فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تناسخ ایکس فانتزی

قسمت: 24

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
پارت 24 ورود به آکادمی نخبگان پایان فصل اول 
....
٫٫ خب من دیگه با اجازه شما برم 
پدر+ برو *** تو رو  حفظ کند تام
خواهر اوا : من هم برای تو دعا می کنم  امیدوارم موفق باشی
پیرمرد من رو بغل کرد در 
پیرمرد :امیدوارم موفق باشی و روح پدرت رو شاد کنی و نام بریچ رو و بریچ رو  همه جا بدرخشانی 
بعد از اینکه از بغل پیرمرد بیرون آمدم خواهر پاتولینا آخرین ***حافظی رو با من کرد
خواهر پاتولینا: برای تو  آرزوی موفقیت دارم امیدوارم به هر هدفی که داری برسی تام 
پیرمرد: بسته دیگه ***حافظی سریعتر برو تا دیر نشده و اشک گوشه چشمش رو پاک کرد 
و بالاخره بعد از کلی ***حافظی اشک و احساسات از کلیسا بیرون اومدم  و سوار کالسکه ای شدم که کلیسا برای من آماده کرد و نماد کلیسا رو داشت 
از کالسکه برای پیرمرد و خواهر پاتولینا که اونجا بودند دست ت*** دادم و برای آخرین بار با اونها ***حافظی کردم
و اینقدر دور شدیم که خواهر پاتولینا و پیرمرد اهالی کلیسا دیگه معلوم نبودن 
هوف بریم که مسیر جدید رو شروع کنیم 
.....
بالاخره به دیوار مرزی رسیدیم و منتظر شدم که کالسکه چی مدارک بده و اجازه بدن ما بریم داخل 
که صدای داد بیداد بالا گرفت حوصله داشت سر می رفت برای همین بیرون رفتم 
کالسکه چی : آقا چند بار بگم این کالسکه کلیسا هست و شخص بسیار مهمی در داخل کالسکه هست 
نگهبان مرزی : نه تا استعلام ها نرسه و نامه شما تأیید نشه من اجازه ورود نمی دم هستن کسایی که کالسکه کلیسا رو جعل می کنند و وارد می شن 
که با دیدن من ساکت شدن 
تا کالسکه چی خواست حرفی بزنه اشاره کردم ساکت بشه تا خودم صحبت کنم 
نامه ورود به آکادمی رو بهش دادم 
نگهبان مرزی بررسی کرد و احترام نظامی گذاشت 
نگهبان مرزی: ببخشید قربان ببخشید که اجازه ندادم بسیار عذر خواهی می کنم 
٫٫ نه نه اشکالی نداره تو وظیفه خودتو انجام می دی دیگه اشکال نداره 
و بعد از کلی عذر خواهی از من وارد کالسکه شدم  دوم شدیم 
سوار کالسکه شدم و وارد دیوار دوم شدم این اولین باری بود که دیوار دوم رو  میدیدم با دیوار سوم خیلی فرق داشت
نه  جاده ها خاکی  و پر سنگ و آشعال بود نه نگهبانی که مراقب دزدی کسی باشد، آسمان آبی بود و هوا آلوده نبود برخلاف دیوار سوم
همینطور که داشتم به منظره بیرون نگاه میکردم به اتفاقات  اخیر فکر میکردم
بالاخره بعد از مدتها بعد از اینکه کلیسا مطمئن شد آکادمی نخبگان قبول شدم اونم   در کلاس S!  کلیسا هویت من رو  فاش کرد
... متن روزنامه کلیسا 
به اطلاع شهروندان امپراتوری و مؤمنانی که از کلیسای ***یان نور پیروی میکنند میرساند که کودکی که از او نام بردیم بریچ بود و تمام اجدادش نیز بریچ بودند. با لطف و عنایت ***یان نور او جادوی نادر باد را به دست آورد. اکنون پس از سه سال حمایت کلیسا و آموزش و پرورش او توسط کلیسا در کلاسS شش ستاره نخبگان قبول شده است که نشان دهنده عظمت ***یان نور و الهه صداقت است کودکی که اجدادش بریچ بودند اینگونه در آزمون ورودی آکادمی پذیرفته شد که نشان دهنده حقیقت عظمت کلیسا است فردی که پذیرفته شد تام بریچ نام دارد که از کودکی در کلیسا زندگی کرده و پیرو الهه صداقت بوده و فردی راسخ در ایمان خود است رعیت زاده اشراف و دربار می خواستند او را بکشند اما با حمایت ،کلیسا، نتوانستند عليه .... ***یان اقدامی انجام دهند 
 کلیسا نیت اشراف رو  فاش کرد نام من در سراسر امپراتوری شنیده شد و باعث شد همه  از رعیت و تا  اشراف درباره من درباره نیت کلیسا و اشراف درباره من  درباره اینکه مردم می گفتن  من معجزه ***یان نور هستم صحبت کنند و در مقابل اشراف و دربار بگن  که این دروغ است و من یک اشراف زاده هستم و  یا حاصل آزمایشها و .... همکاری با جادوگران سیاه که دشمن امپراتوری هستن 
هر چی  که بود من باعث شدم که کلیسا و دربار و چهار خاندان بزرگ دوباره علیه هم بشن و علیه هم جبهه بگیرند و جنجال بزرگی به پا کنن حتی کلیسا دربار رو تهدید کرد که اگر دوباره بخواد  علیه من کاری بکنه علیه دربار جنگ جنگ شروع می کنه مثل جنگ سوم دیوار ها که جنگ داخلی بین کلیسا و دربار بود
چون از نظر کلیسا من معجزه ***یان نور بودم و کشتن من یا آسیب رسوندن به من باعث خشم ***یان میشد
داشتم به همین چیزا  میکردم که دیدم به آکادمی نخبگان رسیدیم
کالسکه چی: قربان رسیدیم کار دیگه ای با من ندارید ؟
٫٫ نه می تونی بری 
از کالسکه پیاده شدم و به آکادمی نگاه کردم
مکانی که در ضلع شمالی دیوار دوم و در مکانی که به شدت توسط کلیسا و دربار محافظت میشد قرار داشت حتی یک سوم دیوار دوم بخاطر این آکادمی اشغال شده بود
چمدونم رو برداشتم و وارد کلیسا شدم
به دختر و پسرها نگاه کردم که هر کدوم مشغول کاری بودن
یکی با دوستش صحبت میکرد یکی دیگه  روی نیمکت نشسته بود ... و به منظره نگاه میکرد و افراد دیگه
بعضیها با تعجب به من نگاه میکردن چون قبلاً هرگز من رو  ندیده بودند حقم داشتن  چون من در هیچ کدوم از   خاندان های اشرافی نبودم  نبودم و نه توی مهمانی های اشرافی و هیچ کس من رو نمی شناخت که به نفع من بود 
بدون اینکه جلب توجه کنم یا به کسی نگاه کنم به سمت خوابگاه رفتم البته خوابگاه نخبگان درجهA( کلاس سطح S خوابگاه سطح A. )
همینطور  که کلاسها درجه بندی شده بودن خوابگاه هم درجه بندی داشت که بالاترین سطح خوابگاه بود مثل کلاس و در ظلع غربی آکادمی قرار داشت و جمعیت ۳۰ نفری رو میزبانی می کرد ۱۵ دختر و ۱۵ پسر و جدا از دو خوابگاه بزرگ دیگه در ظلع شرفی آکادمی برای سطح B و C بود قرار داشت 
البته این خوابگاه بسیار محافظت شده بود و دختر ها و پسرا ها توسط یک در جادویی که در مواقع خاص جادوش بی اثر می شد از هم جدا بودن 
به در مخصوص اعضای خوابگاه رسیدم
خوابگاه دو در داشت یکی از اونها توسط نگهبانان زیادی محافظت میشد و یکی دیگه  در یک دیوار مخفی بود که در زمان  اضطراری از اون استفاده میشد و هیچ کسی  شک نمیکرد
اما من ازاون استفاده کردم چون نمیخواستم کسی من رو ببینه 
وارد شدم و مستقیم به اتاقم رفتم، اتاق شماره ۱۵ که مخصوص من بود
وارد شدم و بعد از گذاشتن چمدونم روی زمین نگاهی به داخل  اتاق انداختم
رنگ دیوار سفید بود یک تخت یک نفره یک میز مطالعه یک کتابخانه یک کمد لباس و البته یک آینه
روی تخت نشستم خیلی نرم بود
*** رو شکر بالاخره بعد از مدتها بعد از ۶ سال صاحب یک.. تخت شدم، آخیش
سریع چمدونم رو باز کردم و لباس فرم آکادمی رو پوشیدم
... تو آینه به خودم نگاه کردم 
نسبت به ۳ سال پیش خیلی تغییر کرده بودم موهام مشکی تر و زاویه فکم تیزتر شده بود قدم به ۱۷۸ سانتی متر رسیده بود و در ۱۴ سالگی هیکل عضلانی داشتم
البته این به خاطر تمرینات سخت من بود که در این چهار سال  زیر نظر زیار انجام دادم فکر کنم به غیر از من هنری  و دن هیچکس دیگه ای همچین هیکلی تو کلاس نداره
به یونیفرم نگاه کردم پیراهن تا زانو و شلوار که رنگ سفید داشت یقه پیراهن مشکی بود با کمی از سر آستین ها مشکی بود جای سینه اش نزدیک قلب هم درجه کلاس و خوابگاه رو زد S  به همراه A و ۶ ستاره که دور نماد آکادمی نخبگان که سطح کلاس رو نشون می داد 
 خب بهتره برم سر کلاس تا دیر نشده
وارد کلاسی شدم که مثل بقیه جدا بود و انتهای سالن در طبقه اول قرار داشت و بقیه کلاسها در طبقات دیگه بودند
به شخصیتهای اصلی که اونجا نشسته بودند نگاه کردم و  سعی کردم بدون اینکه جلب توجه کنم بنشینم
من میز تک نفره کنار پنجره رو انتخاب کردم البته همه میزها برای همه تک نفره است ولی خب از بچگی دوست داشتم کنار پنجره بشینم چون از همه جدا بود
با موفقیت و بدون جلب توجه نشستم و به بچه های کلاس نگاه کردم مگه می شد شخصیت های جذاب داستان رو ندید 
....
اول از همه شاهزاده و ولیعهد استیوشاهزاده ای با موهای بور چشمای آبی و رنگ پوست گندمی روشن چهره ای جذاب داشت و با محافظش که از ... کودکی با خودش بود صحبت میکرد
بعدی محافظ شاهزاده بود که اسمش جان بود رعیتی که قدرت زیادی داشت پسری بسیار مهربان ساده دل و البته بسیار قوی وفادار به شاهزاده چند باری جانش رو برای محافظت از شاهزاده به خطر انداخت
نفر  بعدی دن هایپر بود که بدنی بسیار عضلانی و سفت و سخت داشت و با موهای قهوه ای و چشمان قهوه ای با پوست گندمی روشن  بسیار سخت کوش و اهل رقابت بود و با قدرت بازوش معمولا بدون فکر صحبت می کرد و رقیب اصلی قهرمان داستان یعنی هنری 
نفر بعدی سلیف از خانواده کمیل شفاگر با موهای سبز پوست سفید و چشمان سبز جنگلی و ظاهری بسیار فریبنده داشت 
بعدی رز تارین از خانواده نابغه و دختر دانشمند بزرگ کارل تارین بود با عینک معروفش و صورتی که چند کک و مک داشت و از جذابیتش کم نمی کرد اونم خیلی جذاب بود 
در ادامه هاردی ملودیا معروف به زیباترین دختر امپراتوری که خودش دختر زیباترین زن امپراتوری یعنی آن ملودیا بود با موهای قرمز بلندش  که جادوی آتش و خانواده اش یعنی خاندان  ملودیا را نشون می داد و بدنی بسیار فریبنده و چهره ای بسیار زیبا که  مرگ بدی در انتظارش بود یکی از شخصیت های اصلی که می کرد البته کتاب هم به همین دلیل معروف بود 
بعدی پرنسس آدریانا بود با موهای بلند مشکی صورتی به ظرافت چینی ها پوستی بسیار سفید و چشمانی بسیار  مشکی و البته بدنی کوچیک در برابر بدن اغوا گرانه آگنس ملودیا اما همین هم زیبا بود و چیزی از زیباییش کم نمی کرد و البته صورت یخی که همین باعث می شد مغرور ترین دختر امپراتوری صداش بزنن بدون واکنش که اونم مرگ بدی در انتظارش بود  
من خودم آدریانا رو پرنسس صدا می زدم 
لعنتی زیباترین دختر های داستان و امپراتوری توی کلاس من بودن 
و نفر  بعد ويليام جردن یکی از جذابترین پسرهای داستان و یکی از جذاب ترین آنتاگونیستهای شیطانی داستان که موهای خاکستری و چشمان خاکستری داشت و بسیار خجالتی بود البته در ظاهر 
خبری از هنری  قهرمان داستان و البته دنریس نبود اما جای تعجب هم نداشت چون طبق معمول داشتند با هم معاشقه می کردن 
و بالاخره معلم از راه رسید یکی از جذابترین زنان داستان و البته یکی از معشوقه های هنری یعنی
مارین دلوار 
البته برای مارین ویکی فن ها و پیچ فن ها حدس زده بودن و این ها رو شیپ کرده بودن و چیزی که خود نویسنده نشون می داد مارین علاقه داشت به هنری ولی خب آخر داستان ازش خبری نبود و نویسنده چیزی نوشته نبود 
مارين : خب من استاد شما هستم استاد دوره تئوری جادو  امیدوارم تا آخر سال کلاس خوبی با شما داشته باشم و البته چون امروز می خواد آکادمی سنت قدیمی رو مثل همیشه انجام بده، سریع میروم سراغ معارفه  حضور غیاب
. تا خواست شروع کنه 
 در با شدت باز شد و بالاخره قهرمان داستان ظاهر شد یعنی هنری فلور 
هنری فلور : ببخشید استاد دیر کردم
و اینجا بود که مارین  و دختر های کلاس به غیر از آدریانا تحت تأثیر چهره جذاب هنری  پسر ابرو مشکی پوست سفید نسخه پسرانه آدریانا و البته عضلانی و جذاب ترین شخصیت داستان قرار گرفتند
مارین: اشکالی نداره فقط از این به بعد دیر نکن
و بعد از آن هنری و پشت سرش  دنریس معشوقش وارد کلاس شدند و بعد از اون حضور غیاب شروع شد 
و بالاخره نوبت من شد!
مارین !تام بریچ؟
 بلند شدم و اعلام حضور کردم
٫٫ من تام بریچ هستم استاد! و البته اعضای کلاس! 
همه دانش آموزان شخصیت های اصلی و حتی مارین داشتند با تعجب به من  نگاه می کردند و البته حقم داشتن منو دفه اول بود دیده بودن و  اول اینکه فامیلی من بریچ بود یعنی هیچ جادویی وجود نداشت ولی من جادو داشتم اونم جادوی کمیاب و دوم    من یک رعیت بودم و سوم من پسری بودم که در روزنامه کلیسا گفته شده بود 
مارین:  آه، خب نفر بعدی
و زنگ رو زدن 
این نشون دهنده پایان کلاس بود داشتم بلند میشدم که دستی سمت من دراز شده بود 
ویلیام بود!
ویلیام :سلام تام اسم من ویلیام جردن است
دستش رو  فشردم 
٫٫ سلام ویلیام منم تام هستم تام بریچ 
ویلیام : شنیدم که تو همون پسری هستی که تحت حمایت ***یانی واقعاً خوشحالم به هر حال من و تو پیرو کلیسا هستیم و جان خودمون رو  فدای کلیسا می کنیم اینطور نیست؟
٫٫البته حق با توئه
ويليام :خب من میرم هر وقت کاری داشتی بهم بگو!
و رفت
ویلیام برعکس دن هایپر که جز خاندان اشرافی بود مثل من و البته برعکس من پسر خوانده اش جردن یکی از بزرگترین و در کنار پدر دن فرمانده ارشد ارتش کلیسا بود  اما بزرگترین آنتاگونیست شرور داستان که باعث مرگ بیشتر شخصیت های اصلی شد و حتی به پدر خودش رحم نکرد 
حقم داشت چون پدرش مادر اصلیش کشته بود 
هوف‌ ولش کن بهتره بهش فکر نکنم و باهاش کاری نداشته باشم که منم بکشه
....
زنگ دوم در سالن مخصوص تمرین های عملی و نبرد بودیم 
جو هایپر از خاندان هایپر ؛
خب من استاد درسهای هنرهای رزمی و مهارتهای رزمی شما هستم 
خب اول از همه جادو رو دسته بندی میکنیم هرکی  دسته بندی جادو  شبیه یکی دیگه رو رو داره بره سمت طرف 
او رده بندی  های جادو رو خووند همه در یک گروه قرار گرفتند جز من!
که داشت با تعجب برگه رو نگاه می کرد و البته همه رو و با خودش می گفت برای چی یک نفر کمه!؟
که من خودم صحبت کردم 
٫٫ ببخشید استاد توی دسته بندی های جادو جادوی باد نیست ؟ 
و حالا همه فهمیدن چرا من اینجام 
تام بریچ!
پایان پارت ۲۴ و فصل اول 


کتاب‌های تصادفی