تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1817
چپتر 1817: طوفانها
الکساندر، قدیس شمشیر، ویلفرد، شیطان آسمانی، رابرت و استیون در بالای منطقه تمرینی به او سلام کردند. برای مدتی آنجا منتظر بودند. اگرچه، میدانستند او در این دوره میآید.
«بهم نگو که باید یه قرن دیگه هم بگذرونی.» پادشاه الباس طعنه زد کرد.
«وارث من دیگه زمان بیشتری رو هدر نمیده.» شیطان آسمانی خرخر کرد. «میتونم خستگی رو داخل چشماش ببینم.»
«تو قبل از قوانین آشفته من رو میکشی.» استیون اهی کشید.
ویلفرد سرش را تکان داد. «تو میخوای هیچ کدوم از ما راه آسون رو انتخاب نکنیم.»
«پس فقط ماییم.» نوآ وقتی چشمانش را میان متخصصین حرکت میداد فریاد زد: «هر هشتای ما با هم به مناطق طوفانی میریم.»
«ما فهمیدیم که وجودیتهای بیشتر فقط سرعت ما رو کم میکنن.» الکساندر توضیح داد. «اونجا جایی برای اشتباه نیست نمیتونیم بزاریم همه بیان.»
«که راه خوبی برای گفتن اینه که اونا هنوز برای اون مناطق خیلی ضعیفن.» قدیس شمشیر نظر داد. «ما هم به سختی صلاحیت لازم رو داریم، اما باهم باید بتونیم از پسش بر بیایم.»
الکساندر و قدیس شمشیر تنها متخصصانی بین آنان بودند که بخشی از مناطق طوفانی را کاوش کرده بودند.
دانش آنها راجب آن مناطق سرنوشتساز بود، اما نوآ هنوز نیازی برای سوال پرسیدن از آنان حس نکرده بود.
جون وقتی احساس کرد که صحبت نوآ با متخصصین تمام شده از منطقه تمرینی او به بیرون پرواز کرد. او وقتی فهمید که در نهایت آن زمان فرا رسیده لبخند پیچیدهای بر لب داشت. معشوق او داشت میرفت، و احتمالا هرگز بر نخواهد گشت.
«من پیدات میکنم.» جون وقتی دید نوآ به سمتش میآید زمزمه کرد.
«در غیر این صورت نمیبخشمت.» نوآ در حالی که لبخندی بر لب داشت و ردای او را گرفت تا جون را نزدیکتر بیاورد اعلام کرد.
پادشاه الباس و بقیه وقتی جون و نوآ یکدیگر را بوسیدند نگاه خود را منحرف کردند. آنها برای مدتی در آن حالت ماندند، اما چند دقیقه صبر کردن وقتی گروه در شرف خروج بود مشکلی ایجاد نمیکرد.
«با آرامش برو.» وقتی آن دو از هم جدا شدند جون زمزمه کرد. «ما اینجا مشکلی برامون پیش نمیاد. ما حتی اگه همه چیز خراب بشه یه راه فرار به سمت مناطق طوفانی تنظیم کردیم.»
نگاه نوآ به خشکی سیاه افتاد. ساختار در آن سالها توسعه زیادی پیدا کرده بود. ماموریتها به سمت خلأ چنان خوب پیش میرفت که بسیاری از مناطق قابل سکونت هنوز خالی بودند.
«من تو رو در پایان سفر میبینم.» د...
کتابهای تصادفی


