بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت
قسمت: 55
چپتر ۵۵:
یه جیا با حالتی گرفته از روی زمین بلند شد.
به اطراف آپارتمانش که انگار توسط گردبادی نابود شده بود نگاهی کرد. از اتاق خوابش گرفته تا اتاق نشیمن و حتی آشپزخانه همه چیز به هم ریخته بود. فقط حمام تونسته بود از اون سرنوشت جان سالم به در ببره.
اساسا…..اون آپارتمان دیگه در حالتی نیست که بشه درش زندگی کرد.
یه جیا آهی کشید و پل بینیش رو نیشگون گرفت.
از روی تکه های مبلمان پراکنده شده روی زمین عبور کرد، توی راهرو رفت، دستش رو دراز و درب رو باز کرد...
یک شخص کوچولو توی خونه افتاد.
کاملا واضح بود که جی شوان در تمام این مدت روبروی درب نشسته بود و به محض اینکه تکیه گاه پشت سرش از بین رفت، تعادلش رو از دست داد و به عقب (داخل خونه) افتاد.
پسرکی که روی زمین افتاده بود، چشمان قرمزش رو پلک زد و به چهرهی متعجب مرد جوانی که بالای سرش بود نگاه کرد و با صدایی بچگانه گفت:《...صبح بخیر.》
یه جیا:《…….》
سرش دوباره درد گرفت. نفس عمیقی کشید و پرسید:《چند وقته اینجایی؟》
جی شوان از روی زمین بلند شد و سرش رو تکان داد. در حالی که فوق العاده خوش رفتار، معقول و حتی کمی ترحم انگیز به نظر می رسید گفت:《خیلی وقت نیست.》
دست یه جیا که دستگیرهی درب رو گرفته بود محکم شد.
با خودش میگفت:《وانمود کن، فقط به وانمود کردن ادامه بده.》
سپس در حالی که چشمانش رو بالا برد، نگاهش روی زمینِ کنار جی شوان افتاد.
روی زمین دو جعبه بیسکویت، یک سیب، دو بطری شیر و یک کارتن بزرگ آب میوه قرار داشت که همگی مرتب چیده شده بودن.
یه جیا که مات و مبهوت شده بود پرسید:《…..اونها دیگه از کجا اومدن؟》
جی شوان خط دید یه جیا رو دنبال کرد و گفت:《اوه، اینها؟》 در موردشون فکر کرد و ادامه داد:《همسایه ها اونها رو دادن.》
وقتی اونجا نشسته بود، خانمی از اونجا رد شد و با ناراحتی از جی شوان پرسید:《چرا تک و تنها اونجا نشستی؟》
پسری لاغر که با آرامی پشت به درب بسته نشسته بود، چشمهایی درشت و روشن، جثهای کوچیک و ظریف داشت در حالی که بسیار معقول و خوش اخلاق بنظر میرسید پاسخ داد:《مادرم من رو از خونه بیرون کرده برای همینم اومدم که پیش جیجی بمونم.》
به عبارتی، حرفش دروغ نبود.
همسایه در حالی که به شدت برای اون ناراحت شده بود پرسید:《اون (یه جیا) اجازه نمیده بری تو؟》
پسر کوچولو با ناراحتی آهی کشید، سری تکان داد و گفت:《اصلا اینطور نیست. من مقصرم چون کار اشتباهی انجام دادم. من منتظرم تا عصبانیت برادرم فروکش کنه.》
همسایه با کمی عصبانیت گفت:《با این حال، از اونجایی که این اتفاقات داره در اطراف شهر میوفته، اون نباید یه بچه رو بیرون از خانه تنها بذاره! این آدم بالغ خیلی بی مسئولیته.》سپس به آرامی پرسید:《دوست داری به خانهی من بیای و منتظر بمونی؟》
پسر کوچولو لبخندی زد و گفت:《نه من خوبم. ممنونم.》
همسایه که دید اون مصممه که اونجا بمونه، تسلیم شد و به زور تنقلات زیادی براش فراهم کرد.
هر بار که کسی از اونجا رد میشد، چنین مکالمهای بینشون پیش میاومد.
در نتیجه، تنقلات بیشتر و بیشتر انباشته میشدن.
جی شوان نظرش رو ابراز کرد:《انسانها خیلی خونگرم هستن.》
یه جیا:《………》
به نظر میرسید حدس زده بوده که چه اتفاقی افتاده.
به نظر میرسه که الان احتمال مرگ اجتماعیش بوجود اومده باشه.
سپس دندانهاش رو به هم فشرد و به زور گفت:《تو به تظاهر کردن به بچه بودنت معتاد شدی؟》
جی شوان وارد آپارتمان شد.
در زیر نور ضعیف صبح و همچنین نور کم راهرو، سایهی کوچک جی شوان خیلی زود در امتداد زمین کشیده شد. (تبدیل به خوده واقعیش شد).
جی شوان قدبلند چشمانش رو پایین انداخت (به یه جیا که ازش کوتاهتره نگاه کرد)، نیمی از چشمان سرد و عمیقش در سایهها پنهان شده در حالی که نیم دیگهی چشمان قرمز تیرهاش در زیر مژههای بلندش نیمه پنهان شده بودن. سپس در حالی که با دقت به مرد جوان روبروش خیره شده بود گفت:《پس... من رو اینجوری بیشتر دوست داری؟》
صداش ضعیف و آرام بود. سپس با صدای گرفته و هیجان زدهاش گفت:《جیجی؟》
فاصلهی بین این دو فوراً کوتاه شده بود. هالهی قانع کنندهی مرد بالغ بدون ملاحظه پخش شد. نزدیک بود بینیشون بهم برخورد بکنه.
یه جیا نفس عمیقی کشید و عقب رفت تا فاصلهی بینشون بیشتر بشه.
چشمان کهرباییش در تاریکی نور سرد با حالتی تهاجمی میدرخشید.
جی شوان با نگاهی به مرد جوانی که بلافاصله از ترس عقب نشینی کرده بود، با تاسف آهی کشید.
با خودش فکر کرد که با وجود اینکه یه جیا به وضوح میدونست که هم خود بزرگسال و هم خود کودکش یک نفر هستن و با اینکه دائماً میگفت دلش به رحم نمیاد، ولی هیچوقت نمیتونست با بچهها خشن رفتار کنه.
جیجی همیشه اینطور بوده ... واقعا خیلی بانمکه.
... پس برای همینم، جی شوان رو برای سوء استفاده از این موضوع سرزنش نکنید.
یه جیا به سردی گفت:《مهم نیست چه شکلی باشی، به من ربطی نداره.》
جی شوان لبخندی زد، سری تکان داد و گفت:《می فهمم.》سپس با خودش گفت:《البته اگر اینجور باشه.》(گویا جی شوان باور نداره که تغییر ظاهرش برای یه جیا فرقی نداره.)
یه جیا با احتیاط نگاهی به فرد مقابلش انداخت و سپس یک قدم دیگه به عقب برداشت. پس از اطمینان از اینکه او در فاصلهی امنی ازش قرار داره، به آرامی پرسید:《دلیل واقعی همکاریت با انسان ها چیه؟》
جی شوان با اینکه کمی به احساساتش لطمه خورد، کمی اخم کرد و گفت:《جیجی، تو واقعا به من اعتماد نداری؟ هرچی که توی بوریاو گفتم حقیقت داشت.》
یه جیا چشماش رو کمی باریک کرد. سپس جی شوان رو با دقت انداز برانداز کرد اما حرفی نزد.
هرچند زبان بدنش به سوال جی شوان پاسخ داد که:《آره، البته که یه جیا واقعاً به اون اعتماد نداره.》
جی شوان نگاه بازیگوشش رو کنار گذاشت و با جدیت پاسخ داد:《خیله خب، میدونم که نمیتونم کاری کنم که به من اعتماد کنی، اما در حال حاضر، اهدافمون یکیه.》
ناخودآگاه گوشههای لبش رو به حالت لبخند بالا برد و در حالی که نگاه سردی روی صورتش موج زد گفت:《به هر حال، حتی منِ پادشاه هم از وجود مادر احساس راحتی ندارم.》
با قدرت تزلزل ناپذیری که بر او سایه افکنده و همیشه اشباح درندهی سطح اس دیگه رو تحریک میکنه تا اقتدارش رو به چالش بکشن، این کارش در واقع باعث میشه که پس از مدتی جی شوان نفرت زیادی رو به سمت خودش جذب کنه.
به نظر می رسید که همین دلیل به تنهایی یه جیا رو متقاعد کرده باشه.
سپس بعد از اینکه چند ثانیهی دیگه به جی شوان خیره شد، در نهایت کوتاه اومد و گفت:《...خیله خب باشه.》سپس دامه داد:《اما باید صداقتت به من ثابت بشه. دربارهی جایزهای که برای من در تابلوی رهبری نفرت گذاشتی...》
قبل از اینکه بتونه حرفش رو تمام کنه، جی شوان بلافاصله گفت:《فورا اون رو حذف میکنم.》
...هر چی نباشه جی شوان حداقل امشب به هدفش رسید.
یه جیا می خواست درب رو ببنده.
اما او متوجه شد که در زمان نامعلومی، جی شوان از دَمِ درب عبور کرده و وارد راهرو شده.
یه جیا:《…….》
فهمید که یه اشتباه بزرگ مرتکب شده.
جی شوان به آرامی یک قدم دیگه به داخل رفت و گفت:《پس... جیجی، احیانا تو هم نباید صداقتت رو به من نشان بدی؟》
ماهیچههای یه جیا بلافاصله سفت شدن.
گویا به حالت دندان قروچه پرسید:《چی میخوای؟》
جی شوان کمی خندید و گفت:《اینقدر عصبی نباش.》
سپس یک ترک قرمز مانندی در فضای کنارش ظاهر شد و تکه کاغذی به آرامی روی کف دست جی شوان افتاد.
جی شوان اون تکه کاغذ رو به یه جیا داد و گفت:《من فقط می خوام که تو نقطهی تماس اصلی من در بوریاو باشی.》
یه جیا نگاهی به متن کاغذ انداخت.
دیشب فقط نگاهی کوتاه بهش انداخته بود و وقت نداشت که اون رو به دقت بررسی کنه...این در واقع یک دستور مستقیم از سوی افراد بالا رتبهی بوریاو بود، جعلی نبود.
جی شوان گفت:《مافوقت باید همین امروز بهت اطلاع بده.》سپس در حالی که به سمت یه جیا (به سمت پایین، چون قد جی شوان بلندتره) نگاه می کرد، با صدایی آهسته گفت:《فقط میخواستم این خبر رو خودم زودتر باهات درمیون بذارم...جیجی.》
یه جیا نگاه سردی به جی شوان کرد. کاملا واضح بود که قرار نیست گول این موضوع رو بخوره که جی شوان فقط همین خواسته رو داشته باشه. سپس ادامه داد:《خب، دیگه چی؟》
جی شوان از درون آهی کشید.
مطمئناً، این ترفند فقط زمانی جواب میداد که جی شوان تظاهر به بچه بودن میکنه.
ولی اون بدون تغییر در قیافهاش گفت:《از امروز باید با استفاده از ظاهر بچگیم باهات ارتباط برقرار کنم.》
یه جیا اخم کرد و گفت:《چرا؟》
سپس جی شوان به آرامی پاسخ داد:《انسان ها ظاهر فعلی من رو نمی شناسن، اما اشباح و هیولاها منو میشناسن ...تو مطمئناً نمیخوای هویتت رو فاش کنی، مگه نه؟》
جی شوان این موضوع رو به خوبی می دونست. از برخی جهات، یه جیا خیلی قابل پیش بینی بود.
اگرچه مجموعهی رویدادهای کنونی اون رو به مرکز گرداب بازگردانده بودن، اما یه جیا همچنان آرزوی بازگشت به زندگی آرام و با ثباتش رو پس از پایان همهی این اتفاقات داره. اون نمیخواست منجیای باشه که همیشه مورد توجه بقیهس. برعکس، یه جیا هویتش رو به عنوان یک کارمند تدارکات معمولی ترجیح میداد.
بنابراین، حتی اگر در مقابل همه به عنوان ایس ظاهر بشه و در این مبارزه شرکت کنه، باز هم مایل بود هویتش رو به عنوان 《یه جیا》 پنهان کنه.
جی شوان این حس رو خیلی دوست داشت.
چراکه در این دنیا، اون تنها کسی بود که در دو دنیای جیجی وجود داشت.
فقط فکر کردن به این موضوع باعث میشد که بی نهایت خوشحال بشه.
- به همین دلیل بود که جی شوان مطمئن بود که یه جیا پیشنهادش رو رد نخواهد کرد.
بنابراین جی شوان آتش بیشتری به گودال اضافه کرد:《علاوه بر این، از امروز، تو تنها نقطهی تماس اصلی من هستی، بنابراین دیگه در مقابل همکارانت در دفتر حاضر نمیشم و اونها هم از وجود من خبر نخواهند داشت.》
کاملا معلوم بود که یه جیا به فکر عمیقی فرو رفته بود.
بعد از مدتها، سری تکان داد و گفت:《...خیله خب.》
لبخند روی لبهای جی شوان عمیقتر شد.
سپس دستش رو دراز کرد و گفت:《همکاریمون مبارک.》
یه جیا به سردی نگاهش کرد. سپس دستش رو دراز کرد تا باهاش دست بده و روی دو کلمهی اول تأکید کرد و گفت:《برای الان همکاریمون مبارک.》
ولی قبل از اینکه بتونه دستش رو به عقب بکشه، احساس کرد کف دستی که توی دستشه به سرعت کوچکتر شد.
یه جیا غافلگیر شد. حتی یک لحظه فراموش کرد که اون دست رو رها کنه.
پسر جوان روبروش دست دیگرش رو دراز کرد و در حالی که لبخند می زد چشمانش حالت لبخند به خودشون گرفتن و در حالی که از هر دو دستش برای تکان دادن آرامِ بازوی یه جیا استفاده میکرد گفت:《……همکاری بلند مدت هم بدک نیست.》
سپس یه جیا دستش رو طوری عقب کشید که انگار توی آتش سوخته بود. ابروهاش محکم به حالت اخم در اومده بودن.
لبهاش جوری تکان میخوردن که انگار میخواست چیزی بگه، ولی وقتی به یاد چیزی که قبلاً باهاش موافقت کرده بود افتاد، اون کلمات رو در درونش فرو برد.
به نظر می رسید که جی شوان متوجه اطرافشون نشده بود.
بنابراین وقتی که نگاهی به اتاقی که به هم ریخته بود کرد، با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت و پرسید:《چه اتفاقی برای خانهت افتاده؟》
یه جیا خط دید جی شوان رو دنبال کرد.
به نظر میرسید که الان دوباره وضعیت خانهش رو به یاد آورده. سپس در حالی که حالت چهرهاش خیلی زود تاریک شد، غرغرکنان گفت:《...همهش به خاطر ماهی توئه.》
جی شوان با خودش گفت:《اوه؟ اون چنین کار خوبی رو انجام داده؟》
چشمان جی شوان روشن شد ولی شادیش رو پنهان کرد، سپس احساس گناه و پشیمانی از خودش نشان داد و گفت:《ببخشید، تقصیر من بود.》
یه جیا اخم کرد و با هوشیاری بهش نگاه کرد.
جی شوان ادامه داد:《من چند ملک به اسم خودم دارم. می توانی نگاهی بهشون بندازی و ببینی کجا میخوای بمونی…..》
پیش از اینکه حرفش تمام بشه، یه جیا بدون هیچ تردیدی حرفش رو قطع کرد:《نه، همین که پولشون رو بدی کافیه.》
جی شوان با جریان آب جلو رفت، سری تکان داد و گفت:《البته، دادن پولشون که واجبه.》
سپس حرفش رو تغییر داد:《اما تا زمانی که خانهت درست بشه، باید یه جایی برای اقامتت پیدا کنی.》
یه جیا:《... من توی هتل میمونم.》
《اگر نمی خوای مزاحمت بشم، حتی نیم قدم هم از مرز اون اطراف نمیگذرم.》سپس در حالی که جی شوان لبخندی زد ادامه داد:《این کار با اقامت در هتل هیچ تفاوتی نداره.》
البته که تفاورت بزرگی بینشون وجود داره.
یه جیا دیگه نمیخواست با جی شوان ارتباطی داشته باشه. هرچه فاصلهی بین اونها بیشتر باشه بهتره... ماندن در مکانی که به اسم جی شوانه بر خلاف میل یه جیاس.
سپس یه جیا سرش رو با قاطعیت تکان داد و گفت:《نه ممنون.》
جی شوان سعی کرد اون رو وسوسه کنه:《تو میتونی اینطوری مراقب من باشی.》
یه جیا خندهای بلند کرد، اما هیچگونه حس خندهای در چشمانش دیده نمیشد:《اگر در چنین مکانی هنوز هم باید مراقبت باشم، پس فکر نمیکنم نیازی به ادامهی این همکاری وجود داشته باشه.》
اگرچه حیف بود، ولی جی شوان تصمیم گرفت تسلیم این موضوع بشه.
در هر حال اون امشب به هدف اصلیش رسیده بود. اگر به این کارهاش ادامه بده، در عوض ممکنه که وضعیتش بدتر بشه.
سپس جی شوان برگشت و به آپارتمانی که انگار گردباد خرابش کرده بود نگاهی کرد و گفت:《خب پس. من مسئول پیدا کردن کسی هستم که خانهی تو رو تعمیر کنه...هر چی نباشه این تقصیر منه. تو که نباید با این موضوع مشکلی داشته باشی، درست نمیگم؟》
یه جیا مدتی فکر کرد و با اکراه قبول کرد:《... درسته.》
این رو میشه به عنوان یک گام به عقب برگشتن طرفین برای به توافق رسیدنشون در نظر گرفت.
سپس یه جیا کلیدی رو برای جی شوان پرت کرد و گفت:《در اسرع وقت باید تموم بشه.》
در حالی که لبخند روی لبهای جی شوان عمیقتر شد گفت:《حتما.》
کتابهای تصادفی


