تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1170
فصل 1170 1170. سفارشات
«تو اصلا از درد من چی میدونی؟!» خدای میمون با صدای بلندی پاسخ داد: «چطور میتونی طمع رو با یه قربانی خالصانه مقایسه کنی؟ انسانها و جانوران جادویی هیچ وجه اشتراکی ندارن!»
نوآ آه کشیدن و پاسخ داد: «من یه انسان و جانور جادویی هستم. من در توی حسادت وحش و بین سیا*ستهای تهذیبگران زندگی کردم. هر دو طرف رو دیدم و میدونم که احساس تو هم چیزی جز حسادت ناشی از ضعفت نیست.»
«حسادت؟!» خدای میمون فریاد زد: «در انسانها چیزی برای حسادت وجود نداره!»
«تا جایی که یادم میاد تو دانتیان میخواستی.» نوآ پاسخ داد: «کنجکاوم بدونم که چرا یه عضو از بدن انسان رو میخواستی؟»
نوآ در آن لحظه لبخندی از خود نشان داد. میخواست که جانور خشمگینتر شود تا ببیند نفرتش چقدر عمیق بود.
اگر خدای میمون از ته وجودش از انسانها متنفر بود، نقشهاش غیرقابل اجرا میشد. اما اگر میتوانست آنها را بپذیرد، امید به همکاری وجود داشت.
خدای میمون غرولند کرد: «من میخوام جهان منصفانه باشه!»
«من هم با آسمان و زمین مخالفم.» نوآ پاسخ داد: «ما دو دشمن مشترک داریم.»
خدای میمون پس از شنیدن آن حرف ساکت ماند. نوآ این موضوع را که پادشاه الباس حریف اوست را روشن کرده بود، بنابراین آن موجود میتوانست حدس بزند که نوآ برای شکست دادن او به کمکش نیاز دارد.
خدای میمون گفت: «انسان کوچولو، هنوز مونده تا بتونی به خدا خیره بشی، اما میخوای با موجوداتی که نزدیک اون مرحله هستن بجنگی. انسان طلایی مثل من ضعیف نیست.»
نوآ به لبخند زدن ادامه داد. با وجود اینکه جانور از آن آگاه نبود، اما آن پاسخ، مذاکرات را آغاز کرده بود.
نوآ با بیخیالی گفت: «اگه پادشاه الباس در قدرت بمونه، گونههای شما برده میمونن. هیچ میمون کسیر آزادی توی این سطح وجود نخواهد داشت.»
خدای میمون با تردید سرش را تکان داد. «شرط میبندم که میخوای آزادیمون رو پیشنهاد بدی. تو، انسانی که آخرین لونهی ما در جهان رو ویران کردی.»
نوآ بیدرنگ پاسخ داد: «من یه انسان نیستم.»
«تو یه ناجی هم نیستی.» خدای میمون ادامه داد: «حتما خیلی بدبختی که دنبال کمک گرفتن از منی. فکر کنم از شنیدن فریادهای مرگت از زندانم لذت ببرم. کسی چه میدونه، ممکنه یک قفس درست کنار قفس من بهت بدن.»
جانور لبخند تمسخرآمیزی به چهره نشاند، اما نوآ خونسردی خود را از دست نداد. او با ...
کتابهای تصادفی
