فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 157

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
چپتر ۱۵۷: جی‌شوان اندامِ طرف مقابل که به آرومی از دور ناپدید می‌شد رو تماشا کرد. سپس چشم‌هاش رو کمی باریک کرد و اون دستش که با خون یه‌جیا آغشته شده بود رو روی دست دیگه‌ش که زخمی شده بود فشار داد. خونریزی قطع شد. اما اون زخم بزرگ هنوز در کف دستش باقی مونده بود. جی‌شوان زخم رو به دقت بررسی کرد و در هم آمیختن خون‌ها رو تماشا کرد. لبخند روی لبش عمیق‌تر شد. دستش رو به سمت دهنش برد و به آرومی لیسش زد. نوک زبون سرخش خون رو گرفت و طعم غلیظ زنگ‌زدگی در دهنش پخش شد. ما الان از طریق خون و استخون‌هامون به هم متصل شدیم و هرگز از هم جدا نخواهیم شد. حتی در مرگ. . مادر کم‌کم پوست بیرونیش رو ترمیم کرد. پوست آویزون و استخون‌های شل‌شده‌ش دوباره به جای اصلیشون برگردونده و همه‌ی گوشت اضافیش، در زیرش پنهون شدن. تأثیر فرآیند قربانی خون ناموفق بسیار وحشتناک بود. اون تقریباً قادر به حفظ ظاهرش نبود... لعنتی. چهره‌ی اون زن که به تدریج در حال بهبودی بود، از عصبانیت در هم شد. اون هرگز در تموم عمرش چنین شکست بزرگی رو متحمل نشده بود... حتی مجبور شد برای عقب‌نشینی جایی رو برای بهبودی پیدا کنه. وقتی به طور کامل بهبود پیدا کنه ----- ناگهان چشم‌های مادر گشاد شدن. آهسته برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد. مرد جوانی رنگ پریده در زمان نامعلومی در اونجا ظاهر شده بود. چهره‌ش خیلی سرد و بدجور آروم بود. حتی بدون صحبت کردن، خشم شدیدی که از یه‌جیا سرچشمه می‌گرفت رو احساس می‌کرد. همچون تیغه‌ای تیز که به سمت مادر حرکت می‌کرد، اون می‌تونست هدف قتل هولناکی رو که متوجهش شده بود، احساس کنه. مادر با عجله چند قدم عقب رفت. ‏یه تیغه‌ی تیز در هوا بریده و یه تیکه گوشت بزرگ از وسط نصف شد. لحظه‌ای که بریده شد و پیش از اینکه در هوا متلاشی بشه، رنگش محو و در نهایت به رنگ زغالی تیره تبدیل شد. ....چی؟! مردمک‌های مادر منقبض شدن. اون به سرعت اندام‌های گوشتی متعددش رو جمع کرد، از محدوده‌ی حمله‌ی یه‌جیا خارج شد و با احتیاط به مرد جوان جلوش نگاه کرد. من واقعا توسط اون صدمه دیدم؟! چطور ممکنه؟ همه‌ی هدایایی که مادر به اون‌ها داده بود، بذرهای سمی بود ---- توانایی قدرتمند و محدودیت‌هایی هم داشتن. هیچ یک از فرزندهاش نمی‌تونستن بهش آسیب بزنن، مگر اینکه... واکنش مادر زشت شد. در زیرِ زمین. اشباح درنده با تعجب متوجه شدن که دریای وحشتناک خون ناگهان بسیار ضعیف شده. اون دریا کم‌کم در هوا محو شد. برخی از اشباح درنده که دیگه توسط خون مهار نمی‌شدن، به دنبال یه‌جیا‏ حرکت کردن، اما پیش از اینکه خیلی دور بشن، به زور به عقب کشیده شدن. جی‌شوان چشم‌هاش رو باریک کرد و گفت: «من اینجام.» دست‌هاش مقداری نیرو اعمال کردن و اشباح درنده فوراً از هم جدا شدن. خون روی صورت رنگ پریده‌ی اون مرد پاشید و به آرومی به سمت پایین سرازیر شد. صداش سرد و آهسته همراه با هاله‌ای از ظلم بود: «کجا می‌رید؟» چندتا شبح درنده نگاهی به همدیگه انداختن و به سمت جی شوان حرکت کردن. اندام باریک اون مرد همچون بادی غیرقابل پیش‌بینی حرکت کرد. اون از بین جمعیت اشباح گذشت، در حالی که خون به همه جا پرواز می‌کرد. دریای خونی که اون معمولاً کنترل می‌کرد، احضار نشد. دو شبح درنده‌ی دیگه‌ی سطح اِی از هم جدا شدن. در پشت بدنشون، یه شبح خشن از سطح اس‏ که در تموم این مدت با حیله‌گری خودش رو پنهون کرده بود، خودش رو نشون داد. تیغه‌های خون‌آلودش در هوا پرواز کردن و به شونه‌ی جی‌شوان ضربه زدن. جی‌شوان هیچ صدایی در نیاورد اما از ضربه‌ش کمی لیز خورد. اون شبح درنده‌ی سطح اس‏ به طرز وحشیانه‌ای زمزمه کرد: «هاهاهاهاها!!! جی‌شوان.... پادشاه افسانه‌ای اشباح و نسل مستقیم محبوب مادر. کی فکرش رو می‌کرد که یه روز اینطوری بشی!!!» گویا از قبل وضعیت ضعیف طرف مقابل رو حس کرده بود، بنابراین بدون محدودیت به جی‌شوان حمله کرد. 'سوراخ کردن------' خون و اندام‌های داخلی با پاشیده شدن، روی زمین افتادن. پشت این همه آشفتگی، اون مرد قدبلند همونجا ایستاده بود و شبیه خدای مرگی بود که از اعماق جهنم بالا رفته بود. چشم‌های قرمز رنگِ کمی باریکش با مردمک‌های عمودیش، به سردی سراسر صحنه رو نگاهی انداختن: «ادامه بدید.» اشباح ‌درنده‌ی دیگه که منتظر فرصتی برای حمله بودن، چنان ترسیده بودن که جرأت نکردن قدم دیگه‌ای به جلو بردارن. این وضعیت ادامه پیدا کرد تا اینکه یکی از اون‌ها گفت: «.....هههههه، تو رو خدا ببینید. به همه‌ی جراحاتش نگاه کنید. نترسید. ما داریم برنده می‌شیم.» اشباح دیگه تازه الان متوجه شدن که لباس‌های روی بدن جی‌شوان در زمان نامعلومی بسیار خونی شده بود. زیر لباسش می‌شد زخم‌های زیادی رو دید. همه‌ی چشم‌هاشون مصمم شدن. بله، درسته. پادشاه اشباح هرگز خودش رو در چنین موقعیتی نمی‌دید، چه برسه به اینکه مجروح بشه. این بار اون‌ها دست بالا رو داشتن. جی‌شوان به آرومی نیشخندی زد و خون روی صورتش رو پاک کرد و گفت: «خوبه. این همون چیزیه که من می‌خواستم.» چشم‌هاش رو باریک و آروم اضافه کرد: «پس چرا نمیای و امتحان نمی‌کنی؟» بیایید ببینیم چه کسی می‌تونه این پادشاه اشباح رو بکشه. در حین تبادل ضربات، جی‌شوان چشم‌هاش رو بالا برد و به دوردست‌ها نگاه کرد. در محلی که ابرهای تیره و اندام‌های گوشتی به هم می‌رسیدن، یه اندام کوچیک دیده می‌شد. جی‌شوان لبخند نامحسوسی زد. این بار دعوای واقعی اونجا بود، نه اینجا. . صدای تق‌تق در آسمون طنین‌انداز شد. اندام‌های گوشتی و حال بهم زن به محض بریده شدن رنگشون محو و در هوا پراکنده شد. چشم‌های یه‌جیا نور سردی درخشوندن. به نظر می‌رسید آتیشی خروشان در اعماق چشم‌هاشون شعله‌ور شده بود. تیغه‌ی زرشکی رنگ داسِ یه‌جیا خون رو به همه جا پرتاب می‌کرد. به دنبال صدای تیغه‌ای تیز که هوا رو می‌برید، قطرات خون بیشتری روی صورت یه‌جیا فرود می‌اومدن و اون رو زیبا و کشنده جلوه می‌دادن. سلاحی که در دستش بود از اونجایی که انرژی اون‌ها رو مصرف می‌کرد، می‌لرزید. اون می‌تونست احساس کنه که با سرعتی فوق‌العاده قوی‌تر و قوی‌تر می‌شه. علاوه بر اون، همه‌ی حرکاتش --- چه به خاطر انعطاف مفاصلش بود و چه قدرتی که اعمال می‌کرد --- باعث شده بود که یه‌جیا در اوج باشه. همه‌ی مهارت‌هایی که در این بازی آموخته بود، حملاتش، تاکتیک‌های بی‌رحمانه‌ش، همه‌ی اون‌ها به طور کامل مورد استفاده قرار گرفتن. حرکات مادر بیشتر و بیشتر ناهماهنگ می‌شدن. توانایی بازیابی بدنش نمی‌تونست با میزان آسیبی که متحمل شده بود مطابقت کنه. با هر ضربه، می‌تونست احساس کنه که یه‌جیا بیشتر و بیشتر به بدن اصلیش نزدیک می‌شه. مادر با ناراحتی دندون‌هاش رو به هم فشار داد. یکی از بازوهاش رو نمایان و از شکاف بین حملات طرف مقابل استفاده و از پشت حمله کرد ---- «بنگ------» دست مادر به دیوار خونین کوبیده شد. سِیلی از خونی آشنا همچون سپری محکم پشت یه‌جیا رو پوشونده بود و اون رو از باد و بارون محافظت ‌کرد. یه‌جیا برای لحظه‌ای مات و مبهوت شد. به این دلیل بود که اون به خوبی می‌دونست.... که خودش این کار رو کرده بوده. و این کار کاملاً از روی غریزه انجام شده بود. چشم‌های قرمز مادر تکون خوردن و روی صورت یه‌جیا ایستادن. با حرص حالت متعجب طرف مقابل رو نگاه کرد و پوزخند زد: «اوه..... پس اینطوریه.» اون از واکنش یه‌جیا قدردانی کرد: «انگار اطلاع نداری.» سپس یه انگشتش رو روی لب‌هاش برد و در حالی که به ظاهر حال خوبی داشت ادامه داد: «همه‌ی هدیه‌ها قیمتی دارن اما انگار...» «فقط یکی از شما‌ها این هدیه رو گرفته.» انگشت دومش رو بلند کرد و گفت: «و یکی دیگه بهاش رو پرداخت کرده.» مادر خم شد. اندامش در چشم‌های لرزان طرف مقابل منعکس شد. صداش شیطانی بود: «خب، فکر می‌کنی تو کدوم یکیشون هستی؟» مشت یه‌جیا دور داسش محکم شد، بند انگشت‌هاش ترک خوردن. مادر دستی به سمتش دراز کرد و لبخندی زد: «می‌خوای نجاتش بدی، درسته؟ پس پیش من برگرد. من قول می‌دم. تا زمانی که -----» مادر نتونست حرفش رو تموم کنه. بریدگیِ سرمه‌ای ناشی از تیغه‌ای، بی‌صدا و سریع، همچون باد که بی‌صدا می‌گذره بریدگی‌ا‌ی ایجاد کرد. چشم‌های مادر از تعجب گرد شدن. خط نازکی از خون روی مچ سفید برفیش ظاهر شد و یه لحظه بعد، دستش جدا شد و افتاد و توده‌های گوشتی که زیر دستش می‌پیچیدن رو نشون داد. خون از همه جا فوران کرد. خون غلیظ اون محل رو قرمز کرد: «آههههههه!» مادر فریادی ناشی از خون ریزش بیرون داد. واکنشش از درد و عصبانیت درهم آمیخته شده بود، سپس با خشم به مرد جوان در مقابلش خیره شد و گفت: «تو جرات کردی... جرات کردی به من آسیب بزنی!» دستی که بریده شده بود کم‌کم متلاشی و در هوا پخش شد. یه‌جیا دسته‌ی استخونیِ داسش رو روی شونه‌ش گذاشت و بدون ترس به مادر نگاه کرد. آروم و تزلزل ناپذیر به نظر می‌رسید. «من قول دادم.» سپس دستش رو بلند کرد و تیغه‌ی تیز داسش رو به سمت طرف طرف مقابل گرفت. «و من هم به اون اعتماد دارم.» جی‌شوان. اون شبح طمع‌کار که همیشه دنبال خواسته‌های خودشه. طمعش پایانی نداره و ارضای کوتاه مدت خواسته‌هاش اون رو حریص‌تر هم می‌کنه. یه‌جیا در تموم این سال‌ها از انواع روش‌ها استفاده کرده بود. خواه مخفی شدن ازش، فحش دادن بهش، مبارزه باهاش و یا حتی کشتن طرف مقابل، یه‌جیا قادر نبود دستی که محکم گرفته بودش رو باز کنه. چشم‌های دیوانه و طمع‌کار طرف مقابل در ذهنش جرقه زد. شبحی درنده که طعم ارضای امیالش رو چشیده بود، همچون معتادی که نتونسته اعتیادش رو ترک کنه. قربانی شدن؟ این مورد هیچوقت جزو گزینه‌ها نبود. یه‌جیا چهره‌ی درهم شده‌ی مادر رو نگاه کرد و به آرومی گوشه‌های لبش رو بالا برد تا لبخندی کم‌عمق و آشکاری نشون بده: «به نظر می‌رسه که از بین بردن قربانیِ تو برای من یه گزینه‌س.» تیغه‌ی داس در عمق چشم‌هاش منعکس ‌شد. سپس با حالتی سرد و لحنی مطمئن و متکبرانه گفت: «من شکست نمی‌خورم.» دوران بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت:    

کتاب‌های تصادفی