فراموش شده در گذر زمان
قسمت: 3
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
لتیوس در گوشه ای از آهنگری زانو زده بود و یک تابلو را جلوی خودش در دست گرفته بود که روی آن به خط درشت نوشته شده بود:
[ من یک شیطان احمق هستم و عهد می بندم که دیگر هیچگاه بانو " زویا " بلندمرتبه و زیبا و بیهمتا را اذیت نکنم. ]
" عامم..زویا-" لتیوس می خواست چیزی بگوید اما با فریادی که زویا بر سر او کشید ساکت شد.
" خفه شو، تا وقتی از انجام اون کارهات پشیمون نشدی باید همونجا بشینی." دختر قد کوتاه که از نژاد دورف ها بود با لحنی مصمم این را گفت.
" هوف..." لتیوس آهی از حسرت کشی..چون می دانست باقی عمرش را باید مانند یک سگ در گوشه آهنگریه یک دورف بد بو بگذراند...
' وقتی واکنش های لعنتیت انقدر سرگرم کنندست انتظار نداشته باش که از کارهام پشیمون بشم~' لتیوس همانطور که در سرش به زویا فحش میداد این را نیز در ذهنش گفت زیرا جرئت به زبان آوردنش را نداشت.
×××
" پس این چیزیه که بهش میگن لباس؟." دختر مو نقره ای با صدایی که به سختی بالاتر از زمزمه بود این را گفت.
لتیوس همانطور که پشت میز چوبی نشسته بود و قهوهاش رو می نوشید گفت:
" آره، از یک دورف کوچولو برای انتخاب لباست کمک گرفتم..."
او کمی از قهوه را نوشید و بعد ادامه داد:
" به هر حال بهتر از اینکه که کاملا برهنه اینور و اونور بری.." این را گفت و دوباره مشغول نوشیدن قهوه اش شد.
لتویس در ذهنش به خودش گفت:
' به هر حال دیدن بدن یک اژدها اصلا لذتی نداره، آخه کی دوست داره اون توپای بزرگ چربی رو ببینه؟ مطمئناً هیچکس..به جای این من ترجیح میدم وقتم رو با اون دورف کوتوله بگذرونم.'
در حالی لتویس به افکار منحرفانه اش می پرداخت، در آنطرف میز یک دختر با موهای نقره ای رنگ بلندی که تا میانه کمرش می آمد با چشمانی آبی درخشان که به مانند دو تکه یخ بود، نشسته بود
او پوستی به سفیدی برف داشت، اما پوستش رنگ پریده نبود و در کنار سایر اجزای صورتش صحنه ای زیبا را خلق کرده بود که می شد ساعت ها به آن خیره شد.
او یک لباس سفید رنگ بلند اشرافی با طرح شاخه هایی آبی رنگ که یاد آور سرما و زمستان بود، پوشیده بود که بخش شانه هایش برهنه بود و کمی از چاک سینه هایش را به نمایش می گذاشت اما سایر بدنش را به خوبی پوشانده بود.
" خب، شیطان مقدس حالا از من میخوای برات چیکار کنم؟."
لتیوس با ظراف فنجان قهوه اش را روی میز گذاشت و بعد با آرامش گفت:
" خب اولا که من شیطان مقدس نیستم، دوماً..آویسا، برای شروع نظرت چیه که یکم بریم بازی کنیم؟."
_______________________________________________
{ بچه ها!!! از این به بعد آخر هر قسمت سوال داریم، که شما باید توی کامنتا جواب بدیدددد، خب خب بریم سراخ سوال این قسمت.
سوال: همونطور که دیدید لتیوس دورف رو سرگم کننده تر و بهتر میدونه نسبت به اژدهایی که تبدیل به یک دختر خوشگل شده، شما کدوم رو انتخاب میکنید؟
1_ دختر اژدهای زیبا که به قول لتیوس توپ های چربی بزرگی داره با نگاهی سرد و چهره ای که هیچ احساسی در آن پیدا نیست.
2_ یک دورف قد کوتاه با قیافه ای ناز و کمی کودکانه که واکنش های شدیدی داره و خیلی زود عصبانی میشه و به راحتی میشه احساساتش رو از ظاهرش خوند.
حتمااااااا به سوال جواب بدید که یکم روحیه بگیرم.
[ من یک شیطان احمق هستم و عهد می بندم که دیگر هیچگاه بانو " زویا " بلندمرتبه و زیبا و بیهمتا را اذیت نکنم. ]
" عامم..زویا-" لتیوس می خواست چیزی بگوید اما با فریادی که زویا بر سر او کشید ساکت شد.
" خفه شو، تا وقتی از انجام اون کارهات پشیمون نشدی باید همونجا بشینی." دختر قد کوتاه که از نژاد دورف ها بود با لحنی مصمم این را گفت.
" هوف..." لتیوس آهی از حسرت کشی..چون می دانست باقی عمرش را باید مانند یک سگ در گوشه آهنگریه یک دورف بد بو بگذراند...
' وقتی واکنش های لعنتیت انقدر سرگرم کنندست انتظار نداشته باش که از کارهام پشیمون بشم~' لتیوس همانطور که در سرش به زویا فحش میداد این را نیز در ذهنش گفت زیرا جرئت به زبان آوردنش را نداشت.
×××
" پس این چیزیه که بهش میگن لباس؟." دختر مو نقره ای با صدایی که به سختی بالاتر از زمزمه بود این را گفت.
لتیوس همانطور که پشت میز چوبی نشسته بود و قهوهاش رو می نوشید گفت:
" آره، از یک دورف کوچولو برای انتخاب لباست کمک گرفتم..."
او کمی از قهوه را نوشید و بعد ادامه داد:
" به هر حال بهتر از اینکه که کاملا برهنه اینور و اونور بری.." این را گفت و دوباره مشغول نوشیدن قهوه اش شد.
لتویس در ذهنش به خودش گفت:
' به هر حال دیدن بدن یک اژدها اصلا لذتی نداره، آخه کی دوست داره اون توپای بزرگ چربی رو ببینه؟ مطمئناً هیچکس..به جای این من ترجیح میدم وقتم رو با اون دورف کوتوله بگذرونم.'
در حالی لتویس به افکار منحرفانه اش می پرداخت، در آنطرف میز یک دختر با موهای نقره ای رنگ بلندی که تا میانه کمرش می آمد با چشمانی آبی درخشان که به مانند دو تکه یخ بود، نشسته بود
او پوستی به سفیدی برف داشت، اما پوستش رنگ پریده نبود و در کنار سایر اجزای صورتش صحنه ای زیبا را خلق کرده بود که می شد ساعت ها به آن خیره شد.
او یک لباس سفید رنگ بلند اشرافی با طرح شاخه هایی آبی رنگ که یاد آور سرما و زمستان بود، پوشیده بود که بخش شانه هایش برهنه بود و کمی از چاک سینه هایش را به نمایش می گذاشت اما سایر بدنش را به خوبی پوشانده بود.
" خب، شیطان مقدس حالا از من میخوای برات چیکار کنم؟."
لتیوس با ظراف فنجان قهوه اش را روی میز گذاشت و بعد با آرامش گفت:
" خب اولا که من شیطان مقدس نیستم، دوماً..آویسا، برای شروع نظرت چیه که یکم بریم بازی کنیم؟."
_______________________________________________
{ بچه ها!!! از این به بعد آخر هر قسمت سوال داریم، که شما باید توی کامنتا جواب بدیدددد، خب خب بریم سراخ سوال این قسمت.
سوال: همونطور که دیدید لتیوس دورف رو سرگم کننده تر و بهتر میدونه نسبت به اژدهایی که تبدیل به یک دختر خوشگل شده، شما کدوم رو انتخاب میکنید؟
1_ دختر اژدهای زیبا که به قول لتیوس توپ های چربی بزرگی داره با نگاهی سرد و چهره ای که هیچ احساسی در آن پیدا نیست.
2_ یک دورف قد کوتاه با قیافه ای ناز و کمی کودکانه که واکنش های شدیدی داره و خیلی زود عصبانی میشه و به راحتی میشه احساساتش رو از ظاهرش خوند.
حتمااااااا به سوال جواب بدید که یکم روحیه بگیرم.
کتابهای تصادفی


