده هیروشی
رو آب بخندی خوشمزه
هیروشی+ ،خب از کجا فهمیدی که من تیراندازی بلدم و آموزش هم می دم
٫٫ خب چیزه من از اونجا یعنی اینجا یعنی چیزه
هیروشی: نمیخواد جواب بدی در عوض باید امتحان من رو قبول بشی
٫٫ چی امتحان!...!
پایان پارت ۱۹
کتابهای تصادفی
