NovelEast

تولد شمشیر شیطانی

قسمت: 55

تنظیمات

نوآ برای یک نصف روز استراحت کرد.

پس از بیدار شدن، غذای سبکی خورد و نقشه ای را جلویش پهن کرد.

نقشه بسیار ساده بود، اما منطقه بزرگی از قاره اوترا را توصیف می کرد، این بهترین نقشه ای بود که نوآ توانست در دایره بیرونی پیدا کند.

من در جهت مخالف عمارت بالوان میرم اما شاید اونجا مسیری به سطح زمین وجود داشته باشه...

او جایی رفته بود که تمرکز "نفس" در طول مبارزه کمتر بود که دقیقا برعکس عمارت او بود.

من باید اول این منطقه رو کشف کنم. واقعاً نمی خوام که با اون دسته از جانورا روبرو بشم، مگر اینکه مجبور بشم...

برخاست و از غار خارج شد.

او بالاخره وقت داشت تا با دقت به محیط دره نگاه کند.

زمین پر از علف سبز بود و نوری از مه بالای آن به شدت می درخشید.

عجیبه، نیم روز گذشته، اما شب نرسیده. شاید مه ربطی به این داشته باشه.

مه دائماً نور روز را آزاد می کرد و تمام جزئیات دره را واضح و شفاف می کرد.

نوآ به اکتشاف خود در منطقه ای که "نفس" کمتر متراکم بود، ادامه داد.

بسیاری از جانوران جادویی رتبه 1 از نوع مار از چشمان او پنهان شده بودند، به غارهای خود باز گشته بودند یا به سادگی از او دور شده بودند.

دیوارهای اطراف او شیب دار بودند و برای بالا رفتن مناسب نبودند، نوآ تقریباً فکر کرد که از کاوش در این سمت دره دست بکشد که چیزی غیرعادی در دید او ظاهر شد.

در انتهای دره بود و تقریباً هیچ جانور جادویی وجود نداشت، دیوارها نیز هنوز شیب دار بودند.

با این حال، بر روی زمین، بقایایی از یک ساختمان دست ساز وجود داشت.

چه طور ممکنه؟

نوآ به سازه ویران شده نزدیک شد تا آن را بررسی کند، اما ناگهان یک شخصیت عظیم به سمت او حمله کرد.

نوآ با عجله شمشیرهای خود را بیرون آورد تا جلوی حمله را بگیرد و چند متری توسط آن پرتاب شد.

او گارد خود را بلند کرد و منتظر حمله دیگری بود اما هیچ اتفاقی نیفتاد.

نگاهی به پیکر بی حرکتی که جلوی ساختمان ایستاده بود انداخت.

یک مجموعه زره بلند سه متری بود که روی سوراخ کلاه آن هیچ چهره ای نداشت...

رون های آبی، نور ملایمی را از سراسر بدن او ساطع می‌کردند و هاله‌ای آبی در اطراف شکل آن ایجاد شده بود.

از آنجایی که زره پر از فرورفتگی و سوراخ بود، نشانه‌هایی از جنگ روی آن ​​دیده می‌شد.

نوآ که دید زره بی حرکت است آرام شد و کمی فکر کرد.

یعنی اون برای دفاع از این منطقه اس؟ چطوری اونو نابود کنم؟

او برشی در هوا ایجاد کرد و تیغه ای از باد را به سمت زره پرتاب کرد.

گولم دستانش را بالا برد تا جلوی ضربه را بگیرد و بعد از درگیری با حمله نوآ، فقط یک علامت خفیف روی آن ظاهر شد...

تسس، اگه تمام تلاشم رو بکنم باید بتونم اونو بشکنم، اما این منو ناتوان می‌کنه. من نمیدونم که اصلا اون تنهاس یا بازم ازشون هست!

توجه او به رون های آبی معطوف شد.

باید از اون رون ها تغذیه بکنه، شاید اگه رون هارو نابود کنم اون گولم هم از کار بیوفته...

پس از تنظیم نقشه، دیگر تردیدی نداشت.

او مستقیماً به سمت گولم پرید و با سه ضربه باد به سمت آن حرکت کرد.

گولم باید جلوی ضربات باد را می گرفت و از این رو نمی توانست روی حمله نوآ از درون گاردش تمرکز کند...

شمشیر روی قسمت رون روی سینه زره او را برید و نور آبی آن را خاموش کرد.

یکیشون نابود شد، 9 تا دیگه باقی مونده.

نوآ و گولم دقایقی با هم جنگیدند در حالی که او همیشه از تاکتیک ضربه و دویدن استفاده می‌کرد واز محیط دفاعی گولم خارج می‌شد تا خطرات نبردشان را محدود کند.

{گولم از یه محدوده ای حفاظت میکنه و از یه خطی دیگه جلوتر نمیره.}

ده تاش نابود شد.

وقتی آخرین رون سوراخ شد، گولم بی جان روی زمین افتاد.

نوآ قبل از تکان دادن سر و گذاشتن زره در حلقه فضایی، آن را کمی بررسی کرد.

من واقعاً این کتیبه هارو نمی فهمم. باید نگهشون دارم، شاید ارزش چیزی رو داشته باشن...

سپس سرش را به سمت ساختمان شکسته چرخاند و تمرکز کرد.

او با احتیاط از اطرافش به سمت آن حرکت کرد، نمی دانست که آیا گولم دیگری ظاهر می شود یا خیر.

با این حال همه چیز ساکت بود و هیچ خطری از راه نمی رسید.

نوآ آرام گرفت و شروع به حدس زدن کرد.

این بنا تقریباً به بزرگی عمارت بالوانه، باید متعلق به یکی از خانواده های اصیل متوسطی می بوده که برای کاوش در دره اومده بودن...

وقتی متوجه شد که اگر خانواده ای کاملاً به اینجا نقل مکان کرده بودند، باید حتما خزانه خود را نیز به اینجا جابجا کرده باشند، چشمانش روشن شد!

نوآ شروع به افزایش سرعت در اکتشاف خود کرد زیرا نمی توانست صبر کند تا به عمق ساختمان برود...

گاهی اوقات جمجمه یا استخوان های قدیمی پیدا می کرد، گاهی اوقات فقط بقایای بی فایده.

در همین حین شکی در ذهنش شکل گرفت.

اگه اونا هم سطح خانواده من بودن، چطوری ممکنه که در این منطقه نسبتا امن نابود شده باشن؟

{مسلما این منقطه امنی نیست اما برای یه قبیله و خانواده کامل با تعداد تهذیب کننده بالا امن حساب میشه.}

نشانه‌های مبارزه حاکی از آن بود که نبردی رخ داده بود، اما نوآ نمی‌دانست چه کسی یا چه چیزی قدرت شکست آنها را داشته...

حتی دسته مارهای زمینی هم نمیتونستن این کار رو انجام بدن، پس اینا چطوری مردن؟

او در حالی که فکر می کرد به قسمت داخلی عمارت رسید.

یک در بزرگ شکسته منطقه را تقسیم کرد. گولم های سه چهار متری تکه تکه روی زمین بودند.

نوآ فرورفتگی های روی زره ​​آنها را بررسی کرد و به این نتیجه رسید که اینها کار یک جانور جادویی بوده است.

این مکان خطرات بیشتری نسبت به جانوران جادویی رتبه 3 داره...

وقتی متوجه این حقیقت شد، عزم او برای خروج خیلی زود از دره قوی تر شد، احساس بی قراری در درونش رشد می کرد.

از در بزرگ گذشت و وارد قسمت داخلی عمارت شد.

داخل آن کمی دست نخورده‌تر از قسمت های بیرونی بود و از روی برخی از بقایای آن می شد تصور کرد که این عمارت قبلا چقدر باید مجلل می بوده...

نوآ به سرعت حرکت کرد و تنها زمانی متوقف شد که یک در کوچک فلزی از اتاق هایی که هنوز بسته بودند را پیدا کرد...

او هیجان زده شد و در را باز کرد. همچنان شمشیرهایش را نگه داشته بود...

در سنگین بود و وقتی باز شد صداهای خراشیدن از زمین آمدن...

نوآ نگاهی به طرف دیگر انداخت و اتاق کوچکی را دید که تقریباً خالی بود، به جز اسکلتی که روی تخت با دست و پاهای ضربدری شکل نشسته بود!

{پایان چپتر 55.}

کتاب‌های تصادفی