فصل 1615: رستاخیز چشمان درخشان از درون غول گفت: «تو یه قانون منحصر به فرد داری. برای انجام این رستاخیز چه بهایی باید می‌پرداختی؟ چی مانعت بوده؟» سازنده بزرگ از درون هرم توضیح داد: «هیچی. من فقط یه تهذیب‌گر با ابزارهای مناسبم. درک موجودات زنده بعد از مطالعه میلیون‌ها مورد از اونها، آسون‌تر می‌شه.» نوآ از سازنده بزرگ سپاسگزار بود اما وضعیت فعلی به او اجازه احساس راحتی نمی‌داد. او به زندگی بازگشته بود و خود را میان دو ارشد رتبه نهی که آماده برای مبارزه بودند، پیدا کرده بود. پیش از آن‌که نوآ بتواند به چیز دیگری فکر کند، هرم شروع به لرزیدن کرد. هاله سفید در یک خط عمودی جمع شد و ساختار را از وسط نصف کرد. غرایز نوآ فریاد می‌زدند، اما او جایی برای فرار نداشت. کل ارتش نمی‌توانست به خاطر آن دو موجودی که لبه‌های میدان نبرد را کنترل می‌کردند، حرکت کند. ناگهان هرم باز شد. آجرهای آن شروع به جدا شدن از سازه اصلی و نمایان شدن درون آن کردند. راهروها و اتاق‌های مختلف برای همه کسانی که در آن منطقه بودند، قابل رویت شد و طولی نکشید که وجود درخشانی در مرکز آنها ظاهر شد. مردی میانسال با موهای بلند سفید و بدون ریش در میان آجرهای پرنده شناور بود. هاله سفید او در گوشه و کنار منطقه پراکنده شده بود و فشار سنگینی همراه با قدرت نمایی او بود. نوآ می‌توانست حس کند که آن هاله سنگین است، اما این قدرت هیچ فشاری بر ذهن او وارد نمی‌کرد. حتی از او در برابر آسمان سفید و امواج شوک منتشر شده توسط هرم محافظت می‌کرد. سازنده بزرگ در حالی که هاله‌اش گسترش می‌یافت، فریاد زد: «مدت زیادی گذشته!» موهایش در بادی که توسط وجودش ایجاد شده بود، به پرواز در آمده بود. ممکن بود فشار قدرتمندش به‌شدت در مناطق گسترش یابد و به تمام مسائل اطرافش نفوذ کند. نفوذ سازند بزرگ هیچ واکنشی در این موضوع ایجاد نکرد. به سادگی در داخل آن نفوذ کرد و بخشی از بافت آن شد. به‌نظر می‌رسید که ارشد خود را محدود می‌کند تا آن مواد را آلوده نکند. نوآ به‌سرعت بدنش را بررسی کرد. حتی جاه‌طلبیش افزایش یافت تا ذهنش را توانمند کند و به او درک بهتری از آنچه اتفاق افتاده بود بدهد. بررسی نتیجه‌ای نداشت نوآ نتوانست چیز عجیبی در مراکز قدرت خود بیابد. همه چیز مثل قبل از نبرد با زنبورها بود، به جز انرژی انباشته شده‌اش. سازنده بزرگ در حالی که دستانش را باز کرده بود و به آسمان...