تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1202
فصل 1202 - 1202. کمک
فیث در برابر عروسکهایی قرار داشت که به هر کجا که پرواز میکردند، شعلههای طلایی را از خود آزاد میکردند. آنها اندازههای مختلفی داشتند، اما بزرگترین آنها ده متر هم قد نداشت.
با این حال، اندازهشان نشان میداد که در طول پرواز چقدر شعله آزاد میکردند. بزرگترها مسیرهای وسیعی را به جا میگذاشتند که آسمان را با آتش نمادین خاندان الباس پر میکرد.
کرهای لاجوردی فیث را پوشانده و از او در مقابل حمله عروسکها محافظت میکرد. آنها فقط میتوانستند به او مشت بزنند و با شمشیرهای نقرهای خود ضربه بزنند، اما این حملات حتی نمیتوانست لایههای بیرونی دفاع فیث را سوراخ کند.
تنها مشکل او آتش سوزی بود. تأثیر او بر محیط، شعلههای عروسکها را فرو مینشاند، اما تعداد زیادی از آنها در اطرافش پرواز میکردند.
اگر او حتی برای یک ثانیه کنترل میدان جنگ را از دست میداد، وضعیت مشکل ساز میشد، اما حملات گاه به گاهش برای از بین بردن عروسکها کافی نبود.
او در نهایت تصمیم گرفت در حالی که دفاع خود را فعال نگه میداشت، یک طلسم قوی آماده کند، اما این امر نفوذش را در میدان جنگ کاهش داد و اجازه داد برخی از شعلههای آتش زبانه بکشند.
فیث آن نتیجه را پیشبینی کرده بود، اما برایش مهم نبود. از آن عروسکها نمیترسید. او در طول برخی از جلسات تمرینیاش با جون ترس بیشتری احساس کرده بود.
نور سفیدی در میدان نبرد تابید و دنیل از محاصره عروسکها پیشی گرفت و وارد محدودهی فیث شد. حملهی او آتشی را که در منطقه ایجاد شده بود نابود کرد، اما نتوانست به غولها آسیب بزند زیرا به محض اینکه فردیت او را احساس کردند عقبنشینی کردند.
دنیل پرسید: «چقدر زمان نیاز داری؟» او به اندازه کافی فیث را میشناخت تا بفهمد او چه میکند.
فیث پاسخ داد: «نه زیاد. باید برای از بین بردن اکثرشون کافی باشه.»
دنیل ادامه داد: «به کمک نیاز داری؟» فیث آخرین فرد قدرتمندی نبود که نتوانسته بود نیزههای طلایی را مهار کند. اگر نیازی به حضور دنیل در آنجا نبود، او به سمت اسکالی پرواز میکرد.
«واقعاً بهش نیازی ندارم.» فیث پاسخ داد: «اما بد نیست که کنار هم بجنگیم. اگه اینجا بمونی، میتونیم سریع کارشون رو تموم کنیم.»
دنیل با چهرهای بیحالت به او نگاه کرد و فیث که قیافهای مشابه داشت به سمت او چرخید. وقتی چشمانشان به هم افتاد هیچ کدام چیزی نگفتند.
فیث به جمعآوری انرژی برای طلسم خود ادامه داد و در حالی که دنیل همانجا باقی می...
کتابهای تصادفی
