بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت
قسمت: 31
دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت
چپتر ۳۱:
آمی به عنوان یک روح، هرگز چنین بیست و چهار ساعت عذاب آوری رو تجربه نکرده بود.
هنوزم آخرین باری رو که پادشاه چنین حال بدی داشت رو یادش میومد. در اون زمان، پادشاه تقریباً یک قلمروی کامل از اشباح درندهی سطح اس رو سلاخی کرده بود – اصلا براش مهم نبود که کی دوسته و کی دشمن، اون فقط روی تخلیهی خشمش تمرکز کرده بود.
درست همون موقعی که با ترس حس کرد که ممکنه این بار واقعا بمیره، پادشاه بطور ناگهانی رفت.
آمی با اینکه ترسیده بود، ولی همچنان با ترس منتظر موند. هیچوقت چنین دوران طاقتفرسایی رو پشت سر نذاشته بود.
اما اصلا انتظار نداشت که وقتی پادشاه برگرده اینقدر خلق و خوش خوب شده باشه.
؟؟؟
آمی سرتاپاش آشفته بود.
به طور پنهانی با چندتا از اشباح درندهی رده بالا که تحت رهبری پادشاه کار می کردن تماس گرفت و متوجه شد که قلمروی اونا هنوز روبراهه. این، اون حمامِ خونی که آمی تصورش رو میکرد نبود.
بعد از کنار گذاشتنِ گوشیش، آمی حتی بیشتر گیج شد.
آخه….. چه چیزی باعث شد که رفتار بد پادشاه به حالت عادی برگرده؟
تو رو خدا یکی این بچه(آمی) رو نجات بده.
خیلی میترسه یه روز خورده بشه!!
در حالی که آمی مشغول فکر کردن به این موضوع بود، صدای پادشاه از بالا به پایین رسید که بدون نگرانی گفت: 《شبح سایهای.》
آمی با تعجب گفت:《بله!》
جی شوان با چشمهاش پایین رو نگاه کرد و پرسید:《خبری ازش نشد؟》
آمی در حالیکه میخواست بدون اشک، زار بزنه جواب داد:《….خیر.》
در چند ساعت گذشته، آمی از هر روش ممکنی برای تماس با فرد تازه وارد استفاده کرده بود، اما به نظر میرسید طرف مقابل در اقیانوس افتاده یا بلایی سرش اومده، چون اصلا جواب نمیداد.
آمی خوب میدونست که اگر نتونه به روش معمول با طرف مقابل تماس بگیره، اگر اخلاق پادشاه دوباره بد بشه، ممکنه اقدامات شدیدتری صورت بگیره.
و چنین اقدامات افراطیای بیشتر به پایانهای وحشتناک و بدی ختم میشن.
هرچند آمی چندان با اون تازه وارد آشنا نبود، ولی بازم نمیخواست که یه دفعهای سربهنیست بشه.
اما بطور غیرمنتظرهای، پادشاه فقط سرشو تکون داد و واکنش آرومی ناشی از درک شرایط نشون داد.
این بار نوبت آمی بود که سرش رو بخارونه.
سپس یواشکی و با تعجب به جی شوان نگاه کرد و در درون خودش زمزمه کرد که:《بعد از اینکه پادشاه رفت و برگشت، احیانا صحبت کردن باهاش راحتتر نشده؟》
شرایط جوری بود که آمی هنوز فکر میکرد که شاید داره خواب میبینه.
جی شوان مشتاقانه دستش رو تکون داد و گفت:《برو. بعد از تماس باهاش، گزارش بده.》
آمی با ترس تعظیم کرد و گفت:《چشم.》 سپس برگشت و عقب رفت کرد.
ولی پیش از اینکه بیشتر از دو قدم دور بشه، جی شوان دوباره آمی رو صدا زد:《وایستا.》
صداش آروم و خشن بود. قلب آمی با شنیدن این صدا از ترس لرزید و به سرعت برگشت و گفت:《خواهش میکنم امر بفرمایید.》
چشمان جی شوان کمی به سمت پایین متمایل شد. درحالی که آرنجش رو برای نگه داشتن چونهاش روی تکیهگاه و یکی از پاهاش رو روی اون یکی گذاشته بود، با حالتی آروم و متفکرانه نشسته بود و به آمی که خیلی ازش دور نبود نگاهی کرد. چشمان قرمز تیره اش کمی باریک شد و با حالتی ظالمانه به آمی نگاه کرد، جوری که باعث شد آمی از ترس به عقب بره.
در حالیکه آمی که با ترس منتظر سرنوشت نامعلومش بود، جی شوان به آرومی شروع به صحبت کرد:《تو میدونی که چجوری یک شخص رو درک کنی؟》
آمی: 《……..》
هاه؟
اول حس کرد که اشتباه شنیده برای همینم پس از خوب فکر کردن پرسید:《چجوری یه آدم رو درک کنم؟》
جی شوان با نوک انگشتش به دستهی صندلیش ضربه زد و صدای کوچک و منظمی تولید کرد. چشماش نیمه باز بودن، انگار به چیزی فکر میکرد.
-در واقع، تجربهای که توی قلمروی توهمیِ شبحِ آینهای تجربه کرده بود، براش خیلی تامل برانگیز بود.
بعنوان یک هیولای ضعیف، دلیل اینی که اشباح آیینهای تونستن تا الان زنده بمونن این بود که آرزوها رو شکار می کردن و از اونا به عنوان طعمه برای به دام انداختن هدفشون استفاده می کردن. اون طعمهها حتی اگر از خطر آگاه هم میبودن، بازم نمیتونستن توی توهم غرق نشن.
و دلیل شکستِ دفعهی قبلِ جی شوان همین بود.
بنابراین برای جلوگیری از فرار مجدد یه جیا باید استراتژیشو تغییر بده.
پس از مدتی، جی شوان گفت:《همشو میخوام بدونم.》
این حرفها آمی رو گیج کرد.
آمی میخواست چندتا سوال دیگه بپرسه اما جرأت نکرد حرفی بزنه...این یک اشتباه مرگآوره که کسی بخواد در مورد مسائل خصوصی پادشاه فضولی کنه.
پس از چند دقیقه فکر کردن، آمی مشتاقانه گفت:《بله درسته! شنیدم که انگار انسانها کتابهای زیادی در رابطه با این موارد دارن!》
جی شوان ابرویی بالا انداخت و در حالیکه در چشمان قرمزش حالهای از شوق برق زد گفت:《اوه؟》
.
ده ساعت بعد
بالاخره یه جیا با عجله رسید.
آمی:《...بالاخره رسیدی.》
یه جورایی انگار یه جیا تونست حالت ناامیدی و خستگی رو در آن چهرهی نامشخص اون ببینه.
یه جیا سرفههای خشکی کرد و جواب داد:《من تازگیا مشغول انجام وظیفهای بودم که پادشاه به من محول کرده بودن...برای همینم یادم رفت صدای گوشیمو باز کنم.》
آمی:《....بهت التماس می کنم، لطفا دیگه گوشیت رو بیصدا نکن.》
نمی خواد که تجربهی امروز دوباره براش تکرار بشه.
یه جیا این بار با احتیاط از نام جی شوان استفاده نکرد و پرسید:《خب، پادشاه کجان؟》
آمی به درب بستهی پشت سرشون اشاره کرد و گفت:《برو تو. اونجا منتظرت هستن.》
یه جیا پیش از اینکه وارد بشه، چند باری لباس مبدلشو چک کرد و پس از اینکه خیالش از ظاهرش راحت شد، دستش رو دراز کرد تا در رو فشار بده و باز کنه. سپس وارد شد.
محل ملاقات، این بار همون سالن دفعهی قبل نبود. پردهها محکم بسته شده بودن و با اینکه اتاق کم نور بود، اما هنوز میشد تزئینات نفیس و مجلل داخلش رو دید.
یه جیا به اطرافش نگاه کرد. مدتی در فکر فرو رفته بود تا اینکه ناگهان پاداشی رو که جی شوان مدتی پیش بهش داده بود رو به یاد آورد.
《………》
شکی نیست که هر دوشون از یه بازی بیرون اومدن، ولی چرا اینقدر تفاوت در وضعیت مالیشون وجود داره؟
غیر قابل توضیحه.
در این لحظه صدای ضعیفی از پاشیدن مایع در فاصله کمی به گوش رسید، گویا امواجی در حال حرکته. بوی خون ملایمی فضا رو پر کرده بود.
یه جیا کمی یکه خورد. چشماش رو بالا برد و به سمت صدا نگاه کرد.
چند قدم دورترش، حوضچهی بزرگی داخل زمین بود. حوضچه پر از خونِ چسبنده و قرمز تیره بود که در امواجِ مواج، در اتاق کمنور سوسو میزدن و نور قرمز ملایمی رو به سقف منعکس میکردن.
یه جیا جلوتر رفت.
دید که جمجمهی بزی شکلِ سفید به آرومی از حوضچهی خون بیرون اومد. کاسهی چشمهای توخالی و تیرش، به مرد جوانی که در کنار حوضچه ایستاده بود خیره شده بودن، در حالیکه قطرات خون به آرومی در پشتش اون حدقههای چشمیش حرکت میکردن. چیزی نگذشت که بدن بزرگ و وحشتناکش از حوضچهی خون بیرون اومد.
اون واقعا یه ماهی خونین گو بود.
دمبِ ماهی خونین گو حرکت کرد و بدن بزرگش به آرومی به یه جیا نزدیکتر شد. سر بزی شکلش رو از حوضچهی خونین بیرون آورد و به یه جیا نگاه کرد.
یه جیا چشماش رو کمی باریک کرد، و در حالیکه داشت برای روبرو شدن با اون آماده میشد، ماهیچههاش به طور غریزی منقبض شدن.
در همون لحظه، ناگهان صدایی از پشت سر یه جیا به گوش رسید که فضای متشنج اتاق رو در هم شکست:《اون از تو خوشش میاد.》
یه جیا غافلگیر شد. برگشت و به سمت صدا نگاه کرد.
جی شوان رو در حالیکه دست به سینه و نه خیلی دور پشت سرش ایستاده بود دید. پیراهن سفید و شلوار مشکیای که پوشیده بود، در اون اتاق تاریک بسیار چشمنواز به نظر میرسید و جفت چشمهای قرمزش، خون درخشان حوضچه رو منعکس میکردن. جسم جی شوان حضور قدرتمندی رو تداعی میکرد که نادیده گرفتنش توسط دیگران سخت بود.
جی شوان آهسته به سمت یه جیا رفت. فرش ضخیمی که روی زمین بود، صدای قدمهاش رو جذب میکرد، جوری که انگار یه روح داره روی اونا راه میره.
جی شوان بدون معطلی گفت:《میتونی بهش دست بزنی.》
یه جیا:《………》
؟؟؟
جی شوان کمی نزدیک به جیا وایستاد. نه خیلی دور و نه خیلی نزدیک به هم بودن، ولی یه جیا همچنان میتونست حس ناخوشایندی رو که از اون میومد رو احساس کنه.
برای همینم آروم یه قدم به عقب برگشت و سرش رو برگردوند و به ماهی خونین گو نگاهی کرد.
یک انسان و یک جمجمه به همدیگه نگاه کردن.
یه جیا به آرومی صحبت کرد:《...نیازی نیست.》
جی شوان بدون واکنش خاصی خیلی زود دوباره جلو رفت و فاصلهای رو که یه جیا سعی کرده بود افزایش بده رو کوتاه کرد.
یه جیا میتونست بوی بدن طرف مقابل رو حس کنه.
بوی ضعیف و تلخی ناشی از خون رو به همراه داشت، کمی شبیه علفهای له شده بود.
صدای جی شوان ملایم بود. تشخیصش سخت بود که چه احساسی داشت. انگار اصلا موافق گفتگو در این مورد نبود. برای همینم گفت:《امتحانش کن.》
یه جیا:《………..》
خیله خب.
سپس یه جیا به ماهی خونینِ گو که آروم داشت بهش نگاه میکرد، نگاهی انداخت و جلو رفت. به آرامی دستش را بیرون آورد تا به جمجمه بزرگش رسید.
انگشتهای باریک و سفیدش به آرومی اونو نوازش کردن. یه حس خفیفی در صاحب اون هیولا بوجود اومد.
ماهی خونین گو از لابه لای حدقههای خالی چشمهاش به یه جیا خیره شده بود. انگار داشت چیزی رو انداز برانداز میکرد.
سپس بطوری که انگار بوی یه جیا رو در هوا حس کرده باشه، به آرامی سرش را بلند کرد.
بعدش صدای امواج آب به گوش رسید. دمب ماهی خونین گو تکون خورد و تمام بدنش ناگهان به سمت جلو حرکت کرد.
انگشتان یه جیا کمی به حالت مشت دراومدن.
اما در همین لحظه، ماهی خونین گو سرش رو پایین انداخت و جمجمه سفیدش رو روی کف دست یه جیا فشار داد، انگار داشت ابراز محبت میکرد.
یه جیا یکم جاخورد و به طور آزمایشی یک قدم دیگه به جلو برداشت و به آرومی جمجمهی اون رو لمس کرد.
ماهی خونین گو به سمت کف دست یه جیا خم شد و با حال و هوای بسیار خوبی در حوضچه چرخید. بدن بزرگش جوری با قدرت تکون خورد که آب خونین به بیرون پاشیده شد.
یه جیا دستش رو بلند کرد و خونی رو که گونهش پاشیده بود رو پاک کرد.
ماهی خونین گو که وارونه در حوضچهی خون شناور بود، یه جیا رو از لابه لای کاسههای خالی چشمهاش تماشا میکرد و دمبش رو تکون میداد.
یه جیا:《……》
یه جیا احساس می کرد...که اون ماهی انگار میخواست که یه جیا شکمش رو بخارونه.
جدا از این مورد، اون ماهی اصلا شکم نداشت!
از طرفی دیگه، کاملا واضح بود که جی شوان کمی شگفت زده شده. سپس ابرویی بالا انداخت و گفت: «این اولین باریه که میبینم بجز من، اینقدر از یکی دیگه خوشش اومده.»
یه جیا:《راستش ..... خیلی بامزه است.》
جی شوان برگشت و محکم به یه جیا نگاه کرد و پرسید:《دوستش داری؟》
یه جیا سریع سرش رو به حالت انکار کنان تکون داد و گفت:《...نه، اینطور نیست. منظورم اینطور نبود.》
-در واقع، در راه ملاقات با جی شوان، خوب فکر کرده بود که قدم بعدیای که باید برداره چیه.
اگر تعیین《مامور دوگانه》 برای یه جیا قبلاً یک توقف موقت بوده، الان به نفع یه جیا بحساب میاد.
هر چی نباشه، بحثی که در گفتگویی که با وو سو داشت، توجه یه جیا رو به خودش جلب کرده بود.
در حال حاضر، بیشتر اشباح و هیولاهای درندهای که باعث ایجاد هرج و مرج میشدن، سطح اِی یا پایینتر بودند، درحالیکه اشباح درندهی سطح اس که میتونستن وحشتناکترین بلایا رو به همراه داشته باشن، ظاهراً ناپدید شدن. بجز عنکبوتهای صورت شبحی که در مقیاس بزرگ شروع به شکار در طول دورهی تولید مثل کردن، اما توسط یه جیا به دام افتادن، مخصوصا اوناییشون که در بالای زنجیره غذایی بودن، عمیقاً از دید رادارهای بوریاو پنهان شده بودند.
علاوه بر این، به نظر میرسید که انگار نوعی توطئه در پشت همهی اینا طراحی شده.
و اگر یه جیا بخواد حقیقت رو کشف کنه، باید فرصتی برای نزدیک شدن به اونا پیدا کنه.
-جی شوان که بیشترین قدرت رو در دنیای ارواح داره، بهترین هدف یه جیا شده.
اگرچه دشمنی عمیقی بینشون وجود داشت، ولی یه جیا فقط میتونست این ریسک رو در ازای رسیدن به اهدافش بپذیره.
بعلاوه، از اونجایی که جی شوان میخواست یه مامور دوگانه رو در سازمان مدیریتی و پژوهشی ماوراءالطبیعهی انسانها مستقر کنه، بهتر بود که طرف نقش کلیدی رو بازی کنه – حداقل با این کار میتونه حجم اطلاعاتی که وارد و خارج میشن رو کنترل کنه و اینجوری نکتهی کلیدی ماجرا بحساب میاد.
بنابراین در حال حاضر، اون نباید بذاره که رئیسش فکر کنه که یه جیا به حیوان خونگی رئیسش چشم دوخته.
جی شوان نگاهش رو از روی یه جیا برداشت و گفت:《واقعا؟》 نگاهی ناشی از پشیمانی از چشمان جی شوان بطور نامحسوس عبور کرد.
یه جیا نفس عمیقی کشید و گزارش پیشرفت کارش رو به جی شوان داد.
《...من الان با موفقیت در این دفتر نفوذ کردم و همچنین اعتماد و شناسایی برخی از اعضاشون رو هم جلب کردم...》
در واقع، دروغ که نمیگفت.
او فقط چند جزئیات کلیدی رو پنهان کرده بود.
جی ژوان بدون اینکه اهمیت زیادی براش داشته باشه، به حرفهای یه جیا گوش کرد و با دستش سر جمجمه ماهی خونین گو رو نوازش کرد.
سپس پرسید:《توی کدوم بخش هستی؟》
یه جیا:《…..دپارتمان منطقی.》
جی شوان نگاهش رو بالا آورد و گفت: 《اوه؟ اونوقت اسم فعلی انسانیت چیه؟》
یه جیا بدون درنگ جواب داد:《چنگ کژی.》
با توجه به شرایط فعلی، چنگ کژی بهترین گزینه بود.
نه تنها چنگ کژی بطور اتفاقی بعنوان تازه واردی که به بوریاو ملحق شده بود بحساب میومد، بلکه از فامیلهای تهیهکنندس. برای همینم فایلهاش به سختی پیدا میشن. حتی اگر جی شوان همدست دیگهای توی بوریاو داشت، بازم نمیتونست اطلاعات بیشتری ازش پیدا کنه.
و مهمتر از اون اینه که چنگ کژی یکی از معدود افرادی بود که از هویت دوم یه جیا اطلاع داشت، هرچند این فقط یه توضیح ساده بود، ولی دلیل کافی بهش داد تا قاطعانه یه جیا رو تحت نظر بگیره. انرژی شبحی کمی که یه جیا روی بدن چنگ کژی گذاشته بود، برای حفاظت ازش کفایت میکنه.
جی شوان سری تکون داد و این موضوع رو ادامه نداد.
سپس دستش رو از روی ماهی خونین گو بلند کرد و اون ماهی از اونجایی که دیگه نوازش نمیشد، به آرومی در حوضچهی خون فرو رفت. بدن بزرگش در زیر آبِ آروم ناپدید شد، انگار اصلا از اولش ظاهر نشده بود.
یه جیا نگاهش رو پایین انداخت و آهسته و با دقت پرسید:《میتونم بپرسم که آیا دستوری دارید یا خیر؟》
فقط این دستورهاس که هدف واقعی جی شوان رو آشکار میکنه.
یه جیا باید بدونه که جی شوان پس از وارد شدنش به دنیای انسانها بعنوان پادشاه اشباح، چه هدفی رو دنبال میکنه؟
جی شوان به مرد جوان روبروش خیره شد. چشمهای قرمز و سردش نیمه باریک شدن، انگار میتونست زیر لایههای نیروی یین و اعماق روح طرف مقابلش رو به راحتی ببینه. اون نگاه نافذ به تنهایی کافی بود که آدم رو موذب کنه.
یه جیا بی سر و صدا منتظر بود.
چند ثانیهی بعد، جی شوان نگاهش رو از روی یه جیا برداشت و آروم پرسید:《گربه یا سگ؟》
یه جیا:《..؟؟؟》
یه جیا پس از اینکه متوجه شد که اشتباه نشنیده یک نفس عمیق کشید و به آرامی پرسید: «……..ها؟»
جی شوان با حوصله تکرار کرد:《گربه دوست داری یا سگ؟》
هاه؟؟؟؟؟
چی…..این دیگه چه سوالیه؟
یه جیا که منتظر بود جی شوان بهش یه دستوری بده، مات و مبهوت مونده بود. سپس سرش رو به حالت مبهوتانه بالا آورد. در حالی که سعی می کرد دلیل عجیب غریب شدن طرف مقابل رو دریابه، با چشمهاش به صورت بیواکنش جی شوان نگاه کرد، اما فایده ای نداشت.
انگار جی شوان واقعا میخواست پاسخ این سؤال رو بدونه.
یه جیا عزمشو جزم کرد و پاسخ داد:《گمونم، سگ.》
جی ژوان سری تکون داد. بعدش برگشت و به سمتی که ازش اومد رفت. درحالیکه پشتش به یه جیا بود، دستش رو تکون داد و گفت:《میتونی بری.》
یه جیا در حالیکه رفتن جی شوان رو تماشا میکرد، نمیتونست برای یه مدت اون وضعیتی که توش بود رو هلاجی کنه.
با خودش گفت:《...همین؟》
حتی پس از خروج از اتاق، یه جیا هنوز مات و مبهوت بود.
آمی که دم درب منتظرش بود، زود بهش نزدیک شد و با صدایی آروم پرسید:《چطور بود؟ پادشاه بهت سخت گرفتن؟》
یه جیا با دقت فکر کرد و گفت:《راستش نه.》
آمی با حالت ناباورانهای پرسید:《واقعا؟ پس انگار واقعا پادشاه امروز خوش اخلاق بوده. شانس آوردی.》
یه جیا:《...آره گمونم.》
یه انسان و یه روح در کنار هم. آمی ادامه داد:《پادشاه بهت دستوری دادن؟ به کمک من نیاز داری؟》
یه جیا اخمی کرد و جواب داد:《نه... فقط یه سوال عجیب ازم پرسیدن.》
《چی؟》
ابروهای یه جیا برای اینکه جواب پشت اون ماجرا رو پیدا کنه، بیشتر در هم تابیده شدن و ادامه داد:《که من گربه بیشتر دوست دارم یا سگ.》
آمی ناگهان خشکش زد. انگار چهرهاش حالت جدیای به خودش گرفت. سپس با حالت آهسته پرسید:《تو چی جواب دادی؟》
یه جیا بخاطر واکنشش غافلگیر شد.
یعنی ممکنه که ..... این یه سوال ترفندی بوده باشه که اگر اشتباه بهش پاسخ بدیم مشکل ساز بشه؟
سپس مکثی کرد و با احتیاط گفت:《... گمونم سگ.》
الانا دیگه یه جیا بیشتر شبیه یه شبح درنده شده بود تا یه انسان. از اونجایی که حیوانات نسبت به انسانها حساستر هستن، همشون ازش دوری میکردن.
یه جیا مدتها پیش از هر گونه برنامهای برای نگهداری از حیوانات خانگی منصرف شده بود.
و تنها حیوان خانگیای که هیچوقت فکرشو نمیکرد نگه داره……
اون دست سیاه کوچولو بود.
اما بیشتر بجای یه حیوان خانگی، شبیه خدمتکار رایگان بود. نگهداریش ضرری نداشت بجز پول زیادی خرج کردنش برای بازی.
و اینکه نیازی به تمیزکاری هم نداره.
صورت آمی سیخ موند. انگار چیز وحشتناکی شنیده بود، پس از اینکه نگاهش به یه جیا افتاد، انگار کاملاً مات و مبهوت بود.
یه جیا از اینکه اینطور بهش نگاه بشه کمی حس موذبی میکرد.
برای همینم آروم یه قدم به عقب برداشت و گفت:《چ..چیزی شده؟》
آمی طوری به یه جیا نگاه کرد که انگار دنیا قراره به پایان برسه. تا اینکه به آرومی صحبت کرد:《ت..تو...واقعا از طرفدارهای سگها هستی؟》
یه جیا: 《……….》
نفس عمیقی کشید و بعدش برگشت و به راه افتاد.
آمی زود دنبالش رفت و مصرسانه گفت:《چرا از پیشیها خوشت نمیاد؟ پیشیها چه مشکلی دارن؟!》
یه جیا در حالیکه دندونهاش رو بهم فشارداده بود، لبخندی زد و گفت:《دلیلی نداره که من همهی حیوانات رو دوست داشته باشم.》
آمی با جدیت ادامه داد:《ولی اونا مثل هم نیستن! پیشیها با بقیهی حیوانها فرق دارن! وایسا !میخوام بهت...》
پیش از اینکه حرفش تموم بشه، یه جیا دامنهی شبحیش رو فعال کرد و بدون هیچ اثری ناپدید شد.
آمی تک و تنها:《……》
لعنتی!!
داخل اتاق.
ماهی خونین گو به آرومی توی حوضچهی خون شنا میکرد، درحالیکه جمجمهی سفیدش نور ضعیفی رو در اتاق کم نور منعکس میکرد. سپس سرش رو بلند کرد و از حدقههای خالی چشمش استفاده کرد تا بی سر و صدا به صاحبش که در فاصلهای دور ازش قرار داشت نگاه کنه. دمبش به آرومی تکون می خورد و باعث ایجاد موج هایی در آب خونین میشد.
جی شوان روی صندلی نشست و سرش رو پایین انداخت. استخوانهای صورتش(یعنی صورتش زاویه داره) سایهی عمیقی روی صورتش انداخت.
در حالیکه ابروهایش درهم تابیده شده بودن، بطور عمیقی با چشمهای قرمزش به پایین و صفحهای روشن نگاه میکرد.
پس از مدتی سکوت، با نوک انگشتش به یه جای سفتِ دستهی صندلیش ضربه زد.
پس از یک "دینگِ" نرم، یک صفحه ظاهر شد:《 سفارش ارسال شده است.》
پنج ثانیهی بعد، یک یادآوری جدید ظاهر شد:
کتاب 'گربهها یا سگها: درک معشوق خود' ارسال شد. لطفا پس از دریافت بسته، رسید آن را امضا کنید.》
.
در طول سه روز آینده، یه جیا نمیتونست آرامش و سکوت داشته باشه.
انگار برای اینکه یه جیا از جذابیت گربهها خوشش بیاد، آمی مدام بهش تصاویر گربههای ملوس و شکلکهای گربهها رو براش ارسال میکرد و ۹۹ تا اعلان پیام جدید داشت.
برای همینم همین که چشمش به اسم آمی میوفتاد، نگاهش رو برمیگردوند. حتی به این هم فکر کرده بود که طرف رو بلاک کنه.
دست سیاه کوچولو شکایت بیشتری نسبت به این موضوع داشت. به هر حال، بعنوان کاربر واقعی تلفن، دست کوچولو قربانی مستقیم رگبار پیامهای آمی بود.
با این حال، برای اینکه مثل دفعهی قبل، اعلانِ کارش با جی شوان رو از دست نده، مانع مسدود کردن پیامها توسط دست کوچولو شده بود. برای همینم دست کوچولو به سختی میتونست با گوشی بازی کنه.
تازگیا علاقش رو نسبت به بازی با 'مبارزه با صاحبخانه' از دست داده بود و به بازیهای مُوبا گرایش پیدا کرده.
از 'پادشاه پیروزی' به 'بازی برای آرامش'، اساساً تمام بازیهای آنلاین چند نفرهی رقابتی موجود در بازار رو دانلود کرده بود. بعنوان یه شبح، دست کوچولو نیازی به خواب نداشت، بنابراین میشه گفت هر روز و بیست و چهار ساعته پای گوشی بود.
و از طرفی دیگه، رگبار پیام های آمی حتی مرگبارتر بود.
از این گذشته، تمام اون پیام هایی که در حین بازی روی صفحه ظاهر میشدن، به طور قابل توجهی بر شانس برنده شدنش تأثیر میذاشتن.
به عنوان یک سرمایهدارِ بیوجدان، یه جیا به سلامت روانی کارمندش توجهی نمیکرد.
مشکل بازی کردنه نبود، نه تا وقتی که دست کوچولو از یه جیا بخواد که برای خریدِ پوسته(یه آیتمی توی بازی) از پولش استفاده کنه.
اما تنها چیزی که باعث ناراحتیش میشد…….
《برو، برو، برو، برو! آیا شما پسر و گیرندهی مدال طلا هستید؟ آیا از نقدهای بد و کاهش حقوق خود می ترسید؟ چرا اینقدر ضربه میزنی؟》 فریاد دست کوچولو در سراسر آپارتمان پخش شده بود:《داریم شروع میکنیم، داریم شروع میکنیم، لی بای کجایی؟ آیا از مناظر جنگلی لذت می برید؟!》
چنگ کژی نگاهش رو به جای دیگهای معطوف کرد و بعد از یک لحظه سکوت، به آرومی گفت:《…..این فامیلِ شبحتون واقعاً به روزه(آپدیته).》
یه جیا نفس عمیقی کشید و نوک دماغش رو نیشگون گرفت و گفت:《الان داشتی چی میگفتی؟》
چنگ کژی که یادش اومد برای چی اومده یه جیا رو ببینه، ادامه داد:《آه بله.》و بطور جدی صحبت کرد:《به تازگی چند حادثهی ماوراءالطبیعی جدید در حومهی شهر و خارج از شهر اِم گزارش داده شدن. انگار که مربوط به یه ویلای خاص توی اون منطقس. از اونجایی که نیروی انسانی کافی وجود نداره، ما رو به…
پیش از اینکه چنگ کژی حرفش تمام بشه، صحبتش دوباره با فریادهای دست سیاه کوچولو قطع شد:《برو، برو، برو!!! خط سرعت رو پاک کن!! کریستال در شُرفِ شکسته شدنه!!》
چنگ چژی:《……….》
یه جیا:《…….》
یه جیا دستش به دور فنجون چایش سفت شد. لبخندی ملایم و بیآسیب زد.
اگر کسی فرزندش به اینترنت معتاد بشه چیکار باید بکنه؟ کتکش بزنه؟
کتابهای تصادفی


