تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1903
قسمت 1903: چشمانداز
مرحله دوم گذر از سطح، دردناک نبود، اما نوآ هنوز فرصت نکرده بود آن را بهطور کامل بررسی کند. انرژی ذهنی جدید تأثیرات عجیبی روی ذهن او گذاشته بود؛ تأثیراتی که کاملاً قادر به درکشان نبود. گویی این انرژی عمداً حواس او را در طول فرآیند مختل میکرد.
با این وجود، نوآ در نهایت توانست در آن مرحله تا حدودی درست فکر کند. انرژی ذهنیاش به سمت سیاهی اثیری جریان مییافت و بازمیگشت تا به اصلاح دیوارهای ذهنیاش کمک کند.
وقتی نوآ درباره این روند تأمل میکرد، احساس کرد که این وضعیت برای حوزه ذهنی او در مرحله دوم کاملاً طبیعی است. او سیاهی اثیریای ایجاد کرده بود که استانداردهایی بسیار بالاتر از توان طبیعی بدنش داشت. این استانداردها، پس از گذر از سطح و تحول، به الزامات جدید تبدیل شده بودند.
با پیشرفت فرآیند، انتظارات نوآ بهشدت افزایش یافت. او بیصبرانه منتظر بود تا قدرت تازهای که ذهنش پس از این تحول به دست میآورد را ببیند.
این روند، نوآ را مجبور کرد در تاریکی مطلق غوطهور شود. هیچیک از حواسش، بینایی، شنوایی یا حتی لامسه قادر به درک چیزی نبود. او پیشتر چنین وضعیتی را فقط هنگام اولین مرگ خود تجربه کرده بود. تنها تفاوت آن زمان در آگاهیاش بود. حتی وقتی انرژی ذهنیاش را حس نمیکرد، میتوانست فکر کند. او همچنان نفس میکشید، هرچند قادر به حس کردن حرکت ریههایش نبود. خونش در بدن جریان داشت، اما نوآ تنها میدانست که این اتفاق در حال رخ دادن است، بدون اینکه بتواند مسیر آن را در رگهایش دنبال کند.
آن وضعیت، شبیه به مرگی ظاهری بود؛ شکنجهای مطلق. نوآ بارها درد را به شکلهای مختلف تجربه کرده بود، غمهای سنگینی را پشت سر گذاشته بود و حتی از نگاههای سرد نسخههای شبیهسازیشده خودش جان سالم به در برده بود. اما این خلأ خفهکننده بود.
زمان در آن وضعیت معنای خود را از دست داده بود. یک لحظه میتوانست بهاندازه یک ابدیت طولانی شود و یک ابدیت، بهاندازه یک ثانیه کوتاه باشد. نوآ مدتها بود به از دست دادن حس گذر زمان عادت کرده بود، اما این تجربه کاملاً متفاوت بود. در این حالت، او حتی قادر به درک جریان زمان هم نبود. تنها چیزی که برایش باقی مانده بود، افکار خودش بودند.
این فرآیند آنقدر طولانی به نظر میرسید که نوآ شروع به تردید کرد که آیا مرده و وجودش به حالتی بین مرگ و زندگی رسیده است. افکارش سراغ دزد ارشد و سازنده بزرگ رفت؛ کسانی که قبلاً مرده بودند و به زندگی بازگشته بودند. او تصور میکرد که آنها نیز پیش از آنکه لژیون آنها ر...
کتابهای تصادفی

