فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

زاویه دید شرور

قسمت: 15

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
- زاویه دید فرّی استارلایت -
‌‌‌
...
‌‌‌‌‌‌‌
...‌‌
‌‌‌‌‌
...
‌‌‌
به جلو خیز برداشتم، در حال دویدن بی‌هدف شلیک می‌کردم.
‌‌‌‌
پشت سرم، ده‌ها عدد از آن موجودات زشت خرچنگ‌مانند تعقیبم می‌کردند.
‌‌‌‌
هیچ شانسی برای جنگیدن نداشتم — نه وقتی که به زور یکی را کشته بودم آن هم در حالی که زخمی بود.
‌‌‌‌
دویدم، شانه زخمی‌ام را محکم گرفته بودم، نفسم به شماره افتاده بود.
‌‌‌‌
صدای دندان‌قروچه پشت سرم طنین انداخت. جرات نکردم برگردم نگاه کنم — نیازی نبود. دقیقاً می‌دانستم منظره چقدر ترسناک خواهد بود.
‌‌‌‌
آن‌ها گرسنه بودند، مشتاق فرو کردن چنگال‌هایشان در من، آنقدر که در جنونشان به هم برخورد می‌کردند.
‌‌‌‌
تعدادشان مدام افزایش می‌یافت. فاصله بینمان مدام کم‌تر می‌شد. حمله‌هایشان پرتاب می‌شد، بعضی با فاصله چند سانتی‌متری من را از دست می‌دادند.
‌‌‌‌‌‌‌
می‌دانستم دوام نمی‌آورم. نه این‌طور. جنگیدن حتی گزینه‌ای نبود.
‌‌‌‌‌
ذهنم را به تقلا واداشتم، به دنبال راه فراری گشتم. اما هر چقدر فکر کردم، هر چقدر تلاش کردم — یک حقیقت آشکار شد.
‌‌‌
اینجا قرار بود بمیرم.
‌‌‌
و برای بدتر کردن اوضاع... آن مه بود که دیدم را تار می‌کرد.
‌‌‌‌‌‌
«صبر کن... مه؟»
‌‌‌
با بازگشت به واقعیت، فهمیدم مدتی بود در میان غبار می‌دویدم.
‌‌‌‌
مه‌ای غلیظ و خفقان‌آور — آنقدر کدر که دیگر هیچ چیز نمی‌دیدم.
‌‌‌‌
در آن لحظه، دلم فرو ریخت.
‌‌‌
فوراً دویدن را متوقف کردم و پشت درختی پنهان شدم.
‌‌‌
بازوهایم را دور بدنم حلقه کردم و چشمانم را محکم بستم.
‌‌‌
چون این مه فقط می‌تونست یک چیز رو معنی کنه.
‌‌‌
و دعا کردم — با تمام وجودم دعا کردم — که اشتباه می‌کردم.
‌‌‌
این واقعیت که موجودات هنوز من رو پاره پاره نکرده بودند، بدترین ترسم را تأیید کرد.
‌‌‌
نمی‌دانستم کی وارد قلمروش شده بودم، اما حالا، داخل حریم یکی از مرگبارترین هیولاهای کل سرزمین‌های کابوس بودم.
‌‌‌‌‌‌‌
شکارچی مه.
‌‌‌‌‌‌‌
سرم را پوشاندم و خودم را جمع کردم، چشمانم را بسته نگه داشتم.
‌‌‌‌
هر اتفاقی بیفته... هر چیزی که بشنوم... نباید چشام رو باز کنم.
‌‌‌‌
این تنها راه نجات بود.
‌‌‌
بی‌حرکت نشستم، گوش دادم که کشتار دور و برم آغاز می‌شود.
‌‌‌‌
صدای مشمئزکننده پاره شدن گوشت.
‌‌‌‌
جیغ‌های جانکاه موجوداتی که تعقیبم کرده بودند.
‌‌‌‌‌
بدن‌هایی که با صدای خفه به زمین می‌خوردند. خون‌پاشی. پرواز اندام‌ها.
‌‌‌
میدان جنگ بود — یک کشتار.
‌‌‌
در برابر میل غریزی به فرار مقاومت کردم، خودم را مجبور به بی‌حرکتی کردم، دنیایم در تاریکی غرق شده بود.
‌‌‌
کم‌کم، کشتار فروکش کرد. و بعد — سکوت.
‌‌‌‌‌
سکوت ادامه یافت، بی‌پایان و خفقان‌آور. چند دقیقه مثل ساعت‌ها گذشت.
‌‌‌
چشما...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب زاویه دید شرور را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی