فصل ۵۳۸:

موج انفجار در ساحل شرقی به انتشار ادامه داد، گروه نوا فقط میتوانستند اثرات ضعیف شده ی آن را احساس کنند.

با این حال، این باعث شد آنها بتوانند نیرویی که بطور دیوانه کننده ای قدرتمند بود و باعث آن پدیده شده بود را تصور کنند.

«چه اتفاقی داره میوفته؟»

ارشد پانسی با صدای بلندی پرسید، کلماتش به سختی از بین هوای مرتعش، به همراهانش میرسید.

هیچ کس جواب سوالش را نداد، بقیه افراد گروه هم در همان وضعیت بودند، تنها سرنخی که داشتند ستون آبی رنگی بود که هنوز در دوردست می‌درخشید.

ارشد هوپ دفترچه ی حکاکی شده اش را برداشت و سعی کرد با ارشد آستین و ارشد جولیا تماس بگیرد.

با این حال، آبلیسکی که در مقابلشان بود در آن لحظه شروع به درخشیدن کرد، طلسم هایی که روی نوک آن بودند شروع به پخش شدن کردند و یک هاله ی درخشانی را تشکیل دادند که نگاه افراد گروهش را جلب میکرد.

برای همه روشن بود که هاله شبیه یک ماتریس جابجایی و انتفاق است.

«فرار کنین!»

نوآ با هوشیاری فریاد زد، غرایز اژدهاییش قبل از اینکه ذهنش بتواند، خطر قریب الوقوع را احساس کرد، او مطمئن بود که یک موجود قدرتمند در راه است.

با این حال، درست زمانی که برگشت تا فرار کند، سدی از طلسم های قهوه ای جلویش ظاهر شدند و حتی همراهانش را هم محاصره کردند.

- لعنتی!

نوآ همانطور که یک جفت شمشیر مشکی در دستانش ظاهر شدند و پوستش شروع به ریختن کرد، در ذهنش لعنت فرستاد.

جراحات اندام های داخلی اش حین پرواز درمان شده بودند، هیچ خطری برای فعال کرن هنر مخفی وجود نداشت.

وقتی شمشیرهایش را چرخاند و ضربه زد، هوا تکه تکه شد، دو خط سیاه دودآلود روی سطح طلسم ها ظاهر شدند و سعی کردند به زور محاصره را بشکنند.

با این وجود، طلسم ها به راحتی آن حمله ها را تحمل کردند، حتی یک خراش هم رویشان نیوفتاد.

تعدادی تیغه از جنس باد، روی منطقه ی مورد حمله ی نوآ فرود آمدند، ارشد هوپ هم با حمله هایش از نوآ پیروی کرد و سعی کرد محاصره را بشکند.

مابقی افراد گروه هم همین کار را کردند، یک گلوله ی آتشی...