تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1357
چپتر 1357: منظره جهنمی
مشکلات همیشه با هم ظاهر میشدند و این در بیشتر مواقع صادق بود.
نوآ فقط می خواست بعد از به هم ریختگی ایجاد شده در هرم، یک سری از مناطق ارثیه را جست و جو کند، اما شهر کریستال نمیخواست او را رها کند.
نوآ پس از تجزیه و تحلیل وضعیت خود به این نتیجه رسید: -الان سرزمین سقوط کرده به یک تله عظیم تبدیل شده که ممکنه تو هر گوشه و کناری یه قاتل پنهان باشه. فکر نکنم که بتونم برای همیشه از دست اونا فرار کنم.
نوآ در مقابل تعدادی سازمان کوچک قرار نداشت، آن ها بزرگ و قدرتمند بودند، درست مانند زمانی که در مقابل خانواده الباس قرار گرفته بود و نتوانست از دستشان فرار کند.
در این موقعیت باید بل کل قلمرو انسان ها را ترک میکرد.
البته نوآ میخواست از این گزینه اجتناب کند. زمین های تحت کنترل جانوران جادویی میتوانستند مواد مغذی زیادی به او بدهند، اما او مدت ها پیش محدودیت های یک زندگی کوهستانی و جنگلی را آموخته بود.
برای پیشرفت به عنوان یک تهذیب کننده، نوآ نیازمند به تعامل با دیگر تهذیب کنندگان بود.
و این، طرز فکری منطقی بود، به ویژه برای وجودی که باید فردیت را با ویژگی های متعدد تغذیه می کرد.
نوآ نگاهی به فرگی انداخت و با خود گفت: «درست قبل از ورود به شهر سیلکپست به هم گفت. شاید فقط ترس باشه، اما ضرری نداره که بهش یه هدف بدم.»
نوآ بی درنگ گفت: «وقتی به رتبه هشتم برسم تو رو آزاد می کنم، بعدش تصمیم با خودته که بخوای برام کار کنی یا نه.»
فرگی با شنیدن این کلمات مات و مبهوت شد؛ نمیدانست که نوآ شوخی میکند یا کاملا متوهم است.
نوآ در مورد رتبه هشتم طوری صحبت میکرد که انگار رسیدن به آن سطح، کاری آسان است.
نوآ در اعتقاد خود هیچ تردیدی نشان نداد و مطمئن بود که تا آن نقطه رشد خواهد کرد.
فرگی فقط با تکان دادن سر می توانست جواب بدهد. او کاملاً به نوآ اعتقاد نداشت، اما در موقعیتی نبود که کار دیگری انجام دهد. فرقی نمیکرد که نوآ را باور کند یا نه، خیانت گزینهای برای فرگی نبود، حداقل برای الان.
نوآ به محض این که دید زیر دستش سرش را به نشانه تأیید تکان میدهد، کاملاً از او نا امید شد.
به هر حال دیگر برایش مهم نبود و باید به مسائل مهم تری برای رسیدگی داشت. او باید تصمیم می گرفت که چگونه با جایزه شکاری که شهر کریستالی برای او در نظر گرفته بود، ادامه دهد.
نوآ برای حل این مشکل فکر کرد و با خود گفت: «ساده ترین راه پیوستن به یه سازمان قدرتمند دیگ ست.»
حتی اگر قرار باشد به خانواده بالرو بپیوندد، رؤسای آن او را مجبور میکنند، سوگند یاد کند تا ا...
کتابهای تصادفی
