فصل ۴۸۸: سقوط آسمان در حال شکستن بود، کریستال‌های لاجوردی که به دریا می‌افتادند، نفس متراکمی را منتشر می‌کردند که خیلی زود قبل از اینکه در آب پراکنده شوند، منطقه را پر کردند. این سه بزرگ وقتی برای تصاحب آن کریستال‌ها را نداشتند زیرا یک اتفاق حتی باورنکردنی‌تر به دنبال درهم شکستن آسمان رخ داد. شکاف‌های زیادی در آسمان، پهناور و به هم متصل شده و یک ناحیه مستطیلی ناهموار را تشکیل دادند که در آن خرده‌هایی مدام در حال سقوط بودند. سپس، سطح آسمان به طور کامل شکست و یک تخته سنگ بسیار عظیم از آن ترک شروع به خارج شدن کرد. سه بزرگ این رویداد را دیدند، اما برای متوقف کردن آن احساس ناتوانی می‌کردند، این قطعه‌ی خارج شده پهنایی کوچک‌تر از تمام قاره داشت، حتی قدرت آنها نیز برای جلوگیری از فرود آن در خشکی کافی نبود. دست چپ یزدان در حالی که نگاهش را برگرداند تا به مکانی در مرکز امپراتوری شاندال نگاه کند فریاد زد: «یزدان!» در همین حال، شیطان تعقیب‌گر و پادشاه الباس نیز در حالی که با ناباوری به سنگ در حال سقوط خیره شده بودند، به سادگی عقب نشینی کردند. به‌نظر می‌رسید که کوهی عظیم از آسمان در حال سقوط است، سطح زیرین آن خیلی زود با افزایش سرعت به دلیل جاذبه زمین شروع به گرم شدن کرد. چیزی که زمانی به عنوان یک شکاف ساده دیده می‌شد، اکنون به یک شهاب سنگ تبدیل شده بود که تهدیدی برای خاموش کردن تمام اشکال حیات در این قاره بود! در آن نقطه بود که نوری آبی سطح دریا را در زیر کوه در حال سقوط پر کرد. آب در هوا بلند و تبدیل به ستون‌های یخی شد که خود را به سمت آن کوه عظیم شلیک کردند، ستون‌های سفید تشکیل شده با سطح سوزان آن برخورد کردند. اندازه ستون‌ها نیز باورنکردنی بود، آنها به بزرگی یک کشور بودند و نوک تیز خود را به تخته سنگی که در حال سقوط بود می‌زدند تا به آرامی سرعت آن را تحت تأثیر قرار دهند. دست چپ یزدان در حالی که هنوز در میان هوا بود، به سمت قلمروهای امپراتوری چرخید و زانو زد، در همین حال نگاهی محترمانه بر چهره‌اش بود که نشان می‌داد یزدان امپرا...