تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1533
فصل 1533 1533. تله
با اینکه نوآ و گروهش هنوز با مارهای ابدی فاصله داشتند، اما بهنظر میرسید که ملاقات بین این دو گروه اجتناب ناپذیر است.
نوآ و گروهش در شرایط عادی از روبهرو شدن با مارهای ابدی خودداری میکردند، اما طوفانی که بر سر راهشان قرار داشت، گزینههایشان را محدود کرده بود.
در این وضعیت فولری و فرگی رتبه هشتم در انتظار اینکه نوآ برای وضعیتشان یک تاکتیک بچیند به او خیره شدند.
نوآ در هنگام بررسی دسته با خود گفت:«اگه مارها اینجا باشن، احتمالش هست که منطقه فرود دنیایی که از اونجا اومدم، همین دور و بر باشه.»
نوآ نمیدانست که دنیای بالایی و دنیای فانیای که از آنجا آمده بود چگونه متصل بود و تونلها چگونه کار میکردند.
این فقط منحصر به نوآ نمیشد، اکثر متخصصان رتبه هشتم هم اصلاً به این موضوع فکر نمیکردند و حتی برایشان مهم نبود.
نوآ چند فرضیه معتبر داشت، اما حتی آنها هم فقط یک ایده مبهم از چگونگی کارکرد تونلها به او میدادند.
معلوم نبود که شندال به کجا افتاد؛ به سرزمینهای فانی رسیده بود یا از جاهای دیگر سر درآورده بود.
سرزمینهای فانی محتملتر بود؛ شاید چون در نزدیکی مناطق فرد قرار داشت، یا که اصلاً این خود آسمان و زمین بود که او را برگردانده بودند.
نوآ چشمانش را به دسته دوخته بود و در همین حین متوجه چیزی شد:«به نظر میآد که در حال مهاجرتن.»
برعکس آنچه که نوآ فکر میکرد، مارهای ابدی، او و گروهش را هدف قرار نداده بودند.
آنها به دنبال منابع بودند و نوآ نتوانست چنین دلیل واضحی را درست در جلو چشمانش ببیند.
کمبود منابع حتی برای مارهای ابدی هم مشکل بود؛ در چنین وضعیتی حتی نقش مارهای ابد هم میتوانست از شکارچی به شکار تعویض شود.
با ادامه بررسی دسته احساسات و غرایز نوآ احساس خطر کرد؛ به نظر میرسید در دسته، جانورانی وجود دارند که میتوانند به او آسیب برسانند و البته شانس اینکه گروهی از آنها رتبه هشتم هم باشد نیز، زیاد بود.
از آن گذشته تجربیات گذشتهاش در سرزمینهای فانی به او هشدار میداد که ممکن است تعدادی از مارهای ابدی پل ارتباطی بین این دو جهان را هنوز حفظ کرده باشند.
نوآ قبل از اینکه آگاهی خود را بگستراند و دستور عقبنشینی دهد، با خود گفت:«فقط اگه قویتر بودم، نیازی به این همه خواری و خفت نبود.»
در طرف دیگر مارهای ابدی مشتاق هر فرصت بودند، اما برای نوآ اینطور نبود، او از نزدیک شدن و ارتباط گرفتن با آنها احساس امنیت نمیکرد؛ دلیل اصلی این احساسات هم سطح قدرتش بود.
برعکس گذشته دیگر برای سربهسر گذاشتن م...
کتابهای تصادفی

