تناسخ ایکس فانتزی
قسمت: 23
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پارت ۲۳ آزمون ورود به آکادمی
٫٫من دیگه برم
پدر :امیدوارم در افتخار آفرینی برای خودت و کلیسا موفق باشی
پیرمرد بغلم کرد
پیرمرد:منم امیدوارم موفق باشی و کاری کنی در اون دنیا پدرت به تو افتخار کنه
خواهر پاتولینا: امیدوارم موفق باشی و نتیجه تمام سختی ها و آموزشهایی رو که دیدی رو ببینی
بعد از کلی تشویق و آرزوی موفقیت بالاخره به محل امتحان آکادمی رفتم
محل آزمون در قسمت شمالی شهر بود و محل مخصوص امتحانات ورودی آکادمی و محل آموزش شوالیه های کلیسا بود
کلی دختر و پسر اومده بودن فکر کنم بالای 2000 نفر بودن بعضی هاشون خیلی استرس داشتن بعضی هاشون با دوستاشون اومده بودن و حسابی مشغول صحبت کردن بودن بعضی ها هم کاملاً هیجان زده اومده بودن
داشتم خودم رو با نگاه کردن به اطراف سرگرم میکردم که
چشام با چشای لوکاس تلاقی کرد و از شانس بسیار خوب من لوکاس همراه با نوچه هاش سمت من اومد
لوكاس از دو سال پیش تا الان تغییر کرده بود موهای کاملاً مشکی اش به رنگ گندمی روشن و البته صورت از جوش و کک و مک داشت
یکجوری اومد سمت من که یادش رفته بود چقدر بد از من کتک خورده بود و اگه کمک نوچه هاش نبود عمرا حریف من می شد
لوکاس : بچه ها ببینید کی اینجاست؟ آقای تام بریچ!
لئونارد: بله به نظر میرسه که رئیس اومده به شما دوباره خدمت کنه
لوکاس: لئونارد درست میگه
لیوارد :بله کاملاً حق با لئونارده نکنه یک بار دیگه میخوای طعم چکمه های ارباب خودت رو بچشی؟
که باعث خنده همه آنها شد
دست به سینه ایستادم و گفتم
انگار: بعضیا دلشون میخواد دوباره مثل س ...گ کتک بخورن
با حرف من خنده شان قطع شد و لوکاس عصبانی شد و فریاد زد
لوکاس :چی گفتی ح..ر...وم..ز..اده؟
با فریاد بلندش توجه همه به ما جلب شد
٫٫ گفتم بعضی ها هیچ عرضه ای ندارن مثل س..گ کتک می خورن اگه کمک نوچه های دستمالشون نباشه هیچ کاری نمی تونن بکنن
لوکاس :فکر کنم باز دلت دردسر می خواد نه؟
من :بله چون به قول خودت مگه من نوکر نیستن ؟ نوکر حر..و..م ..زاده ای که اربابش رو حسابی کتک بزنه شاهه
لوکاس: حر..و..م ... زاده لعنتی
و لوکاس سعی کرد بهم مشت بزنه که
دستش رو گرفتم و پیچو ندم و با دست دیگه ام از موهاش گرفتم و سرشو پایین انداختم
لوکاس: ولم کن لعنتی
٫٫ نشنیدم چی گفتی؟
لوکاس: خفه شو عوضی
٫٫ این چیزی نیست که می خوام بشنوم بگو غلط کردم وگرنه دستتو رو میش***م
فشار رو دستش رو بیشتر کردم که دادش بیشتر شد
...شما دو تا احمق دعوا رو تموم کنید و گرنه از امتحان محروم می شید
مسئول امتحانات اومده بود
لوكاس رو ولش کردم کردم و گوش به فرمان شدم، لوکاس هم همین کار رو کرد
البته با درد
مسئول امتحان که از شوالیه های کلیسا با سابقه بود چون از سنش که بالای شصت بود و جای زخم هاش مخصوصا جای چشمش نشون می داد جنگ سوم دیوار ها یعنی آخرین جنگ رو تجربه کرده
مسئول امتحان : خب، شما احمقها دقیقاً همینطور که انتظار داشتم هستید حیوانات دوپایی که هر لحظه آماده ی جنگ و درگیری با همدیگه هستند
و به من و لوکاس نگاه کرد
...
امتحان شما سه مرحله دارد دو مرحله اول امتحان به صورت آزمایشی و عملی خواهد بود اما امتحان سوم به صورت شفاهی و تشریحی برگزار می شه همه فهمیدن ؟
بله!!!!
در واقع امتحان سه مرحله ای به این شکل بود مرحله اول مقاومت در برابر جادو یعنی جاذبه زمین مرحله دوم توهم مرگ و مرحله سوم پاسخ دادن به سوالات برگه بود که هفت سوال داشت
مسئول امتحان: و حالا اولین امتحان شما شروع میشه و با دادن علامت درهای حیاط بسته شدند و امتحان واقعاً شروع شد
كم كم احساس کردم جادو از زیر زمین می یاد
در واقع امتحان به این صورت بود که چند نفر جاذبه زمین رو دستکاری میکردند و باعث میشدند زمین با سرعت و قدرت زیاد شخص مورد نظر رو به سمت خود بکشه به طوری که شما باید مقاومت می کردید و روی زمین نمی افتادید که تا چند دقیقه ادامه داشت
کم کم شدت مکش زمین بیشتر شد و بیشتر افرادی که امتحان می دادن به زمین افتادن
آه وای
صدای ناله و داد فریاد همه در اومده بود
از اون بالای 000 ۲ نفر کمتر از ۴۰۰ نفر هنوز سرپا مونده بودن تقریباً به این دلیل که شدت جادو اینقدر زیاد شده بود که فقط ۲۰۰ نفر از همون ۴۰۰ نفر باقی مانده بودند
زمانی که خودم گرفته بودم که گرفته بودم نشان می داد ده دقیقه گذشته و هنوز امتحان در کمال تعجب ادامه داشت
مسئول امتحان که معلوم بود آدم عقده ای هست چون داشت با زمین خوردن دیگران ذوق می کرد تا منو دید ذوقش محو شد جای خودشو داد به بهت بعدش خشم
اون دید که جادو روی من اثری نداره و به نفر کناری اش گفت که شدت جادو رو بیشتر کنه
شدت جادو اینقدر زیاد شد که فقط من و لوکاس سرپا مونده بودیم و لوكاس هم بالاخره افتاد زمین
مسئول امتحان دوباره به من نگاه کرد و من به او لبخند زدم (:
...از دید مسئول امتحان ...
هههه احمقها فکر میکنند که امتحان آسونه همه قرار بود مردود بشن وقتی چشمم با چشم پسر حیوان صفت تلاقی کرد ا که اسمش تام تام بریج ثبت شده بود باعث شد ضد حال بخورم
انگار شدت جادو هیچ تاثیری نداشت و اون بی خیال ایستاده بود
//شدت جادو رو افزایش دهید
...بله قربان
همه شکست خورده بودند به جز لوکاس و تام, لوکاس هم زمین افتاد اما تام هنوز سرپا ایستاده بود انگار هرچقدر شدت جادو رو بیشتر می کردیم روش تأثیری نداشت
و لبخند زد «....»
٫٫ پسره ی عوضی بهم لبخند می زنی کاری می کنم گریه کنی
که...
با اشاره ناظر امتحان به خودم اومدم و به سرباز ها گفتم که میدان جادویی رو قطع کنند
.... بله قربان
بالاخره میدان جادو رو قطع کردن و عذاب تمام می شه البته برای بقیه هنوز تام مونده بود
.....از دید تام .....
كم كم همه بلند شدند
مسئول امتحان :خب اون احمقایی که قبول شدن اسمشون رو میخونن میرن داخل تا امتحان رو ادامه بدن بقیه بازنده ها هم میرن بیرون
دروازه ها رو باز کردند و اسم های قبول شدگان مرحله اول رو خوندند و بالاخره اسم من درآمد و وارد شدم
داشتم می رفتم داخل که لوکاس رو دیدم سر نوچه هاش داد می زنه چرا من تونستم قبول بشم اون ها نتونستن
هه جالبه اون احمق فکر کرده همه مثل خودش و نوچه های بی خاصیتش هستن من شب روز زحمت کشیدم تنبیه شدم که قبول شدم البته فعلا مرحله اول رو
برای مرحله دوم سمت سالن ها رفتیم و من داخل یکی از اتاق ها شدم روی صندلی نشستم و منتظر توهم مرگ شدم
گاز سبز فضای اتاق رو فرا گرفت
وارد توهم مرگ و خسله شدم به خودم اومدم دیدم توی ساحل هستم نزدیک دریا و خواهر پاتولینا با لباس ساحل توی بغلم دراز کشیده و به من لبخند می زنه
و چند بچه که انگار بچه های من بودن جلوی من بازی می کردند
چقدر تکراری و لذت بخش با اینکه دوست داشتم ادامه پیدا کنه اما مجبور بودم برای امتحان و آینده ام
مبدأ امتحان بچه ها بودن که نابودشون کردم
و از توهم مرگ خارج شدم
.... از دید مسئول امتحان...
خب تام حیوان اینبار چه کار می کنی
٫٫ امتحان رو شروع کنید
...بله !
... قربان تام در کمال تعجب در کمتر از سه دقیقه و از بقیه زودتر موفق شد
٫٫ چی ؟ چطور ممکنه!؟
با اینکه دوست داشتم یک بار دیگه امتحان بگیرم اما می ترسیدم ناظر امتحان به مراجع بالا دستی گزارش بده خارج از عرف امتحان گرفتم و از کار بیکار بشم
با بی میلی گفتم در رو باز کنن و بزارن بره
... از دید تام ....
وارد سالن امتحان تشریحی شدم و روی صندلی نشستم
و یک نکته تلخ دیگه رو دیدم
از اون ۲۰۰۰ نفر فقط بیست نفر مونده بودن برای امتحان تشریحی و این یک بار دیگه نبود امکانات مناسب و آموزش و فاصله بین رعیت ها و اشراف رو نشون می داد
برگه ها رو پخش کردن
هه چقدر آسون
همه رو جواب دادم از قصد یکی رو اشتباه نوشتم تا کسی شک نکنه چون من رعیت و یک بریچ ساده بودم شک می کردن ( یاد دنیای قبلیم افتادم همکلاسی هام از هم تقلب می کردن و برای اینکه معلم شک نکنه چند تا رو اشتباه می نوشتن )
٫٫ آقا من تموم کردم
برگه رو تحویل دادم و دیدم لوکاس مات مهبوت به برگه نگاه می کنه و معلومه گیج شده
با یک لبخند رو به مسئول امتحان سالن رو ترک کردم
... از دید مسئول امتحان...
چی در کمتر از ده دقیقه تموم کرد چطور آخه؟
و با یک لبخند مضحک سالن رو ترک کرد ویک بچه من رو شکست داد
.... دو هفته بعد ....
دو هفته از امتحان گذشته بود زیار دوباره به کلیسا و دیوار دوم رفته بود و من هم بعد از بیکاری دوباره نقاشی انجام می دادم
داشتم نقاشی میکردم که صدای در کلیسا آمد خواهر اوا رفت
تا در رو باز کند
خواهر اوا: با تو کار دارن تام
٫٫ با من ؟
خواهر. اوا سرش ر ت*** داد و گفت بله
رفتم دم در و دیدم که پستچی ایستاده که شوالیه نور کلیسا بود !
پستچی:؟ شما تام بریچ هستید؟
٫٫ بله خودم هستم کاری داشتید ؟
پستچی یهو زانو زد و نامه رو در دستش گرفت و گفت...
پستچی: تبریک می گم قربان شما در آزمون ورودی آکادمی کلاس نخبگان بودید قربان ؟ شما موفق شدید نه تنها در آزمون موفق بشید بلکه در کلاس S هستید قربان شما در کلاسS قبول شدید
چی! باورم نمی شد من قبول شده بودم اونم توی کلاس S کلاس 6 ستاره و بهترین کلاس آکادمی نخبگان و جایی که شخصیت های اصلی حضور داشتن؟
من فکر می کردم قبول بشم نه توی کلاس S
که با فریاد خواهر اوا به خودم اومدم که داشت به همه خبر می داد من قبول شدم توی کلاس S معلوم بود خیلی خوشحاله
پستچی نامه رو داد دستم خوندم و درست بود با امضای رئیس آکادمی یعنی دیوید فلور و رئیس حامیان و سرپرست ناظر آکادمی عموی قهرمان یعنی آریا فلور
پستچی : هرچی سریعتر قربان خودتون رو به دفاتر آکادمی برای گرفتن لباس و کارهای مربوط به خوابگاه برید اگه کاری ندارید من دیگه برم ؟
٫٫ برو
و من هنوز توی بهت بودم چطور ممکن بود ؟
.....
شب کلیسا یک جشن بسیار بزرگ گرفت که بیشتر مردم دیوار سوم اومده بودن همه خوشحال بودن که یک رعیت نه تنها قبول شده کلاس S نخبگان قبول شده جایی که فرزندان چهار خاندان بزرگ اشرافی و دیگر شخصیت های مهم امپراتوری قرار داشتن
و از همه مهمتر بریچ ها آرزوی موفقیت می کردند و امیدوار بودن مثل اجدادشان من شورش کنم به همراه اونها ولی مگه من دیوانه بودم ؟
و آرزو داشتن بچه هاشون در آینده مثل من بشن
بعد از پایان جشن همه مردم بهم تبریک گفتن دوباره و یک هدیه دادن
از همه خاص تر مال خواهر پاتولینا بود رز آبی همیشه شکوفا
خواهر پاتولینا: الکس اینم هدیه من برای توئه شاید ارزش زیادی نداشته باشه اما همیشه زیبا خواهد بود امیدوارم توی آکادمی موفق باشی
٫٫ نه نه این چه حرفیه خیلی هم زیباست
و بعد از اون رفت دوباره با یک زن که شنل پوشیدن بود صحبت کنه از اول مراسم مدام باهاش بود و باهم خیلی صحبت می کردن مثل اینکه از دوستان قدیمی بود
بعد از پایان جشن قصد رفتن کردم به اتاقم که در کمال تعجب لوکاس و پدرش رو دیدم ( مردی که در پارت ۴ قلدری می کرد)
پدر لوکاس : به آقای افتخار آفرین رعیت فقیر
هه معلوم بود قصدی داره
بدون توجه اون ها می خواستم وارد اتاق بشم که دست من رو گرفت
پدر لوکاس: خیلی بده حرف بزرگترین نجیب زاده دیوار سوم رو گوش نکنی
٫٫ آره و نه مقابل بزرگی چهار خاندان اشراف
پدر لوکاس: ارزش جواب دادن رو اصلا نداری خوب گوش کن سریع می خوام برم برای کار های کلاس S نخبگان پسرم
٫٫ چی ؟
یک لبخند مضخرف زد
٫٫ بله چون تو انصراف خواهی داد با پولی که من میدم چون تو ارزش رفتن به کلاس بزرگان رو نداری و پسر من به جای تو به کلاس S خواهد رفت
چقدر ابله بود که حتی من انصراف می دادم پسر احمقش نمی تونست پاشو بزاره داخل کلاس چون کلاس C پایین تر کلاس نخبگان بود ( کلاس ها سه سطح بودن سطح S فقط یک از لحاظ عددی یک دونه و 6 ستاره سطح B چهار عدد و چهار ستاره سطح C شش عدد و سه ستاره )
٫٫ بله حق با شماست و جواب من ...
یک مارپیچ مرگ سمت شکمش زدم که باعث شد پرت بشه چند متر اونور تر و باعث جلب توجه همه بشه و بیان سمت ما
٫٫ خوب گوش کن من تام بریچ نظر کرده ***یان و تحت حمایت کلیسا و خاندان بزرگ هایپر هستم اگه یک بار دیگه به من یا عزیزان من در این کلیسا نزدیک بشی یا تهدید کنی اون ها رو با یک نامه و چند خط نه تنها خودت بلکه پسر احمق خودت رو اعدام می کنند پس دیگه برای من مضخرف نگو
٫٫ نگهبان ها
که چند نگهبان اونجا بودن از شوالیه های کلیسا
٫٫ این احمق و پسر احمق تر از خودش رو بندازید بیرون مالیات یک ساله رو ازش دوسال بگریید و اگه یک کیلومتری این جا بود به من خبر می دید که کاری کنم به گریه بیفته همه اینها هم با کلیسا مکاتبه می شه فهمیدید
نگهبان ها : بله قربان !!!
و پدر لوکاس بیهوش شده با لوکاسی که مدام داشت اعتراض و داد فریاد می کرد بیرون انداختند
کم کم داشتم لذت می بردم
حالا زندگی دوم من با حمایت بزرگ ادامه خواهد داشت
این داستان منه داستان نام بریچ نه شخصیت فرعی غیر مهم که قرار بود قربانی بشه نه حالا یکی از شخصیت های اصلی که قرار بود قربانی کنه ( جمله سنگین بود کمرم شکست )
من تام بریچ قوی ترین فرد دیوار سوم هستم
پایان پارت ۲۳
٫٫من دیگه برم
پدر :امیدوارم در افتخار آفرینی برای خودت و کلیسا موفق باشی
پیرمرد بغلم کرد
پیرمرد:منم امیدوارم موفق باشی و کاری کنی در اون دنیا پدرت به تو افتخار کنه
خواهر پاتولینا: امیدوارم موفق باشی و نتیجه تمام سختی ها و آموزشهایی رو که دیدی رو ببینی
بعد از کلی تشویق و آرزوی موفقیت بالاخره به محل امتحان آکادمی رفتم
محل آزمون در قسمت شمالی شهر بود و محل مخصوص امتحانات ورودی آکادمی و محل آموزش شوالیه های کلیسا بود
کلی دختر و پسر اومده بودن فکر کنم بالای 2000 نفر بودن بعضی هاشون خیلی استرس داشتن بعضی هاشون با دوستاشون اومده بودن و حسابی مشغول صحبت کردن بودن بعضی ها هم کاملاً هیجان زده اومده بودن
داشتم خودم رو با نگاه کردن به اطراف سرگرم میکردم که
چشام با چشای لوکاس تلاقی کرد و از شانس بسیار خوب من لوکاس همراه با نوچه هاش سمت من اومد
لوكاس از دو سال پیش تا الان تغییر کرده بود موهای کاملاً مشکی اش به رنگ گندمی روشن و البته صورت از جوش و کک و مک داشت
یکجوری اومد سمت من که یادش رفته بود چقدر بد از من کتک خورده بود و اگه کمک نوچه هاش نبود عمرا حریف من می شد
لوکاس : بچه ها ببینید کی اینجاست؟ آقای تام بریچ!
لئونارد: بله به نظر میرسه که رئیس اومده به شما دوباره خدمت کنه
لوکاس: لئونارد درست میگه
لیوارد :بله کاملاً حق با لئونارده نکنه یک بار دیگه میخوای طعم چکمه های ارباب خودت رو بچشی؟
که باعث خنده همه آنها شد
دست به سینه ایستادم و گفتم
انگار: بعضیا دلشون میخواد دوباره مثل س ...گ کتک بخورن
با حرف من خنده شان قطع شد و لوکاس عصبانی شد و فریاد زد
لوکاس :چی گفتی ح..ر...وم..ز..اده؟
با فریاد بلندش توجه همه به ما جلب شد
٫٫ گفتم بعضی ها هیچ عرضه ای ندارن مثل س..گ کتک می خورن اگه کمک نوچه های دستمالشون نباشه هیچ کاری نمی تونن بکنن
لوکاس :فکر کنم باز دلت دردسر می خواد نه؟
من :بله چون به قول خودت مگه من نوکر نیستن ؟ نوکر حر..و..م ..زاده ای که اربابش رو حسابی کتک بزنه شاهه
لوکاس: حر..و..م ... زاده لعنتی
و لوکاس سعی کرد بهم مشت بزنه که
دستش رو گرفتم و پیچو ندم و با دست دیگه ام از موهاش گرفتم و سرشو پایین انداختم
لوکاس: ولم کن لعنتی
٫٫ نشنیدم چی گفتی؟
لوکاس: خفه شو عوضی
٫٫ این چیزی نیست که می خوام بشنوم بگو غلط کردم وگرنه دستتو رو میش***م
فشار رو دستش رو بیشتر کردم که دادش بیشتر شد
...شما دو تا احمق دعوا رو تموم کنید و گرنه از امتحان محروم می شید
مسئول امتحانات اومده بود
لوكاس رو ولش کردم کردم و گوش به فرمان شدم، لوکاس هم همین کار رو کرد
البته با درد
مسئول امتحان که از شوالیه های کلیسا با سابقه بود چون از سنش که بالای شصت بود و جای زخم هاش مخصوصا جای چشمش نشون می داد جنگ سوم دیوار ها یعنی آخرین جنگ رو تجربه کرده
مسئول امتحان : خب، شما احمقها دقیقاً همینطور که انتظار داشتم هستید حیوانات دوپایی که هر لحظه آماده ی جنگ و درگیری با همدیگه هستند
و به من و لوکاس نگاه کرد
...
امتحان شما سه مرحله دارد دو مرحله اول امتحان به صورت آزمایشی و عملی خواهد بود اما امتحان سوم به صورت شفاهی و تشریحی برگزار می شه همه فهمیدن ؟
بله!!!!
در واقع امتحان سه مرحله ای به این شکل بود مرحله اول مقاومت در برابر جادو یعنی جاذبه زمین مرحله دوم توهم مرگ و مرحله سوم پاسخ دادن به سوالات برگه بود که هفت سوال داشت
مسئول امتحان: و حالا اولین امتحان شما شروع میشه و با دادن علامت درهای حیاط بسته شدند و امتحان واقعاً شروع شد
كم كم احساس کردم جادو از زیر زمین می یاد
در واقع امتحان به این صورت بود که چند نفر جاذبه زمین رو دستکاری میکردند و باعث میشدند زمین با سرعت و قدرت زیاد شخص مورد نظر رو به سمت خود بکشه به طوری که شما باید مقاومت می کردید و روی زمین نمی افتادید که تا چند دقیقه ادامه داشت
کم کم شدت مکش زمین بیشتر شد و بیشتر افرادی که امتحان می دادن به زمین افتادن
آه وای
صدای ناله و داد فریاد همه در اومده بود
از اون بالای 000 ۲ نفر کمتر از ۴۰۰ نفر هنوز سرپا مونده بودن تقریباً به این دلیل که شدت جادو اینقدر زیاد شده بود که فقط ۲۰۰ نفر از همون ۴۰۰ نفر باقی مانده بودند
زمانی که خودم گرفته بودم که گرفته بودم نشان می داد ده دقیقه گذشته و هنوز امتحان در کمال تعجب ادامه داشت
مسئول امتحان که معلوم بود آدم عقده ای هست چون داشت با زمین خوردن دیگران ذوق می کرد تا منو دید ذوقش محو شد جای خودشو داد به بهت بعدش خشم
اون دید که جادو روی من اثری نداره و به نفر کناری اش گفت که شدت جادو رو بیشتر کنه
شدت جادو اینقدر زیاد شد که فقط من و لوکاس سرپا مونده بودیم و لوكاس هم بالاخره افتاد زمین
مسئول امتحان دوباره به من نگاه کرد و من به او لبخند زدم (:
...از دید مسئول امتحان ...
هههه احمقها فکر میکنند که امتحان آسونه همه قرار بود مردود بشن وقتی چشمم با چشم پسر حیوان صفت تلاقی کرد ا که اسمش تام تام بریج ثبت شده بود باعث شد ضد حال بخورم
انگار شدت جادو هیچ تاثیری نداشت و اون بی خیال ایستاده بود
//شدت جادو رو افزایش دهید
...بله قربان
همه شکست خورده بودند به جز لوکاس و تام, لوکاس هم زمین افتاد اما تام هنوز سرپا ایستاده بود انگار هرچقدر شدت جادو رو بیشتر می کردیم روش تأثیری نداشت
و لبخند زد «....»
٫٫ پسره ی عوضی بهم لبخند می زنی کاری می کنم گریه کنی
که...
با اشاره ناظر امتحان به خودم اومدم و به سرباز ها گفتم که میدان جادویی رو قطع کنند
.... بله قربان
بالاخره میدان جادو رو قطع کردن و عذاب تمام می شه البته برای بقیه هنوز تام مونده بود
.....از دید تام .....
كم كم همه بلند شدند
مسئول امتحان :خب اون احمقایی که قبول شدن اسمشون رو میخونن میرن داخل تا امتحان رو ادامه بدن بقیه بازنده ها هم میرن بیرون
دروازه ها رو باز کردند و اسم های قبول شدگان مرحله اول رو خوندند و بالاخره اسم من درآمد و وارد شدم
داشتم می رفتم داخل که لوکاس رو دیدم سر نوچه هاش داد می زنه چرا من تونستم قبول بشم اون ها نتونستن
هه جالبه اون احمق فکر کرده همه مثل خودش و نوچه های بی خاصیتش هستن من شب روز زحمت کشیدم تنبیه شدم که قبول شدم البته فعلا مرحله اول رو
برای مرحله دوم سمت سالن ها رفتیم و من داخل یکی از اتاق ها شدم روی صندلی نشستم و منتظر توهم مرگ شدم
گاز سبز فضای اتاق رو فرا گرفت
وارد توهم مرگ و خسله شدم به خودم اومدم دیدم توی ساحل هستم نزدیک دریا و خواهر پاتولینا با لباس ساحل توی بغلم دراز کشیده و به من لبخند می زنه
و چند بچه که انگار بچه های من بودن جلوی من بازی می کردند
چقدر تکراری و لذت بخش با اینکه دوست داشتم ادامه پیدا کنه اما مجبور بودم برای امتحان و آینده ام
مبدأ امتحان بچه ها بودن که نابودشون کردم
و از توهم مرگ خارج شدم
.... از دید مسئول امتحان...
خب تام حیوان اینبار چه کار می کنی
٫٫ امتحان رو شروع کنید
...بله !
... قربان تام در کمال تعجب در کمتر از سه دقیقه و از بقیه زودتر موفق شد
٫٫ چی ؟ چطور ممکنه!؟
با اینکه دوست داشتم یک بار دیگه امتحان بگیرم اما می ترسیدم ناظر امتحان به مراجع بالا دستی گزارش بده خارج از عرف امتحان گرفتم و از کار بیکار بشم
با بی میلی گفتم در رو باز کنن و بزارن بره
... از دید تام ....
وارد سالن امتحان تشریحی شدم و روی صندلی نشستم
و یک نکته تلخ دیگه رو دیدم
از اون ۲۰۰۰ نفر فقط بیست نفر مونده بودن برای امتحان تشریحی و این یک بار دیگه نبود امکانات مناسب و آموزش و فاصله بین رعیت ها و اشراف رو نشون می داد
برگه ها رو پخش کردن
هه چقدر آسون
همه رو جواب دادم از قصد یکی رو اشتباه نوشتم تا کسی شک نکنه چون من رعیت و یک بریچ ساده بودم شک می کردن ( یاد دنیای قبلیم افتادم همکلاسی هام از هم تقلب می کردن و برای اینکه معلم شک نکنه چند تا رو اشتباه می نوشتن )
٫٫ آقا من تموم کردم
برگه رو تحویل دادم و دیدم لوکاس مات مهبوت به برگه نگاه می کنه و معلومه گیج شده
با یک لبخند رو به مسئول امتحان سالن رو ترک کردم
... از دید مسئول امتحان...
چی در کمتر از ده دقیقه تموم کرد چطور آخه؟
و با یک لبخند مضحک سالن رو ترک کرد ویک بچه من رو شکست داد
.... دو هفته بعد ....
دو هفته از امتحان گذشته بود زیار دوباره به کلیسا و دیوار دوم رفته بود و من هم بعد از بیکاری دوباره نقاشی انجام می دادم
داشتم نقاشی میکردم که صدای در کلیسا آمد خواهر اوا رفت
تا در رو باز کند
خواهر اوا: با تو کار دارن تام
٫٫ با من ؟
خواهر. اوا سرش ر ت*** داد و گفت بله
رفتم دم در و دیدم که پستچی ایستاده که شوالیه نور کلیسا بود !
پستچی:؟ شما تام بریچ هستید؟
٫٫ بله خودم هستم کاری داشتید ؟
پستچی یهو زانو زد و نامه رو در دستش گرفت و گفت...
پستچی: تبریک می گم قربان شما در آزمون ورودی آکادمی کلاس نخبگان بودید قربان ؟ شما موفق شدید نه تنها در آزمون موفق بشید بلکه در کلاس S هستید قربان شما در کلاسS قبول شدید
چی! باورم نمی شد من قبول شده بودم اونم توی کلاس S کلاس 6 ستاره و بهترین کلاس آکادمی نخبگان و جایی که شخصیت های اصلی حضور داشتن؟
من فکر می کردم قبول بشم نه توی کلاس S
که با فریاد خواهر اوا به خودم اومدم که داشت به همه خبر می داد من قبول شدم توی کلاس S معلوم بود خیلی خوشحاله
پستچی نامه رو داد دستم خوندم و درست بود با امضای رئیس آکادمی یعنی دیوید فلور و رئیس حامیان و سرپرست ناظر آکادمی عموی قهرمان یعنی آریا فلور
پستچی : هرچی سریعتر قربان خودتون رو به دفاتر آکادمی برای گرفتن لباس و کارهای مربوط به خوابگاه برید اگه کاری ندارید من دیگه برم ؟
٫٫ برو
و من هنوز توی بهت بودم چطور ممکن بود ؟
.....
شب کلیسا یک جشن بسیار بزرگ گرفت که بیشتر مردم دیوار سوم اومده بودن همه خوشحال بودن که یک رعیت نه تنها قبول شده کلاس S نخبگان قبول شده جایی که فرزندان چهار خاندان بزرگ اشرافی و دیگر شخصیت های مهم امپراتوری قرار داشتن
و از همه مهمتر بریچ ها آرزوی موفقیت می کردند و امیدوار بودن مثل اجدادشان من شورش کنم به همراه اونها ولی مگه من دیوانه بودم ؟
و آرزو داشتن بچه هاشون در آینده مثل من بشن
بعد از پایان جشن همه مردم بهم تبریک گفتن دوباره و یک هدیه دادن
از همه خاص تر مال خواهر پاتولینا بود رز آبی همیشه شکوفا
خواهر پاتولینا: الکس اینم هدیه من برای توئه شاید ارزش زیادی نداشته باشه اما همیشه زیبا خواهد بود امیدوارم توی آکادمی موفق باشی
٫٫ نه نه این چه حرفیه خیلی هم زیباست
و بعد از اون رفت دوباره با یک زن که شنل پوشیدن بود صحبت کنه از اول مراسم مدام باهاش بود و باهم خیلی صحبت می کردن مثل اینکه از دوستان قدیمی بود
بعد از پایان جشن قصد رفتن کردم به اتاقم که در کمال تعجب لوکاس و پدرش رو دیدم ( مردی که در پارت ۴ قلدری می کرد)
پدر لوکاس : به آقای افتخار آفرین رعیت فقیر
هه معلوم بود قصدی داره
بدون توجه اون ها می خواستم وارد اتاق بشم که دست من رو گرفت
پدر لوکاس: خیلی بده حرف بزرگترین نجیب زاده دیوار سوم رو گوش نکنی
٫٫ آره و نه مقابل بزرگی چهار خاندان اشراف
پدر لوکاس: ارزش جواب دادن رو اصلا نداری خوب گوش کن سریع می خوام برم برای کار های کلاس S نخبگان پسرم
٫٫ چی ؟
یک لبخند مضخرف زد
٫٫ بله چون تو انصراف خواهی داد با پولی که من میدم چون تو ارزش رفتن به کلاس بزرگان رو نداری و پسر من به جای تو به کلاس S خواهد رفت
چقدر ابله بود که حتی من انصراف می دادم پسر احمقش نمی تونست پاشو بزاره داخل کلاس چون کلاس C پایین تر کلاس نخبگان بود ( کلاس ها سه سطح بودن سطح S فقط یک از لحاظ عددی یک دونه و 6 ستاره سطح B چهار عدد و چهار ستاره سطح C شش عدد و سه ستاره )
٫٫ بله حق با شماست و جواب من ...
یک مارپیچ مرگ سمت شکمش زدم که باعث شد پرت بشه چند متر اونور تر و باعث جلب توجه همه بشه و بیان سمت ما
٫٫ خوب گوش کن من تام بریچ نظر کرده ***یان و تحت حمایت کلیسا و خاندان بزرگ هایپر هستم اگه یک بار دیگه به من یا عزیزان من در این کلیسا نزدیک بشی یا تهدید کنی اون ها رو با یک نامه و چند خط نه تنها خودت بلکه پسر احمق خودت رو اعدام می کنند پس دیگه برای من مضخرف نگو
٫٫ نگهبان ها
که چند نگهبان اونجا بودن از شوالیه های کلیسا
٫٫ این احمق و پسر احمق تر از خودش رو بندازید بیرون مالیات یک ساله رو ازش دوسال بگریید و اگه یک کیلومتری این جا بود به من خبر می دید که کاری کنم به گریه بیفته همه اینها هم با کلیسا مکاتبه می شه فهمیدید
نگهبان ها : بله قربان !!!
و پدر لوکاس بیهوش شده با لوکاسی که مدام داشت اعتراض و داد فریاد می کرد بیرون انداختند
کم کم داشتم لذت می بردم
حالا زندگی دوم من با حمایت بزرگ ادامه خواهد داشت
این داستان منه داستان نام بریچ نه شخصیت فرعی غیر مهم که قرار بود قربانی بشه نه حالا یکی از شخصیت های اصلی که قرار بود قربانی کنه ( جمله سنگین بود کمرم شکست )
من تام بریچ قوی ترین فرد دیوار سوم هستم
پایان پارت ۲۳
کتابهای تصادفی
